میدانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم میشود، چون هر کسی با قوهی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهی تصور خودش است که کیف میبرد، نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد! 3 قطره خون صادق هدایت
hedgehog
۴۱۷۷ نقل قول
از ۱۳۳ رمان و ۱۰۸ نویسنده
افسوس که تجربههایمان دیگر به درد این دنیا نمیخورد. شاعر چه خوب گفته: ”مرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار تا به یکی تجربه آموختن با دگری تجربهبردن به کار“» 3 قطره خون صادق هدایت
رسم زمانه برگشته. خدا قسمت بکند بیست و پنج سال پیش در خراسان مجاور بودم. روغنی یک من دو عباسی بود! تخم مرغ میدادند ده تا صد دینار. نان سنگگ میخریدیم به بلندی یک آدم. کی غصهی بیپولی داشت؟ خدا بیامرزد پدرم را یک الاغ بندری خریده بود. با هم دو ترکه سوار میشدیم. من بیست سالم بود. توی کوچه با بچههای محلهمان تیلهبازی میکردم. حالا همهی جوانها از دل و دماغ میافتند. از غورگی مویز میشوند. باز هم قربان دورهی خودمان. بهقولی آن خدا بیامرز: «اگر پیرم و میلرزم به صد تا جوان میارزم!» 3 قطره خون صادق هدایت
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون، ولی بعضیها به دیوار زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند. بعضیها میخواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم میکنند و بعضیها هم ماتم میگیرند، ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم. همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گولزدن خودش هم خسته میشود… 3 قطره خون صادق هدایت
«بله، همانطور که شهوتی برای دلبستگی وجود دارد، شهوتی هم برای رنج بردن وجود دارد و حتی شهوتی برای تواضع. اگر برای فرشتگان طغیانگر اینقدر آسان است که شور و اشتیاقشان را از پرستش و بندگی به طرف غرور و طغیان هدایت کنند، از بشر چه انتظاری میتوان داشت؟ حالا متوجه شدی: این نتیجهای بود که در جریان تفتیشهایم به آن رسیدم. و برای همین بود که دست از این کار کشیدم. من شهامتش را نداشتم که ضعف آدمهای شریر را مورد کنکاش قرار دهم، چون کشف کردم که این ضعفها، عین ضعف آدمهای پارساست.» آنک نام گل اومبرتو اکو
تنها یک چیز بیشتر از لذت محرّک حیوانات است و آن درد است. آنک نام گل اومبرتو اکو
«ولی شنیدهام سه سال پیش در محکمهٔ کیلکنی که افراد خاصی متهم به ارتکاب جنایتهای مشمئزکننده شدند، با اینکه مجرمان شناسایی شده بودند، شما مداخلهٔ اهریمن را انکار نکردید.» «آن را به صراحت و آشکار تأیید نکردم. ولی راست میگویید تکذیب هم نکردم. من که هستم قضاوتم را در باب نقشههای شیطان ابراز کنم، مخصوصاً،» ظاهراً میخواست روی این دلیل پافشاری کند، پس اضافه کرد: «در پروندههایی که بانیانِ تفتیش، اسقف، قضات دادگاه شهر و عامهٔ مردم و شاید هم خود متهمان به راستی میخواستند حضور شیطان را احساس کنند؟ آنجا شاید تنها مدرک واقعی از حضور شیطان جدیتی بود که همه در آن لحظه مایل بودند دست او را در کار بدانند…» آنک نام گل اومبرتو اکو
گاهی بهتر است بعضی از اسرار خاص در حجاب کلام سرّی پوشیده بماند. اسرار طبیعت را روی پوست بز و یا گوسفند پخش نمیکنند. ارسطو در کتاب اسرار میگوید بیان بسیاری از اسرار طبیعت و صناعت، مُهری آسمانی را میشکند و ای بسا پلیدیها از آن میزاید. نه به این معنا که اسرار را نباید آشکار کرد، بلکه دانا باید تصمیم بگیرد که کِی و چگونه این کار را بکند. آنک نام گل اومبرتو اکو
