من عشق تو را چون پرچمی پیشاپیش نبردی که برای اثبات وجود خویش آغاز خواهم کرد به دوش میکشم، به تو فخر میکنم و از داشتن تو سر فخر به آسمان میسایم. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
راست است که آتش میخورند و نمیسوزند ؟ برق به خودشان وصل میکنند و آسیب نمیبینند ؟
راست است.
شما هم این کارها را میکنید ؟
من نمیتوانم.
چطور؟
آنها با اعتقاد به من این کارها را میکنند. من با اعتقاد به چه کسی بکنم؟ همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
لذت کتاب ناشی از نوشتهٔ خوب بود. من اگر از کتابی در همان ده صفحهٔ اول یا بیشتر خوشم نمیآمد، آن را کنار میگذاشتم و کتاب دیگری از قفسهٔ کتابهای منتظر انتخاب میکردم. همانطور که نیک هورنبی قبلتر، در فوریه، در کتابش خانهداری در مقابل شلختگی راهنماییام کرد: «به نظر من یکی از مشکلات این است که در سرمان فرو کردهایم که کتاب خواندن باید کار پرزحمتی باشد و حتی اگر پرزحمت هم نباشد، فایدهای به حالمان ندارد.» اما همهٔ کتابهایی که من خواندم، چه آنهایی که بهسختی تا آخر خواندمشان و چه آنهایی که به آسانی بلعیدمشان، برایم مفید بودند؛ خیلی هم زیاد و برایم لذت به همراه داشتند؛ لذتی بیحد. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
در سن ما که عشق و عاشقی دیگر مفهومیندارد. از همدیگر خوشمان میآید، همین و بس. فقط گمانمیکنی که عاشقی اما بعدها که آدم پیر میشود و دیگر کاری از دستش ساختهنیست، به کسی دلمیبندد. مرگ شادمانه آلبر کامو
آنها میروند تا تپه و از آنجا بووم… بووم… گلوله ی توپ نابودشان میکند… میروند و بووم… و دیگر نمیروند! آخرین انار دنیا بختیار علی
تمایلمان به عکس گرفتن از اعضای خانواده را در نظر بگیرید. نیاز به برداشتن دوربین از آگاهی مضطربانهمان نسبت به ضعف شناختی برمیآید که از گذر زمان داریم: اینکه تاجمحل، پیادهروی در حومهٔ شهر و از همه مهمتر، قیافهٔ دقیق بچهٔ هفتساله و نُهماهه را موقعی که روی فرش اتاقنشیمن نشسته است و خانه لگو میسازد فراموش خواهیم کرد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
اگه واقعن میخوای قضیه رو بشنوی، لابد اول چیزی که میخوای بدونی اینه که کجا دنیا اومده م و بچگی گندم چه جوری بوده و پدر مادرم قبل دنیا اومدنم چیکار میکرده ن و از این جور مزخرفات دیوید کاپرفیلدی ؛ ولی من اصلن حال و حوصله ی تعریف کردن این چیزا رو ندارم … تازه اصلن قرار نیست کل سرگذشت نکبتیم یا یه همچه چیزی رو برات تعریف کنم. فقط قصه اتفاقاتی رو واسه ت تعریف میکنم که دور و بر کریسمس پارسال، قبل از این که حسابی پیرم در آد، سرم اومد و مجبور شدم بیام این جا بی خیالی طی کنم… ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
موضوعات گذشته، موضوعات گنگ تا حدودی نامکشوف تا حدی فاقد معنا، پسماندههای مزخرفیاند که بیدلیل حفظ شدهاند؛ چون هیچوقت دوباره سرهم نمیشوند و به نتیجهی خاصی نمیرسند یا آنقدر خاطره نیستند که فراموش شوند… شیفتگیها خابیر ماریاس
عشق میان غریبهها تنها در چند دقیقه شکل میگیرد و میتواند یک عمر دوام بیاورد. عشق در زمستان آغاز میشود سایمن ونبوی
ده یا یازده ساله بودم وقتی که خواندن - خواندن خودخواسته - را شروع کردم. گویی در آن زمان با این کار یک نوع دنیای تازه را کشف میکردم. تنفس در هوای تازه جورج اورول
بعضی روزها فکر میکرد شاید زندگی هرگز چنین نبوده است؛ مثل وقتی که آدم خاطرات تابستانهای دوران کودکی اش را به خاطر میآورد، آنها را گرم و بی پایان میبیند، شاید عشقی را به خاطر میآورد که هرگز نبوده یا شور و حالی که هرگز وجود نداشته است. میوه خارجی جوجو مویز
هنوز نمیدانستم که هستم و چه میخواهم، و تا وقتی راهی برای ادامه ی زندگی در کنار دیگر انسانها پیدا نمیکردم، همانطور نیمه انسان باقی میماندم. کتاب اوهام پل استر
بگذار این دم آخری، بیشتر از همیشه خودم باشم. عاشقانه فریبا کلهر
عاشق شدن مثل این میمونه که شمشیر رو از تیغهاش گرفته باشی. اونو توی دستت داری،اما به بهایی گزاف. شیر مقدونیه دیوید گمل
گورستانها همیشه بر من جاذبه اعمال کردهاند. شسته و رفته و صادقند. در آنها منطقی مردانه سرزنده میبینم. آدم در گورستان جسور میشود و جرأت گرفتن تصمیم پیدا میکند. در گورستان است که خط پیرامون زندگی منظورم البته حاشیه قبرها نیست آشکار میشود و به بیان دیگر زندگی معنا مییابد. طبل حلبی گونتر گراس
کلام قابل تغییر است ولی صدا، همان صدا باقی میماند. درحقیقت، سختترین و اصلیترین کار را صدا انجام میدهد. پس چرا به فکر ساختن راه ارتباطی دیگری هستیم؟ همین که میتواند کافی باشد… دیوانهوار کریستین بوبن
