آخرین فعالیت‌ها


  • سرزمین گوجه‌های سبز
    از سرزمین گوجه‌های سبز :

    احمق یا هوشمند بودن، دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست. بعضی‌ها خیلی می‌دانند، ولی نمی‌شود آنها را باهوش دانست. بعضی‌ها هم زیاد نمی‌دانند، ولی نمی‌شود آنها را احمق تصور کرد. معرفت و سفاهت را تنها خدا به آدم می‌بخشد. (...)

  • سرزمین گوجه‌های سبز
    از سرزمین گوجه‌های سبز :

    دخترک به حرفش ادامه می‌دهد. وقت حرف زدن چیزی به زبانش می‌چسبد. دخترک فکر می‌کند که حقیقت به زبانش چسبیده است؛ مثل هسته گیلاسی که نمی‌خواهد از گلویش پایین برود. (...)

  • ویکنت دونیم شده
    از ویکنت دونیم شده :

    آه پاملا، مزیت دو نیم شدن این است که در هر فرد و هر شیئ آدم در می‌یابد درد ناقص بودن در آن فرد یا آن شیئ چگونه چیزی است. وقتی کامل بودم این را درک نمی‌کردم. از میان دردها و رنجهایی که همه جا وجود داشت بی خیال می‌گذشتم بی آنکه چیزی درک کنم یا در آنها شریک شوم. دردها و رنجهایی که آدم کامل حتی تصورش را هم ... (...)

  • من او
    ستاره داد
  • تهوع
    ستاره داد
  • بیگانه
    ستاره داد
  • سگ ولگرد
    ستاره داد
  • طبل حلبی
    ستاره داد
  • شب مادر
    ستاره داد
  • برادران کارامازوف 2 (2 جلدی)
    از برادران کارامازوف 2 (2 جلدی) :

    آلیوشا. من میل به زندگی دارم و برغم منطق به زندگی ادامه می‌دهم. هر چند به نظم جهان باور نداشته باشم خرده برگهای چسبناک را که در بهاران باز می‌شوند دوست می‌دارم…بعضی از آدمها را دوست می‌دارم. آدمهایی که گاهی بی آنکه بدانی چرا، دوستشان می‌داری. (...)

  • بارون درخت‌نشین
    از بارون درخت‌نشین :

    روز اعدام فرا رسید و رمان هنوز به پایان نرسیده بود. واپسین سفری که جووانی خلنگ در زندگی اش می‌کرد، با ارابه و همراه یک کشیش بود. در اومبروزا محکومان به مرگ را از شاخه بلوط بلندی در وسط میدان بزرگ شهر می‌آویختند. مردم به تماشا دور درخت گرد می‌آمدند. در لحظه ای که طناب دار را به گردن جووانی خلنگ می‌انداختند آوای سوتی از میان شاخه‌ها شنیده شد. جووانی ... (...)

  • دمیان
    از دمیان :

    از آخرین باری که گریسته بودم یک ابدیت می‌گذشت (...)

  • نور جهان
    از نور جهان :

    عقیده خویش را درباره فلسفه تغییر نداده ام. اما کندوی بزرگی هست که در آن شاعرانی که دوستشان می‌دارم سرگرم کارند و نور را به انگبین بدل می‌کنند. و سپس زنبوری بنام مولانا هست که تا گلوگاه آکنده از گَرده گل و شیرهء نباتی است که راه عطرها را یافته و باز آمده تا آن را باز گوید و رقص کنان راه را نشان دهد. من به سان او گلزاری ... (...)