چه هوسهائی به سرم میزند! همینطور که خوابیده بودم دلم میخواست بچه کوچک بودم، همان گلین باجی که برایم قصه میگفت و آب دهن خودش را فرو میداد اینجا بالای سرم نشسته بود، همانجور من خسته در رختخواب افتاده بودم، او با آب و تاب برایم قصه میگفت و آهسته چشمهایم بهم میرفت. فکر میکنم میبینم برخی از تیکههای بچگی بخوبی یادم میآید. مثل اینست که دیروز بوده، میبینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم. حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را میبینم. آیا آنوقت خوشوقت بودم؟ نه، چه اشتباه بزرگی! همه گمان میکنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم. شاید ظاهراً میخندیدم یا بازی میکردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا بخود مشغول میداشت و خودم خودم را میخوردم. اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد، حق بجانب آنهائی است که میگویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضیها خوش بدنیا میآیند و بعضیها ناخوش. زنده به گور صادق هدایت
من سخت، خشن و بیزار درست شدهام، شاید اینطور نبودم تا اندازهای هم زندگی و روزگار مرا اینطور کرد، از مرگ هم هیچ نمیترسیدم. زنده به گور صادق هدایت
میخواهم بلند بشوم و پنجره را باز بکنم ولی یک تنبلی سرشاری مرا روی تخت میخکوب کرده، میخواهم سیگار بکشم میل ندارم. ده دقیقه نمیگذرد ریشم را که بلند شده بود تراشیدم. آمدم در رختواب افتادم، در آینه که نگاه کردم دیدم خیلی تکیده و لاغر شدهام. به دشواری راه میرفتم، اطاق درهم و برهم است. من تنها هستم. هزار جور فکرهای شگفت انگیز در مغزم میچرخد، میگردد. همه آنها را میبینم، اما برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرندهای، باید سرتا سر زندگانی خودم را شرح بدهم و آن ممکن نیست. این اندیشهها، این احساسات نتیجه یک دوره زندگانی من است، نتیجه طرز زندگانی افکار موروثی آنچه دیده شنیده، خوانده، حس کرده یا سنجیدهام. همه آنها وجود موهوم و مزخرف مرا ساخته. زنده به گور صادق هدایت
یکباره بخود آمدم، این را ه رفتن وحشیانه را یک جائی دیده بودم و فکر مرا بسوی خود کشیده بود. نمیدانستم کجا، بیادم افتاد، در باغ وحش برلین اولین بار بود که جانوران درنده را دیدم، آنهائیکه در قفس خودشان بیدار بودند، همینطور راه میرفتند، درست همینطور. در آنموقع منهم مانند این جانوران شده بودم، شاید مثل آنها هم فکر میکردم، در خودم حس کردم که مانند آنها هستم، این راه رفتن بدون اراده، چرخیدن بدور خودم، بدیوار که بر میخوردم طبیعتا حس میکردم که مانع است برمیگشتم. زنده به گور صادق هدایت
اسم برخی از مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم که چرا بجای آنها نیستم با خودم فکر میکردم: اینها چقدر خوشبخت بودهاند! … به مردههائی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود، رشک میبردم. زنده به گور صادق هدایت
گاهی با خودم نقشههای بزرگ میکشم، خودم را شایسته همه کار و همه چیز میدانم، با خود میگویم. آری کسانیکه دست از جان شستهاند و از همه چیز سر خوردهاند تنها میتوانند کارهای بزرگ انجام بدهند. بعد با خودم میگویم. به چه درد میخورد؟ چه سودی دارد؟… دیوانگی، همهاش دیوانگی است! زنده به گور صادق هدایت
میدانی باز دلم هوای ایران را میکند مثل اینست که چیزی را گم کرده باشم! زنده به گور صادق هدایت