چیزی که شاید آن را بتوان سرنوشت نامید، شغل و وضعیت مرا به خاطرم میآورد: این که من یک دلقک هستم. عنوان رسمی این شغل، کمدین است و موظف به پرداخت مالیات به کلیسا نیستم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
در صدایش چیزی شبیه بال زدن زنبورهای عسل شنیده میشد. وقتی حرف میزد مثل آن بود که دستهای زنبور در آسمان پرواز میکنند آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
او شبیه سیارهای بود که وزنی بیشتر از توان خودش بر آن حمل کرده باشند. سیارهای که اشیایی آن را دربر گرفتهاند که آن را از تلألؤ میاندازند. آن زمان که من دیدمش به هیچ چیز اعتماد نداشت. میخواست ذرهذره زندگیاش را سبک کند تا آن روشنایی که در درونش است بیرون بتابد. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
«درست است من دوستی ندارم، رفیقی ندارم، هیچ جایی برای رفتن ندارم، اما درختی هست که مرا نگهداری کند. آبی هست که مرا با خودش ببرد. غاری هست که مرا پناه دهد و بیرونم نکند، من فقط درون دفترها مردهام، تنها در مقابل آن قانونی که بر دنیا حکم میکند مردهام، من در مقابل گنجینه طبیعت نمردهام، در حساب آب و پرنده و درخت و ابرها نمردهام، از این جهان سهمی دارم، از آن گندمی که حالا در حال رستن است سهمی دارم، از این آبی که مورچه و کرم و گرگ در آن سهیمند، سهمی دارم، از آن اناری که در حال رسیدن است، از آن میوههای دوردست سهمی دارم، آنقدرها هم برهنه نیستم، چیزی هست که بپوشاندم، پنهانم کند، چیزی هست که نان خویش را با من تقسیم کند.» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
آدمها نفس میکشند، پس به هم شبیهاند و چون به هم شبیهاند، پس ارزش دارند. انسان ارزشی ندارد مگر با عشق به دیگران. انسان، بدون عشق وجود ندارد. میرا کریستوفر فرانک
توی دستهایش نور جمع کرد. لایههای نور را به هم چسباند و آنها را روی پتوی نازکی ریخت. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
خیلی شدیدند، همین ناخوشی هایم، خندقی عمیق، و معمولا از قعر آن بیرون نمیآیم. مالوی ساموئل بکت
اساساً اگر همه بچهها آنقدر خوششانس باشند که بتوانند به والدینشان نزدیک سوند، از آنها ناامید خواهند شد. عشق در زمستان آغاز میشود سایمن ونبوی
شور و شوق بنیآدم نسبت به بهشت رو میشه در درجهی اول ابنطور تعبیر کرد که آدمیزاد همیشه آتیشِ یه امید تو دلش برافروخته بوده: اون همیشه امیدوار بوده که برای یهبار هم که شده بدون فک و فامیل و با آرامش زندگی رو سر کنه. بعضیها هیچوقت نمیفهمن کورت توخولسکی
… میخواهید چیز عجیبی بشنوید؟ پس بدانید از وقتی که صاحب بچه شده ام خدا را شناخته ام. وجود خداوند در همه جا هست چون که خلقت دنیا عمل اوست. آقا، من با دخترهایم همین حال را دارم. فقط، دخترهایم را بیش از آن که خدا دنیا را دوست میدارد دوست دارم، زیرا که دنیا بهتر از خدا نیست در صورتی که دخترهایم از من زیباترند. به قدری آنها در روح من جای دارند که من یقین داشتم شما همین امشب آنها را خواهید دید. خدایا! اگر مردی پیدا میشد که دلفین کوچکم را، به همان اندازه که وقتی زنی کسی را دوست دارد خوشحال است، خشنود میساخت، من کفش هایش را پاک میکردم، خدمتکار او میشدم. باباگوریو اونوره دوبالزاک
اسکار وایلدر: «همه ما در منجلاب این ولی برخی از ما چشم به ستارگان دارند.» جزء از کل استیو تولتز
اینکه گاهی در مواجهه با تشریفات اداری به ستوه میآییم و احساس درماندگی میکنیم، بخشی از این واقعیت بزرگتر است که دنیای بیرون، دنیایی سخت و بیتفاوت است. درست در نقاط حساس، نیازهای شما هر قدر هم که مهم باشند، به هیچجا نمیرسند: مدیر هتل صرفاً به این دلیل که واقعاً مشتاق بازدید از شهر هستید و یا اینکه حاضرید چند روزی را در کنار استخر هتل روی یک نیمکت سر کنید، با شما کنار نمیآید؛ شما نمیتوانید صرفاً به دلیل بیحوصلگی، مستقیماً به سرِ صفِ خرید در فروشگاه بروید؛ مغازه صرفاً به این دلیل که آن جفت شلوار کاملاً مناسب شماست آن را به شما نمیدهد؛ رستوران صرفاً به این دلیل که گرسنه هستید، به شما غذا نخواهد داد. یا کار شما هر چقدر هم ضروری باشد، کماکان لپتاپ برای اتصال به چاپگر مشکل دارد فقط این پیام را میبینید که «چاپگر قابل شناسایی نیست» و هر کاری هم که انجام میدهید، بهنظر بیفایده است. دغدغههای شخصی ما هر قدر هم که مهم و منطقی و خوب باشند بهخودیخود در برابر نیروهای غیرشخصیِ بازرگانی، تکنولوژی و طبیعت هیچ هم حساب نمیشوند. در حق ما هیچ ارفاقی نخواهد شد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
