آخرین فعالیت‌ها


  • بار هستی
    از بار هستی :

    آشتی با هیتلر تباهی عمیق اخلاقی را در دنیایی که اساسا بر عدم بازگشت بنا شده است ، آشکار می‌کند ؛ زیرا در این دنیا همه چیز از قبل بخشوده شده و همه چیز در آن به طرز وقیحانه ای مجاز است. (...)

  • وداع با اسلحه
    از وداع با اسلحه :

    - پیغام عقب نشینی هم از لشگر رسید. - من گفتم: ما تحت نظر لشگر کار می‌کنیم ، ولی این جا تحت امر شما هستم. طبعا وقتی شما بگید برو ، من میرم ، ولی فرمان‌ها رو درس معلوم کنید چیه. - فرمان اینه که ما این جا بمونیم ، شما زخمی‌ها رو از این جا به مرکز ببرین. - گفتم: بعضی وقتا هم از مرکز زخمی‌ها رو به بیمارستان ... (...)

  • سال‌های سگی
    ستاره داد
  • جهالت
    ستاره داد
  • چشم‌هایش
    ستاره داد
  • سال بلوا
    ستاره داد
  • عشق صدراعظم
    ستاره داد
  • چمدان
    ستاره داد
  • عشق صدراعظم
    از عشق صدراعظم :

    تالیران وقتی بالای سیاستگاه رسید صلیب را که از طرف کشیش به او عرضه می‌شد ، بوسید و فورا زانوها را بر کف سیاستگاه و سر را روی کنده نهاد. همان وقت تبر جلاد روی گردن تالیران فرود آمد و ضربت تبر تخته‌های سیاستگاه را لرزانید. یک مرتبه فریادی مخوف از مردم برخاست ، زیرا دیدند که با این که تبر فرود آمد سر از پیکر جدا نگردید. جلاد برای ... (...)

  • سال بلوا
    از سال بلوا :

    لحظاتی بعد ، سری از تن جدا شد. سری کوچک و گرد از آدمی بسیار آشنا چند قدم بالاتر از فلکه در لابه لای مه از تن جدا شده بود و حالا در شیب خیابان خسروی قل می‌خورد که در هر چرخش صدای سایش سنگ آسیاب را تداعی می‌کرد. آن قدر آرام می‌چرخید که گاه به نظر می‌آمد دیگر نمی‌تواند بچرخد ، اما می‌چرخید و لاله ی گوش و یا ... (...)

  • جهالت
    از جهالت :

    "در زبان یونانی ، برای بیان بازگشت از واژه ی nostos استفاده می‌شود. algos به معنای رنج کشیدن است. پس nostalgia [نوستالژی] ؛ رنج بردن ناشی از آرزوی ناکام بازگشت است. " (...)

  • پیامبر و دیوانه (پالتویی)
    از پیامبر و دیوانه (پالتویی) :

    و آن گاه که یکی از شما از پای می‌افتد ، افتادنش ، زنهاری ست از برای آن‌ها که از پشت سر می‌آیند تا پای شان به سنگ نگیرد. آری ، و نیز زنهاری ست ، از برای آن‌ها که از پیش رفته اند و با آن که تیز رو‌تر و استوار‌تر بوده اند ؛ سنگ را از سر راه برنداشته اند. و این را هم بدانید ، هر چند ... (...)

  • شب بی‌پایان
    از شب بی‌پایان :

    هرشبانگاه و هر سپیده دمان پا گذارند مردمی به جهان که بود سهمشان غم و حرمان هر شبانگاه و هر سپیده دمان پا گذارند مردمی به جهان عده ای را نصیب شادی و شور عده ای را شبان بی پایان (...)

  • پیامبر و دیوانه (پالتویی)
    از پیامبر و دیوانه (پالتویی) :

    یک بار به مترسکی گفتم: «لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای.» گفت: «لذت ترساندن عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمی‌شوم.» دمی اندیشیدم و گفتم: «درست است ؛ چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام.» گفت: «فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می‌شناسند.» آن گاه من از پیش او رفتم ، و ... (...)

  • 100 سال تنهایی
    از 100 سال تنهایی :

    …اهالی ماکوندو از آن همه اختراعات عالی مبهوت شده بودند،نمی دانستند حیرت خود را از کجا آغاز کنند. تا نزدیکی‌های صبح بیدار می‌ماندند و به تماشای لامپ‌های پریده رنگ الکتریکی که با دستگاهی روشن می‌شد که آئورلیانو تریسته از سفر دوم خود با قطار آورده بود می‌پرداختند و مدت زمانی طول کشید تا توانستند به زحمت بسیار خود را به صدای دیوانه کننده ی تام تام آن عادت دهند. از ... (...)

  • مزرعه حیوانات (قصه پریان)
    از مزرعه حیوانات (قصه پریان) :

    حیوانات خارج ، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند. (...)

  • قلعه حیوانات
    از قلعه حیوانات :

    حیوانات خارج ، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند. (...)