جلو پنجره اطاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودالی آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند، یکی از آنها تک خود را در آب فرو میبرد، سرش را بالا میگیرد، دیگری، پهلوی او کز کرده خودش را میجورد. من تکان خوردم، هر دو آنها جیر جیر کردند و با هم پریدند. هوا ابر است، گاهی از پشت لکههای ابر آفتاب رنگ پریده در میآید، ساختمانهای بلند روبرو همه دود زده، سیاه و غم انگیز زیر فشار این هوای سنگین و بارانی ماندهاند. صدای دور و خفه شهر شنیده میشود. این ورقهای بد جنس که با آنها فال گرفتم، این ورقهای دروغگو که مرا گول زدند، آنجا در کشو میزم است، خنده دارتر از همه آن است که هنوز هم با آنها فال میگیرم! زنده به گور صادق هدایت
این سرنوشت است که فرمانروائی دارد ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام، حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم. باری چه میشود کرد؟ سرنوشت پر زورتر از من است. زنده به گور صادق هدایت
آری کسانیکه دست از جان شستهاند و از همه چیز سر خوردهاند تنها میتوانند کارهای بزرگ انجام بدهند. بعد با خودم میگویم. به چه درد میخورد؟ چه سودی دارد؟… دیوانگی، همهاش دیوانگی است! نه، بزن خودت را بکش، بگذار لاشهات بیفتد آن میان، برو، تو برای زندگی درست نشدهای، کمتر فلسفه بباف، وجود تو هیچ ارزشی ندارد، از تو هیچ کاری ساخته نیست! ولی نمیدانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟ چرا نمیتوانستم بروم پی کارم آسوده بشوم؟ یک هفته بود که خودم را شکنجه میکردم. اینهم مزد دستم بود! زهر بمن کارگر نشد، باور کردنی نیست، نمیتوانم باور بکنم. زنده به گور صادق هدایت
تک و تنها بودم. مابین چندین میلیون آدم مثل این بود که در قایق شکستهای نشستهام و در میان دریا گم شدهام. زنده به گور صادق هدایت
خوب بود که آدم با همین آزمایشهائی که از زندگی دارد، میتوانست دوباره بدنیا بیاید و زندگانی خودش را از سر نو اداره بکند! اما کدام زندگی؟ آیا در دست من است؟ چه فایده دارد؟ یک قوای کور و ترسناکی بر سرما سوارند، کسانی هستند که یک ستاره شومی سرنوشت آنها را اداره میکند، زیر بار آن خرد میشوند و میخواهند که خرد بشوند… زنده به گور صادق هدایت
هستی خودم مرا بشگفت انداخته، چقدر تلخ و ترسناک است هنگامیکه آدم هستی خودش را حس میکند! زنده به گور صادق هدایت
یک چیزهائی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زنده به گور صادق هدایت
افسوس میخوردم که چرا نقاش نشدم، تنها کاری بود که دوست داشتم و خوشم میآمد. با خودم فکر میکردم میدیدم، تنها میتوانستم در نقاشی یک دلداری کوچکی برای خودم پیدا بکنم. زنده به گور صادق هدایت
در همان حال میدانستم که میخواهم خود را بکشم، یادم افتاد که این خبر برای دستهای ناگوار است، پیش خودم درشگفت بودم. همه اینها بچشمم بچگانه، پوچ و خنده آور بود. با خودم فکر میکردم که الان آسوده هستم و به آسودگی خواهم مرد، چه اهمیتی دارد که دیگران غمگین بشوند یا نشوند، گریه بکنند یا نکنند. زنده به گور صادق هدایت
گاهی دیوانگیم گل میکند، میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، میخواهم از خود بگریزم بروم خیلی دور، مثلا بروم در سیبریه، در خانههای چوبین زیر درختهای کاج. زنده به گور صادق هدایت
حالا میدانم که خدا با یک زهر مار دیگری در ستمگری بیپایان خودش دو دسته مخلوق آفریده: خوشبخت و بدبخت. از اولیها پشتیبانی میکند و بر آزار و شکنجه دسته دوم به دست خودشان میافزاید. حالا باور میکنم که یک قوای درنده و پستی، یک فرشته بدبختی با بعضیها هست… زنده به گور صادق هدایت
میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم زنده به گور صادق هدایت
خانم شما تنها هستید؟ منهم تنها هستم. همیشه تنها هستم! همه عمرم تنها بودهام. » زنده به گور صادق هدایت