مارینا تنها شخصی بود که موفق میشدم اضطرابم را با او در میان بگذارم، و نیاز به حضور او دردی جسمانی برایم ایجاد کرد. در درون میسوختم و هیچچیز نمیتوانست تسکینم دهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
من که به انتهای زندگی پست و گناهکارانهام رسیدهام و موهای سرم اکنون سفید است و مثل جهان که پیر میشود، پیر شدهام، به انتظار گم شدن در چاه بیانتهای ارواح خاموش و خلوتگزین، و سهیم شدن در روشنایی عقول ملکوتی به سر میبرم؛ محبوس در این حجره با تن سنگین و دردناک در صومعهٔ ارجمند مِلک، آمادهام تا گواهی خود را از وقایع شگفتآور و دهشتناکی که از قضا در جوانی شاهد بودم، روی این پوست به جا بگذارم، حال بی کم و کاست هرچه را دیده و شنیدهام بازگو میکنم بیآنکه مرا جسارت جستجوی طرحی در پس این رخدادها باشد، گویی نشانههای نشانهها را برای کسانی که بعدها خواهند آمد (اگر پیش از آن دجّال ظهور نکند) به جا میگذارم تا ای بسا دعای کشف رمزی روی آنها به کار گرفته شود. آنک نام گل اومبرتو اکو
نگفتی اسمت چیست. مارینا… مارینا کارلوس روئیت ثافون
از تو نمیخواهم که رفتارت را عوض کنی ، این هم بخشی از جذابیت توست. یادداشتهای سال بد جان مکسول کوتسی
و هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست میشود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی. کیمیاگر پائولو کوئیلو
[فیلسوفان] فریاد میزنند:
خانمها ، آقایان ما در فضا ، در وسط زمین و هوا معلق ایم!
ولی کسی این پایینها به آنها اعتنا نمیکنند ، و در بین خود میگویند ، چه مردمان مزاحمی!
وبه صحبتهای همیشگی خود ادامه میدهند: لطفا آن ظرف کره را بده به من. سهام امروز چقدر بالا رفت؟ گوجه فرنگی کیلویی چند است؟ شنیده اید پرنسس دیانا دوباره آبستن است؟ دنیای سوفی (تاریخ فلسفه) یاستین گاردر
به خود یادآوری کنید که شما «خیلی ممتاز» هستید. نقطه، پایان. والسلام نامه تمام.
اگر کسی این اعتماد بهنفس شما را نمیپسندد مشکل خود اوست. «چرا؟ چون در زندگی شخصیتان، شما از او مهمتر هستید. به این دلیل!» زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
از مرگ نمیترسم. چون مرگ را پایان نمیدانم. علاوه بر این، معتقدم که مرگ هر کس رنگ خودش را دارد.
چیزی که به فکر وا میداردم مرگ بدون میراث است. ملت عشق الیف شافاک
نشان نده میترسی؛ اگر بترسی، مردم مثل کوسه ماهی دنبالت میکنند و پدرت را درمیآورند. میتوانی به لبه ی میز نگاه کنی؛ با این کار پلک هایت پایین میآید. اما هیچوقت به کف اتاق نگاه نکن؛ گردنت را باریک نشان میدهد. راست نایست؛ سرباز نیستی. هیچوقت از ترس خودت را جمع نکن. اگر کسی حرف اهانت آمیزی زد، بگو: ببخشید، چی گفتید؟ مثل این که اصلا نشنیده ای. نه بار از ده بار حرفشان را تکرار نخواهند کرد. هیچوقت صدایت را برای یک پیشخدمت بلند نکن، کار زشتی است. کاری کن که جلویت خم شوند؛ کارشان این است. با دستکش و موهایت بازی نکن. همیشه طوری نشان بده که کار بهتری داری بکنی. هیچوقت قیافه ی بی صبر از خودت نشان نده. هر وقت به خودت شک داشتی، آرام به دستشویی زنانه برو. قیافه ی بی تفاوت، انسان را متین و باوقار نشان میدهد. آدمکش کور مارگارت اتوود
به ندرت به جای زخمها فکر میکنی، اما هروقت به یادشان میافتی، میدانی که علامتهای زندگیاند،که خطوط مختلف و ناهمواری که بر چهرهات حک شدهاند، نامههایی از الفبایی نهاناند که داستان هویتت را باز میگویند، زیر هر جای زخم یادبود زخمی است که التیام یافته، و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر با جهان ایجاد شده - یعنی یک تصادف یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد، زیرا تصادف یعنی چیزی که روی دادنش الزامی نیست. واقعیتهای تصادفی با واقعیتهای واجب در تضادند، و امروز صبح که به آینه نگاه میکنی پی میبری سراسر زندگی چیزی به جز تصادف نیست و تنها یک واقعیت، محرز است، این که دیر یا زود به پایان خواهد رسید. خاطرات زمستان پل استر
احمقهای زیادی هستن که فکر میکنن نمیشه با شلاق اسب رو وادار به اطاعت کرد. البته بدون شک اونا مطیع هم میشن،ولی اسب بدون روحیه حیوان بیارزشی میشه. شیر مقدونیه دیوید گمل
تو آدم بدی نیستی، رایل. من اینو میدونم. تو هنوز میتونی از من مراقبت کنی. وقتی ناراحتی، بذار برو. منم میرم. ما اون موقعیت رو ترک میکنیم تا این که تو اون قدر آروم بشی که بتونیم راجع به اون مسئله صحبت کنیم، باشه؟ تو هیولا نیستی. تو یه انسانی و ما به عنوان انسان، نمیتونیم انتظار داشته باشیم همهی رنجی رو که داریم، تنهایی به دوش بکشیم. گاهی اوقات، میتونیم اونا رو با آدمایی که دوستمون دارن، تقسیم کنیم تا زیر بار تمام اونا خرد نشیم… ما تمامش میکنیم کالین هوور
نامه چهارم
همقدم همیشگی من!
مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم.
هرگز پیش نخواهد آمد.
آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است
مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است.
و مطمئن باش چنان میروم که بدانم - به دقت - که چه چیزها این زمان تو را زخم میزند
تا از این پس، حتی نا دانسته نیز تو را نیازارم.
ما باید درست بشویم.
ما باید تغییر کنیم… 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
برای آنکه بتوان کمی، حتی شده کمی زندگی کرد، باید دو بار متولد شویم: ابتدا تولد جسم مان است و سپس تولد روح مان. هر دو تولد مانند کنده شدن میمانند. تولد اول بدن را به این دنیا میکشاند و تولد دوم، روح را به آسمان پرواز میدهد. فراتر از بودن کریستین بوبن
انسان بدترین بلایی است که بر سر انسانیت آمده. جزء از کل استیو تولتز
پل یک نوع ابهت پنهان داشت: وقتی در خیابان قدم میزد مردم از سر راه او کنار میرفتند. اما ظاهرا خودش از این مسئله بی اطلاع بود دختری که رهایش کردی جوجو مویز
گفتم: عشق نمیدانم چیست، بی تجربه ام، تازه کارم، نمیدانم اینطور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر، فقط سخت میخواهمش
–سخت خواستن، میتواند عشق باشد!
-گفته اند «به شرط آنکه سخت بماند و نرم»
–اما اگر او تو را نخواهد؟
-گریه کنان میروم پی کارم، دوست داشتن یک طرفه میشود اما به ضرب تهدید نمیشود! اگر نخواهد و بدانم که هرگز نخواهد خواست، گریه کنان کوله بارم را برمی دارم و میروم، فقط همین!
–اگر گریه کنان بروی، تا کی گریه میکنی؟
-نمی دانم آقا، پیشاپیش چطور بگویم؟ برای گریستن برنامه ریزی نکرده ام! 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
چیدن گلهای وحشی کاری بی حاصل است. آنها نصف جادویشان را تا از ساقه جدا شوند از دست میدهند. راه لذت بردن از گلهای وحشی این است که محل تجمع دوردست آنها را بیابیم و عاشقانه بهشان خیره شویم و هنگامی که ترکشان میکنیم، گهگاهی برگردیم و نگاهی به پشت سرمان بیندازیم و فقط خاطره ی وسوسه انگیز عطر و زیبایی آنها را با خود ببریم. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
«…میدونی خوبیِ صدا خفهکن چیه؟» ماشه را کشید. «خوبیاش این که خفه میکنه» آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
خوبی مبتدی بودن این است که ارزش واقعی اثرت را میدانی (صفر سنت)! ریگ روان استیو تولتز
میشه یه اسب یا یه سگ وحشی رو تصور کرد که به مهارتهای انسانی نیاز داشته باشه، ولی اینکه آدمهای واقعی نیاز به مهارتهای انسانی داشته باشن به این معناست که یه خطای وحشتناک تو ساختار ما هست. ریگ روان استیو تولتز
پدرم خواسته بود بیشتر مثل پسرها باشیم و ما هم همانطور شده بودیم. به پسرها عشوه گری یاد نمیدهند وگرنه مردم فکر میکنند آدمهای منحرفی هستند. آدمکش کور مارگارت اتوود
- عکس قانون سوم تغییر رفتار میگوید «آن را دشوار کنید».
- ابزار تعهد، انتخابی است که در حال حاضر انجام میدهید تا رفتار بهتر شما برای آینده تضمین شود.
- برای اینکه رفتارهای آیندهٔ خود را تضمین کنید، باید عادتهایتان را به ذهن ناخودآگاه منتقل نمایید.
- تصمیمات یکباره -نظیر خرید یک تشک بهتر یا ثبتنام در یک برنامهٔ پسانداز خودکار- اقداماتی هستند که عادتهای آیندهٔ شما را بهصورت ناخودآگاه درمیآورند و بهتدریج بازده فزایندهای را به همراه خواهند داشت.