دیگر نه آرزویی دارم و نه کینهای، آنچه که در من انسانی بود از دست دادم، گذاشتم گم بشود، در زندگانی آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان، من هیچکدام از آنها نشدم، زندگانیم برای همیشه گم شد. من خودپسند، ناشی و بیچاره بدنیا آمده بودم، حال دیگر غیر ممکن است که برگردم و راه دیگری در پیش بگیرم. دیگر نمیتوانم دنبال این سایههای بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کشتی بگیرم. شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست، میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم. زنده به گور صادق هدایت
برخی از تیکههای بچگی بخوبی یادم میآید. مثل اینست که دیروز بوده، میبینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم. حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را میبینم. آیا آنوقت خوشوقت بودم؟ نه، چه اشتباه بزرگی! همه گمان میکنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم. شاید ظاهراً میخندیدم یا بازی میکردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا بخود مشغول میداشت. زنده به گور صادق هدایت
شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست، میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم. زنده به گور صادق هدایت
حق بجانب آنهائی است که میگویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضیها خوش بدنیا میآیند و بعضیها ناخوش زنده به گور صادق هدایت
بخودم میخندیدم، بزندگانی میخندیدم میدانستم که در این بازیگر خانه بزرگ دنیا هر کسی یک جور بازی میکند تا هنگام مرگش برسد. زنده به گور صادق هدایت
چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت. اگر میتوانستم افکار خودم را بدیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست، یک چیزهائی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است. زنده به گور صادق هدایت
هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسیکه دستش از همه جا کوتاه بشود میگویند: برو سرت را بگذار بمیر. اما وقتیکه مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید…! همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم. زنده به گور صادق هدایت
نه یک احساساتی هست، یک چیزهائی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند. زنده به گور صادق هدایت
دیگر نه آرزویی دارم و نه کینهای، آنچه که در من انسانی بود از دست دادم، گذاشتم گم بشود. در زندگانی، آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان، من هیچکدام از آنها نشدم، زندگانیم برای همیشه گم شد. زنده به گور صادق هدایت
تیک و تاک ساعت همینطور بغل گوشم صدا میدهد. میخواهم آن را بردارم از پنجره پرت بکنم بیرون، این صدای هولناک که گذشتن زمان را در کلهام با چکش میکوبد! زنده به گور صادق هدایت
من که به انتهای زندگی پست و گناهکارانهام رسیدهام و موهای سرم اکنون سفید است و مثل جهان که پیر میشود، پیر شدهام، به انتظار گم شدن در چاه بیانتهای ارواح خاموش و خلوتگزین، و سهیم شدن در روشنایی عقول ملکوتی به سر میبرم؛ محبوس در این حجره با تن سنگین و دردناک در صومعهٔ ارجمند مِلک، آمادهام تا گواهی خود را از وقایع شگفتآور و دهشتناکی که از قضا در جوانی شاهد بودم، روی این پوست به جا بگذارم، حال بی کم و کاست هرچه را دیده و شنیدهام بازگو میکنم بیآنکه مرا جسارت جستجوی طرحی در پس این رخدادها باشد، گویی نشانههای نشانهها را برای کسانی که بعدها خواهند آمد (اگر پیش از آن دجّال ظهور نکند) به جا میگذارم تا ای بسا دعای کشف رمزی روی آنها به کار گرفته شود. آنک نام گل اومبرتو اکو
استادم گفت: «آدسوی عزیزم، در طول این همه مدت که با هم سفر میکنیم، به تو یاد میدادم نشانههایی را که دنیا مثل یک کتاب بزرگ از طریق آنها با ما حرف میزند، تشخیص بدهی. آلانوس دِ اینسولیس میگوید: هر موجودی در جهان همچون کتابی و تصویری به سان آینه بر ما پدیدار میشود آنک نام گل اومبرتو اکو
«اگر اثری از خرد در من باشد، به این دلیل است که میدانم چگونه سختگیری کنم.» آنک نام گل اومبرتو اکو
«هیچکس نباید وارد شود. هیچکس نمیتواند. هیچکس حتی اگر بخواهد، موفق به این کار نمیشود. کتابخانه از خود دفاع میکند، با بیکرانگیاش مثل حقیقتی که در خود جا داده، و با فریبکاریش مثل ضلالتی که در خود محفوظ نگه داشته. آنجا در عین حال که هزارتوی روحانی است، هزارتوی دنیوی هم هست. ممکن است وارد شوی و بیرون نیایی. امیدوارم از قواعد صومعه پیروی کنید.» آنک نام گل اومبرتو اکو
فقط کتابدار حق گشتن در هزارتوی کتابها را دارد، فقط او میداند کجا آنها را پیدا کند و از نو کجا بگذارد، فقط او مسئول محافظت از آنهاست. راهبان دیگر در تالار استنساخ کار میکنند و فقط از فهرست مجلداتی که در کتابخانه هست خبر دارند. اما فهرست عناوین معمولاً چیز زیادی درمورد کتاب نمیگوید؛ فقط کتابدار از روی همنشینی مجلدات در کنار هم، از درجهٔ دور از دسترس بودن آن میداند که چه اسراری، کدام حقایق یا ضلالتها در این مجلد نهفته است. تنها او تصمیم میگیرد که چگونه یا کِی کتاب را به راهبی که آن را خواسته بدهد یا ندهد. آنک نام گل اومبرتو اکو
دیر بیکتاب… همچون شهر بیگنجینه است، مثل دژ بیدفاع، آشپزخانهٔ بیظرف، سفرهٔ عاری از خوراک، باغ بیدرخت، مرغزار بیگل، درخت بیبرگ… و فرقهٔ ما که زیر دستورالعملِ دوگانهٔ کار و نیایش پا گرفته، چراغ تمام جهان خاکی بود، امانتدار معرفت، نگهبان دانشی کهن که در معرض نابودی با آتش و تاراج و زلزله قرار داشت، و ما کارگاه نوشتههای جدید بودیم و افزایش دهندهٔ نوشتههای کهن… آنک نام گل اومبرتو اکو
کاخی از سوظن بر روی یک کلمه ، نساز آنک نام گل اومبرتو اکو
فقط یک چیز وجود دارد که حیوانات را بیشتر از لذت، تحریک میکند و آن درد است. وقتی که شخص در زیر شکنجه قرار میگیرد همچون کسی میماند که تحت تاثیر بعضی علفها دچار اوهام شده.
آنچه شنیده اید و آنچه خوانده اید به فکر شما باز میگردد.
گویی که به بهشت منتقل نمیشوید بلکه برعکس روح شما به جهنم میرود. زیر شکنجه هر چه بازپرس بخواهد خواهید گفت و نیز چیزهایی خواهید گفت که تصور کنید او خوشش میآید زیرا در آن لحظه رابطهای (البته شیطانی) بین شما و او برقرار میشود.
بنتی ونگا ممکن است تاثیر فشار مزخرفترین دروغها را گفته باشد زیرا در آن موقع دیگر خودش صحبت نمیکرد بلکه شهوت او صحبت کرده یعنی روح اهریمنی او در هنگام شکنجه حرف زده است.
در درد شهوت وجود دارد همچنان که در ستایش، و حتی شهوتی برای حقارت و تواضع نیز هست.
دیدیم که در مدت کوتاه فرشتگان سر به عصیان برداشتند، عبادت و فروتنی را رها کردند و به دام غرور و خود پرستی افتادند.
از افراد بشر چه انتظاری میتوان داشت؟
پس ملاحظه میفرمایید که در دوره بازپرسی مذهبی، من به این نتیجه رسیدم.
از این رو این کار را رها کردم. من دیگر در خود آن جرات را نیافتم که در اشخاص زشتکار تحقیق کنم زیرا معلومم شد که ضعف آنها همان ضعفی است که در روحانیون و قدیسین هم وجود دارد. آنک نام گل اومبرتو اکو
وقتی که تملک اشیا زمینی پیش بیاید، مشکل است که افراد بشر بتوانند به عدالت قضاوت کنند. آنک نام گل اومبرتو اکو