- بهرهبرداری از تکنولوژی برای اتوماسیون عادتها، مطمئنترین و موثرترین راه برای تضمین رفتار صحیح است. عادتهای اتمی جیمز کلیر
چیزی نگذشت که این ویژگی را در همه آشنایانم یافتم – یعنی دیدم هر کسی تلاش میکند خود را چهره ای مقبولِ مردم بسازد، ولی حقیقت این است که هیچکس از ژرفای واقعی ضمیرش با خبر نیست. این ویژگی را با اندکی تردید در خود نیز یافتم، از این رو اکنون از کند و کاو در ضمیر مردم باز ایستاده ام. برای اکثرشان ظاهر زیبا بسیار مهم مینمود، این خصیصه را در همه کس حتی کودکان نیز یافتم که آگاهانه یا نا آگاهانه به جای آن که خویشتن خویش را بی پرده و به طور طبیعی نشان دهند مدام نقش بازی میکنند. سفینه زندگی (پیتر کامنتزیند) هرمان هسه
همهجا به جستوجوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تکوتنها با کتابی کوچک.
توماس اِی. کِمپیس تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
آیدا، همزاد من!
ساعتهای دراز است که بر این صفحهٔ کاغذ خم شدهام تا برای تو، به مناسبت بزرگترین روز زندگیم روز تولد تو چیزی بنویسم. چهرهٔ تو در برابر چشمهای من است. صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها، مرا از نوشتن بازمیدارد… به چه چیز فکر میکنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هر چه فکر کنم، از «تو» خالی نیست، از این گذشته، این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است. میخواهم زندگی کنم به تمام معنا. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه میدهد. جاودانگی میلان کوندرا
چه پندار باطلی است سعادت دست یافتنی! روباه دیوید هربرت لارنس
هری گفت: اسکریم جیور منو متهم کرد که “نوکر سر سپرده ی دامبلدور” م.
دامبلدور جواب داد: چه قدر گستاخی کرده.
هری گفت: منم گفتم که هستم.
دامبلدرو دهانش را باز کرد که چیزی بگوید و بعد دوباره دهانش را بست. در پشت سر هری ، فاوکس ققنوس ، آوای آهنگین ملایم و لطیفی را سر داد. هری ناگهان در کمال شرمندگی دریافت که چشم هایی آبی روشن دامبلدور پر از اشک شده است و با دستپاچگی سرش را پایین انداخت. با این حال وقتی دامبلدور شروع به صحبت کرد،هیچ لرزشی در صدایش نبود:
– ازت خیلی ممنونم هری. هری پاتر و شاهزاده دو رگه 2 (2 جلدی) جی کی رولینگ
در عمرم هرگز نتوانسته ام واقعا از کاری احساس پشیمانی کنم. همیشه تسلیم آن چه امروز یا فردا پیش میآمده بوده ام. بیگانه آلبر کامو
آن قدر حرف هست برای گفتن، آنقدر که حوصله ی مرگ سر برود و مارها پوست بیندازند شرق بنفشه شهریار مندنیپور
برای قربانیها، سختترین کار در دنیا این است که خودشان را برای مشکلاتشان مسئول بدانند. آنها کل عمرشان را با این عقیده که دیگران مسئول سرنوشتشان هستند، سپری کردهاند. برای بیشترشان برداشتن قدم اول پذیرش مسئولیت، ترسناک است.
برای نجاتدهندهها، سختترین کار در دنیا این است که از پذیرفتن مسئولیت مشکلات دیگران دست بکشند. آنها در تمام عمرشان تنها هنگامی احساس ارزشمندی و مهرورزی کردهاند که در حال نجات کس دیگری بودهاند؛ پس دست کشیدن از این نیاز هم برایشان ترسناک است. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
ادمی به ضعف خویش اگاهی دارد و نمیخواهد در برابرش مقاومت ورزد بلکه خود را به ان تسلیم میکند ادمی خود را از ضعف خویش سرمست میکند میخواهد هرچه ضعیفتر شود میخواهد در وسط خیابان جلوی چشم همگان در هم فرو ریزد میخواهد بر زمین بیافتد و از زمین هم پایینتر برود بار هستی میلان کوندرا
هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
بارون آدم رو به دیوونگی میرسونه،چیزی فراتر از الکل،خوب میتونه هواییت کنه تا از آشفتگیهای زمینی رها شی،حلاله حلال! قهوه سرد آقای نویسنده روزبه معین
بر مرگ من نگریید،دوستان
چون شهاب میافتم
به حیات پسین جنگ پیرمرد جان اسکالزی
شخصی که موفق شود از این مرحله فراتر برود، شهر علم را پشت سر میگذارد و به مقام نفس مطمئنه میرسد. دیگر نفس مثل سابق نیست، به کل تغییر کرده است. از این رو به آن نفس راضیه و خشنود هم میگویند. شخص دیگر مالک شعوری بس والاتر است. چشمش سیر و دلش باز شده دیگر دردِ نقدینه و شهرت و مال و مقام ندارد. با دیگران به خوبی رفتار میکند و فقط هنگام نماز روی سجاده نیست که آرامش دارد، همیشه همین طور است. در نمازی دائمی است. قلبی نمیشکند، حق بنده ای را نمیخورد، بر کسی خرده نمیگیرد و عیوب دیگران را میپوشاند. مال و ملک را به خدای مالک الملک تسلیم میکند. ملت عشق الیف شافاک
تنها شادی حقیقی آواز خواندن برای خود با صدای گرفته است و دخترها. جزء از کل استیو تولتز
گذشتهها قابل تکرار نیستند همانطوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دوران جدید ممکن نیست مثل قدیمها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، مثل عدهای که با افسوس به آن نگاه میکنند، به نظر پیر و مستعمل میآیید. آدم هیچ وقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
هیچوقت نمیتونیم دقیقاً بگیم چی یا کی برامون مهم میشه. اعتقادات ما همیشه بیثبات و شکنندهن، حتی اونهایی که به تصورمون خیلی قوی هستن. احساساتمون هم همینطور. نباید به خودمون این قدر اعتماد داشته باشیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
به عقیده حقیر، نیازهای اولیه انسان چهارتاست؛خوراک،پوشاک،مسکن و نیاز به غر زدن، که اهمیت این اخری اگر بیشتر از سه تای دیگر نباشد قطعا کمتر نیست قصههای امیرعلی 4 امیرعلی نبویان
خداوند به بچهها یاد میده که چطور آدمای خوبو بشناسن. خرمگس اتل لیلیان وینیچ
میدانم که شبها چطور در خودم فرو بروم. در روشنایی روز، پنهان شدن، همیشه سختتر است. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
جان وبستر از نمایشنامه نویسان عصر جیمز ادبیات انگلیسی و هم دوره ی ویلیام شکسپیر است. از زندگی جان وبستر اطلاعات زیادی در دست نیست، حتی تاریخ تولد و وفات وی نیز دقیقا مشخص نیست. احتمال میرود که او در سال 1580 در لندن به دنیا آمده باشد. دیگر اطلاعات باقی مانده از زندگی او درباره ی فعالیتهای تئاتری او هستند. او در نگارش تراژدی مهارت ویژه ای داشته و برای تصویر تیره ای که از انسان ارائه میدهد شهرت دارد.
وبستر کار در تئاتر را با نوشتن نمایشنامههای مشترک در سال 1600 آغاز کرد. بین سالهای 1602 تا 1605 او در نوشتن پنج نمایشنامه ی مشترک با نویسندان دیگر از جمله: مایکل درایتون ، توماس دکر ، توماس میدلتون و آنتونی ماندِی کار کرده است. سقوط سزار، بانو جین، پیش به سوی غرب و پیش به سوی شمال، از جمله این نمایشنامهها هستند. در سال 1612، جان وبستر نخستین کار مستقل خود، شیطان سپید، را نوشته و به اجرا رساند. این نمایشنامه درباره ی زندگی زنی است به نام ویتوریا آکورامبونی که در سن 28 سالگی به قتل میرسد. دوشس ملفی، اما، حول سال 1614، برای نخستین بار توسط هنرپیشههای دربار، در سالنی کوچک و برای تماشاچیانی فرهیختهتر اجرا شد و از همان زمان با استقبال مواجه شد.
شیطان سپید و دوشس ملفی مهمترین آثار وبستر هستند. هر دوی این نمایشنامهها در ایتالیا رخ میدهند، هر دو سوگنمایش هستند، هر دو خوفناکند و آثار ادبیات گوتیک اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزده اروپا را تداعی میکنند. نمایشنامه هایی پیچیده و حساب شده با جزئیات و ظرافت بسیار که هنوز در عصر حاضر، به کرّات اجرا میگردند.
جان وبستر احتمالا پیش از نوامبر سال 1634 از دنیا میرود، زیرا پس از این تاریخ اطلاعاتی درباره ی او ثبت نشده است. دوشس ملفی جان وبستر
عزیز من! آه، کاش فقط هفتاد سال پیش همدیگر را میدیدیم! نه، اینطوری عالی است؛ دیگر آنقدر فرصت نخواهیمداشت که از یکدیگر، بیزار و متنفر شویم، که به چشم خود شاهد سپریشدن دورهی جوانیمان باشیم و با دلآشوبه و انزجار از شور و شیفتگی گذشتههامان یاد کنیم، که به دنبال یافتن شخص ثالثی برویم. شما از یکطرف و من از سوی دیگر، در یک جملهی کوتاه میتوانم بگویم که دیگر برای شناختن یکدیگر هیچ فرصتی نخواهیمداشت. مالون میمیرد ساموئل بکت
ساعت سه. ساعت سه برای هرکاری که آدم میخواهد بکند همیشه یا خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظهای غریب در بعد ازظهر. تهوع ژان پل سارتر
«تو از مرگ نمیترسی؟»
«نه اونطور که قبلاً میترسیدم. مدّتیه که به نوعی زندگیِ اُخروی ایمان پیدا کردهام. بازگشت به خودِ حقیقیمون، به خودِ معنویمون. ما اونقدر در این بدنِ جسمانی باقی میمونیم تا سرانجام به خاستگاهِ معنویمون برگردیم.»
اَدی گفت: «نمیدونم به اینها باور دارم یا نه. شاید حق با تو باشه. امیدوارم همینطور باشه که میگی.»
«بالأخره روزی خواهیم دید، اینطور نیست؟ امّا هنوز زوده.»