معلوم شد که او جملههای خود را اختراع نمیکند بلکه تکه پارههای آنچه را که یک وقتی در گذشته شنیده است متناسب با وضعیت کنونی و آن چه میخواهد بگوید ادا میکند مثلا اگر بخواهد درباره غذا صحبت کند از کلماتی استفاده میکند که مردمی که با او غذا خورده اند از آن کلمات استفاده کردهاند یا در بیان جملههای لذت بخش از مطالب اشخاصی که در حالت خوشحالی دیده است بهرهبرداری میکند گفتارش تا اندازهای به صورتش میمانست زیرا صورتش گویی ترکیبی از اجزای صورتهای افراد دیگر میبرد یا شاید این عکسها از صورتهای قدیسین مختلف گرفته شده و صورت او را به وجود آورده بودند. آنک نام گل اومبرتو اکو
در گذشته مردان جذاب و تنومند بودند (اکنون طفل و کوتاه قامتاند) ولی این صرفاً یکی از دلایل بسیاری است که فاجعهٔ جهانِ پیر شده را نشان میدهد. جوانان دیگر نمیخواهند چیزی بخوانند، آموختن رو به اضمحلال است، تمام جهان روی دست راه میرود آنک نام گل اومبرتو اکو
هیچچیز ناپایدارتر از صورت ظاهر نیست که همچون گلهای صحرایی با آمدن پاییز پژمرده و دگرگون میشود آنک نام گل اومبرتو اکو
باید بگویم که چگونه این مرد عجیب در کیف خود ابزارهایی را که من تا آن زمان ندیده بودم و او آنها را ماشینهای شگفتانگیزم مینامید، با خود این طرف و آن طرف میبرد. میگفت ماشینها محصول هنر هستند که مقلد طبیعت است، و آنها نه صورت، بلکه خود کارکرد را بازسازی میکنند. به این ترتیب شگفتیهای ساعت، اسطرلاب و مغناطیس را برایم توضیح داد. آنک نام گل اومبرتو اکو
هنگام اقامتمان در صومعه همیشه دستانش پوشیده از غبار کتابها و طلای تذهیبکاریهای تازه یا مادهٔ زردفامی بود که در شفاخانهٔ سِوِرینوس دستمالی کرده بود. انگار جز با دستهایش قادر به فکر کردن نبود، خصیصهای که تا آن زمان بیشتر شایستهٔ مکانیکها میانگاشتم: اما حتی زمانی که دستهایش شکستنیترین چیزها را لمس میکرد، چیزهایی مثل نسخههای خطی تازه تذهیبشده، یا صفحاتی که زمان آنها را فرسوده بود و مثل نان فطیر مستعد خرد شدن بودند، به نظرم میرسید که دستی فوقالعاه سنجیده و محتاط دارد، همان دستی که با آنها ابزارآلاتش را به کار میانداخت. آنک نام گل اومبرتو اکو
یک روز دیدم در باغ ظاهراً بیهیچ هدف خاص قدم میزند، انگار که بهخاطر کارهایش قرار نیست هیچ حسابی به خدا پس بدهد. در فرقهٔ ما شیوهٔ کاملاً متفاوتی برای وقت گذرانی به من آموخته بودند و این را به او گفتم. جواب داد زیبایی کائنات نه فقط از وحدت در کثرت، بلکه همچنین از کثرت در وحدت منشاء میگیرد. این جواب نوعی حکمِ عقل سلیم عامیانه به نظرم رسید، اما بعدها فهمیدم مردان سرزمین او امور را به شیوهای تشریح و توصیف میکنند که در آن نیروی روشنگر استدلال کارکردی بسیار مختصر دارد. آنک نام گل اومبرتو اکو
در طول سفرمان بهندرت پس از نماز پسین بیدار میماند و در خورد و خوراک امساک میکرد. گاهی حتی در صومعه نیز تمام روز را به قدم زدن در باغ سبزیجات میگذراند و گیاهان را چنان معاینه میکرد که انگار یاقوت و زمردند؛ و باز شاهد بودم وقتی در سردابهٔ گنجینهٔ کلیسا میگشت، به صندوقچهای که با زمرد و یاقوت تزیین شده بود طوری نگاه میکرد که انگار به خوشهای گل تاتوره نگاه میکند. گاهی یک روز تمام را در تالار بزرگ کتابخانه میگذراند و کتابهای خطی را طوری ورق میزد که انگار جز دلخوشیهای خودش دنبال چیز دیگری نمیگردد آنک نام گل اومبرتو اکو
هر چند گاه،
قصهای از عشق میشنویم
که به ما یادآوری میکند،
در تاریکترین ساعات زندگی،
امید
مانند شمعی روشن
راه مان را روشن میکند. نامه کاترین هیوز
در حال زندگی کن،حداکثر استفاده را از آن بکن،این تنها چیزی است که در اختیار داری. زمان ارزیابی فرا رسیده است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
زمان یک دام است،و من در آن گرفتار شده ام.
باید نام پنهانی و تمام گذشتهام را به دست فراموشی بسپرم.