اَدی گفت: «آره، فعلاً زوده. من این جهانِ مادی رو خیلی دوست دارم. این زندگیِ دنیوی رو با تو دوست دارم. این هوا، این شهرک، حیاط پشتی، سنگریزههای کوچه پشتی، چمن، شبهای خنک، دراز کشیدن روی تخت و حرف زدن با تو در تاریکی.» وقتی دیگران خواب بودند کنت هاروف
آیا عشق هم قطبنما بود؟ دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
بهزوجهای عاشق سفارش میکردم که وقت معاشقه همدیگر را گاز بگیرند! بله، گاز، مثل حیوانات همدیگر را بخورند… گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
قادر به درک این موضوع نشد که چرا دو طرف دعوا خیلی راحت با همدیگر ارتباط برقرار نمیکنند که مشکلاتشان را حل کنند. به او گفتم همه که به اندازه ی او عاقل و باهوش نیستند. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
وقتی یک عادت کدگذاری شد، پس از ظهور سرنخهای محیطی مربوط به آن، برای انجامش وسوسه خواهید شد. این یکی از دلایلی است که تکنیکهای تغییر رفتار میتوانند پیامدهای منفی داشته باشند. وقتی کلیپها و اسلایدهای مربوط به تکنیکهای کاهش وزن را به افراد چاق ارائه میدهید و آنها را خجالتزده میکنید، باعث میشود تحت فشار قرار بگیرند و در نتیجه بسیاری از آنها به همان استراتژی محبوب خود بازگردند: خوردن بیشازحد. نمایش تصاویر ریههای تیرهشده به افراد سیگاری، باعث میشود اضطرابشان بیشتر شود و به همین دلیل تعداد زیادی از آنها به کشیدن سیگار روی میآورند. اگر به سرنخها دقت نکنید، امکان دارد همان رفتاری که میخواهید متوقف کنید را تحریک نمایید. عادتهای اتمی جیمز کلیر
بادبادکِ آدم، وقت باد، تا جایی که نخش ادامه داشته باشد و اجازه دهد، همچنان در آسمان بالاتر میرود. نخ را میکشد و میکشد و بالا میرود و هر چه دورتر میرود، آدم خوشحالتر میشود، حتی اگر بقیه دربارهاش حرفهای بدی بزنند. رنگینکمان دیوید هربرت لارنس
زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیده اش میگیری، حتی وقتی نمیخواهی اش از ناامیدیهای تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
… دوئل یعنی چه؟ یعنی بازی شیر یا خط و بس! من میتوانم پنج گلوله پشت سر هم در یک ورق آس پیک در همان جای اول تیراندازی کنم و آن هم از سی و پنج قدمی! وقتی که شخص دارای چنین هنر کوچکی باشد اطمینان کامل دارد که حریف خود را خواهد کشت. ولی من از بیست قدمی به سوی شخصی تیر انداختم و تیرم به خطا رفت. خوشمزه اینجاست که حریف من در عمرش دست به طپانچه نزده بود. باباگوریو اونوره دوبالزاک
بله، همهی ما نسخههای جعلی متوسطی هستیم از کسانی که کاملشان را هیچوقت ندیدهایم. کسانی که هیچوقت حتی نزدیکمان نشدهاند و فقط از زندگی کسانی که امروز دوستشان داریم عبور کرده یا شاید توقف کردهاند. اما بعد از مدتی خسته شده و بیهیچ ردی ناپدید شدهاند؛ طوری که کسی به گردشان هم نرسید یا مُردند و بر جان آنها که دوستشان داریم زخم کشندهای زدهاند که در نهایت خوب شده است. شیفتگیها خابیر ماریاس
اشتباه دیگری که خانمها ممکن است مرتکب شوند این است که خود را دست کم بگیرند وکوچک کنند. وقتی در یک قرار آشنایی هستید، هیچگاه نباید در مورد عمل جراحی زیبایی که دوست دارید انجام دهید، یا مقدار وزنی که دوست دارید از دست بدهید، حرف بزنید. او را از دنیای تحسین کردن خود بیرون نیاورید. الان زمانی است که باید به خود اطمینان کامل داشته باشید.
پس رفتار درست چیست؟ «این منم با تمام شکوهی که میتوانم داشته باشم و از این بهتر نمیشود.» زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
دوست داشتن یه نفر مثه این میمونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه. هر روز صبح از چیزهای جدید شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد تو خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هایش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابیهای خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبهها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چه کار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعههای کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه چوری باید در کمدهای لباس رو باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی. مردی به نام اوه فردریک بکمن
آدمهایی که بیاندازه از نقصهاشون وحشت دارن، همون نقصها بارزترین وجه شخصیتشون میشه. ریگ روان استیو تولتز
عیاش، خودخواهی است که فقط به فکر خوشگذرانی خودش است. او محصول خاص یک عنصر فاسد است و راه و روش زندگیاش، توهین به بشریت است. لیدی ال رومن گاری
او یکیدو تا دختر زیر سر داشت، با آنها به امید پیشرفت سریع، دوستیای آغاز کرده بود. اما صرف حضور یک دختر درکنارش پیشرفت را غیرممکن میکرد. نمیتوانست به دختر آنطوری فکر کند، نمیتوانست واقعاً عریانی او را تصور کند. او یک دختر بود و تام هم دوستش داشت و بهشدت از فکر عریانکردن او میترسید، او برای دختر وجود نداشت و دختر برای او وجود نداشت. رنگینکمان دیوید هربرت لارنس
هر وقت میخواهند چیزی به من یاد بدهند در حالت اطاعت و حماقت عمیقی فرو میروم _ ظاهرا مطیع و باطنا غایبم. دیوانهوار کریستین بوبن
میترسم که عاشقت شوم گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
در زندگی هرکس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست. در موارد نادری نقطه ای است که نمیتوان از آن پیشتر رفت.
(همان وقت که عقربههای ساعت در درون روحت از حرکت باز میایستد)
وقتی به این نقطه برسیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است
که این نکته را در آرامش بپذیریم.
دلیل بقای ما همین است. کافکا در کرانه هاروکی موراکامی
مودب بودن مانع این نیست که عصبانی یا ناراحت یا آزردهخاطر باشیم. بلکه کاری که ادب انجام میدهد این است که بیانِ احساس را به تأخیر بیندازد. ادب، مانع قضاوت زودهنگام میشود. مجال میدهد تا قدری زمان بگذرد و اطلاعات بیشتری نمایان شود، تا پیش از انجام هر کاری، خشم ایجاد شده قدری فروکش کند. تأخیری که ادب به بار میآورد به شما فرصت میدهد تا اصل واقعیات را دریابید. فضایی ایجاد میکند تا دلیل اصلیِ خشم را متوجه شوید. اگر چیزهای بیشتری میدانستید، ممکن بود اینطور از کوره درنروید. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
مرد باردیگر گلویش را صاف کرد و به برآمدگی اندک شکمش دست مالید. «می دانی برزخ یعنی چه؟منطقه خنثی بین مرگ و زندگی است. یک جور جای غم انگیز و دلگیر. به عبارت دیگر جایی که حالا هستم-در این جنگل. من بنا به درخواست خودم مردم اما به دنیای دیگر نرفتم. من روح گذری هستم و روح گذری بی شکل است. این شکل را فقط برای حالا به خودم گرفتم. به همین دلیل نمیتوانی به من صدمه بزنی. حتی اگربدجور آسیب ببینم این آسیب واقعی نیست. تنها کسی که میتواند مرا محو کند کسی ست که جنمش را داشته باشد،و-گفتنش غم انگیز است تو لیاقتش را نداری. تو چیزی جز یک توهم نارسیده میانمایه نیستی» کافکا در ساحل هاروکی موراکامی
پاشنههای کفشتان که به پیادهرو ضربه میزند، مرا وادار میکند تا به جادههایی فکر کنم که هرگز به آنجا سفر نکردهام، راههایی که مثل شاخههای یک درخت به دوردستها گسترش مییابد. هویت میلان کوندرا
همهٔ ما گرایش داریم احترام زیادی برای بلندپروازی قائل باشیم. افراد کمیاند که دوست دارند بهعنوان فردی فاقد این ویژگیها شناخته شوند. اما با وجود تمام جنبههای مثبتی که دارد، بلندپروازی یکی از رانههای عمیق ناراحتی و پریشانی در زندگی است. بلندپروازی ممکن است به شکل نگرانی از این مسئله بروز کند که فرد نمیداند با زندگیاش چه کند. بهنظرمان میرسد که دیگران راه خودشان را پیدا کردهاند و در مسیری مشخص گام برمیدارند، ولی شما با اینکه حس میکنید میخواهید کاری انجام دهید، اما نمیدانید چه کاری؛ گویا هیچ کاری مناسب شما نیست و شاید اضطراب عمیقی (مثلاً در غروب جمعه) به سراغتان بیاید که قدم بعدی در مسیر شغلیتان باید چه باشد. حرکت درست کدام است؟ چه خطراتی در بر دارد؟ بهتر است بکوشیم در کدام مسیر پیشرفت کنیم؟ آیا وقتش نرسیده که از شرکت بیرون بیاییم و شرکت خودمان را تأسیس کنیم؟ یا آیا موقع آن است که تغییر مسیر دهیم و وارد عرصهٔ شغل جدیدی شویم؟ آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
هر قدر هم پا بر زمین بکوبد و انکار کند، هر قدر هم بر ضدش از این در و آن در حرف بزند، مدت هاس که جایی در اعماق وجودش محتاج عشق است، در حسرت عشق میسوزد. ملت عشق الیف شافاک
از آنجا که هنر این توانایی را دارد که به ما در فهمیدن خودمان و ارتباط برقرار کردن با دیگران کمک کند، برایمان بسیار مهم است که چه آثار هنری دوروبرمان باشند. حتا وقتی بودجهٔ محدودی داریم وقت زیادی را برای فکر کردن دربارهٔ دکوراسیون داخلی صرف میکنیم، دربارهٔ اشیایی که از آنها برای ابراز هویتمان به جهان استفاده میکنیم. راه نامهربانانهٔ تحلیل دغدغهمان دربارهٔ چگونگی تزیین خانه این است که بگوییم صرفاً قصد خودنمایی داریم، به عبارت دیگر به مردم بگوییم چهقدر تأثیرگذار و چهقدر موفق هستیم؛ اما به طور کلی، فرایند انسانیتر و بسیار جذابتری در هنر طراحی داخلی جریان دارد. ما دوست داریم که خودمان را بنمایانیم، اما کارما صرفاً مباهات کردن و فخر فروختن نیست. سعی داریم دیگران را با شخصیت خود آشنا کنیم، بهگونهای که شاید کلمات اجازه ندهند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
تصمیم هایی وجود دارد که هیچ کس نباید ناچار به اتخاذشان شود، گزینه هایی که بار بی اندازهای بر ذهن میگذارند. در نهایت هر چه بکنی سرانجام پشیمان میشوی و تا آخرین روز زندگیت پشیمان میمانی. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
ما در بیخبری از آنچه که همهی زندگی ما را دگرگون میسازد به سر میبریم. افسانه سیزیف آلبر کامو
زندگی توی تمدنی که به این سرعت حرکت میکنه به معنای اینه که رویاهات قبل از اینکه بفهمی بهشون نمیرسی، از مد افتادهن. ریگ روان استیو تولتز