حالا نامم اُفرد است، و اینجا همان جایی است که در آن زندگی میکنم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
مدام در تلویزیون مردم را به آرامش دعوت میکردند. میگفتند همه چیز تحت کنترل است.
من شوکه شده بودم. همه همینطور بودند، مطمئن هستم.
باور کردنش مشکل بود که کل دولت چنین آشفته شده باشد. چطور اتفاق افتاده بود؟
این همان زمانی بود که قانون اساسی را لغو کردند. گفتند این کار موقتی است. حتی در خیابانها آشوبی به راه نیفتاد. مردم شب را در خانهها ماندند ، تلویزیون تماشا کردند و چشم براه دستورات مقتضی ماندند. حتی دشمنی وجود نداشت که بتوان انگشت اتهام به سویش دراز کرد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
یکی از زنها گفت، توهین آمیزه ، اما انگار خودش هم به حرفش ایمان نداشت. چرا فکر میکردیم مستحق این رفتار هستیم ؟ سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
آقا جان، که تازه نمازش را شروع کرده بود، به جای اینکه به مهر یا قبله نگاه کند، مدام داشت به مسیر حرکت من نگاه میکرد و همین که حدس زد میخواهم دوچرخهام را بردارم بلند گفت: «اللهاکبر.» از تشر زدنش فهمیدم نباید با دوچرخهام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم. نمیدانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همهٔ کارهای خانه هم رسیدگی میکرد؛ چون تا صدای سر رفتنِ کتری هم آمد، باز سر نماز گفت: «اللهاکبر.» تلفن هم که زنگ زد، اول گفت: «اللهاکبر.» و بعد با اشارهٔ دست و انگشت به من حالی کرد که اگر با او کار داشتند دو، نَه، سه چهار دقیقهٔ دیگر نمازش تمام میشود و وقتی فهمید مزاحم زنگ زده با صدای بلندتری گفت: «لا اله الا الله.» آبنبات هلدار مهرداد صدقی
حالا سخنرانی نمیکند. خاموش شده است. در خانه میماند، اما گویا موافق این کار نیست. حالا که آنچه میگفت سرش آمده، باید سراپا خشم و غضب باشد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
خوب سخنرانی میکرد. سخنرانیهایش در مورد قداست خانه بود، در مورد این که زنها باید در خانه بمانند. سِرنا جوی خودش چنین نمیکرد؛ سخنرانی میکرد، وانمود میکرد که در خانه نماندنش فداکاریای است به نفع دیگران. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت،تواضع یعنی دیده نشدن. هرگز فراموش نکن. دیده شدندیده شدنیعنیصدایش لرزیدفتح شدن.
شما دخترا باید فتح نشدنی باشین. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت،آزادی بیش از یک نوع است. آزادی برای انجام کاری و آزادی از شرّ چیزی. در دوران اغتشاش آزادی داریم،برای انجام هر کاری که بخواهیم. آزادیم از شرّ چیزهایی که نمیخواهیم. آن را دستکم نگیرید. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حتی حالا که دیگر پول حق وجود ندارد نیز بازار سیاه هست. همیشه بازار سیاهی هست،همیشه چیزی برای مبادله هست. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حالا دیگر فکر کردن هم باید مثل چیزهای دیگر سهمیه بندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصتهای آدم را از بین میبرد و من میخواهم دوام بیاورم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
وقتی قدرت بسیار متمرکز گردد، هرکس وسوسه خواهد شد که بخشی هر چند کوچک از آن را به خود اختصاص دهد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
از پشت یکی از درهای بسته صدای خنده میآید، صدای خنده یک مرد و نیز یک زن. دیرزمانی است که این صدا را نشنیدهام. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حال نوبت به بخش اصلی میرسد. بیست فرشته که تازه از جبهههای جنگ بازگشته و تازه مدال گرفتهاند، به همراه سرباز افتخاری وارد میشوند و قدمرو به وسط محوطه میآیند. خبردار! آزاد! و حال بیست دختر با روبندههایشان، سر تا پا سفیدپوش، خجولانه پیش میآیند، مادرانشان آرنجهایشان را گرفته و همراهیشان میکنند. این روزها نه پدران، که مادران دخترهای خود را شوهر میدهند و مقدمات ازدواجشان را فراهم میکنند. ترتیب ازدواجشان داده میشود. سالهاست که این دختران اجازه نداشتهاند حتی یک لحظه با مردی تنها بمانند، اما ما نیز سالهاست که به همین منوال زندگی میکنیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
مردم حاضر به انجام هر کاری هستند جز پذیرش بیمعنا بودن زندگیشان. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم. روزنامهها سانسور میشدند. بعضیهایشان بسته شدند. میگفتند به دلایل امنیتی است. پستهای ایست و بازرسی دایر شدند، و کارتهای شناسایی. همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمیتوان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. میگفتند انتخابات جدیدی برگزار خواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
چطور میتوانستم به زنی که تا آن حد تهی و غمزده بود حسودی کنم؟ آدم فقط به کسی حسودی میکند که داراییهایش را زیبنده خود بداند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
بعضی از فرماندهها ندیمه ندارند. همسران بعضی از آنها فرزند دارند. شعار این است: از هر یک از زنان بسته به تواناییاش، برای هر مرد بر حسب نیازش. بعد از دسر این شعار را سه بار تکرار میکنیم. این جملات از انجیل بود، یا دست کم آنها اینطور میگفتند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
آیا میداند که من اینجا هستم، زندهام، به او فکر میکنم؟ مجبورم همینطور فکر کنم. آدمِ در تنگنا مجبور است هر چیز امیدوارکنندهای را باور کند. دیگر به ارتباط ذهنی عقیده دارم، ارتعاشات اثیری و این جور خزعبلات. پیش از این هرگز چنین چیزهایی را باور نداشتم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
به نفس نفس میافتم. کلمه ممنوعهای را به زبان آورده. عقیم. دیگر چیزی به عنوان مرد عقیم وجود ندارد، دیگر به شکل رسمی وجود ندارد. این فقط زنها هستند که بارور یا نابارورند. قانون این است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
در کنار دروازه اصلی شش جسد دیگر آویزانند، حلقآویز، دستانی که از جلو بسته شده و سرهایی در کیسههای سفید که کج شده و روی شانههایشان افتاده است. احتمالا اوایل صبح امروز مراسم پاکسازی مردان انجام شده است. صدای ناقوسها را نشنیدم. شاید به صدایشان خو کردهام و دیگر نمیشنومشان. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند. در عوض به انجام وظیفه و ارتقا به درجه فرشتهها فکر میکنند، به این که بتوانند ازدواج کنند و بعد اگر به اندازه کافی قوی شوند و عمر کنند، به نوبه خود صاحب ندیمههایی شوند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
من دلم میخواد قبل از مردن یهکم وقت داشته باشم تا کارام رو روبراه کنم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
یک دوست خوب روزی به من گفت که مشکلها مثل سوسک هستند. همین که آنها را به روشنایی بیاورند میترسند و میروند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
به تو دروغ گفتهام. وقتی که آمدی ساعت را به خرمان پس بدهی میدانستم که بیمارم. خودپسند بودهام. میخواستم دوستی داشته باشم… و فکر میکنم که راه را هم گم کرده باشیم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
متشکرم که بهترین دوستی بودهای که داشتهام. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا نگاهش را متوجه مارینا کرد. من نحوهای را که زنی هنگام برانداز کردن زن دیگری دارد همیشه مسحورکننده یافتهام. آنبار هم امری استثنایی نبود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
زمان با جسم همان کاری را میکند که حماقت با روح، آن را میپوساند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
من و تو شبیه هم هستیم. تنهاییم و محکوم به اینکه دوست بداریم و امید نجات نداشته باشیم… مارینا کارلوس روئیت ثافون
سوئیسیها چه مردم عجیبی هستند. در حالی که دیگران گناههای خودشان را پنهان میکنند، سوئیسیها آنها را با لیکور لای کاغذهای نقرهای میپیچند و روبانی دورش میبندند و به قیمت طلا میفروشند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
دوستم اوسکار، یکی از شاهزادههای بیقلمرویی است که به امید بوسهای که آنها را به قورباغه بدل کند، پرسه میزنند. او همهچیز را وارونه میفهمد و به همین جهت است که این همه دوستش دارم. کسانی که فکر میکنند همهچیز را آنچنان که لازم است درک میکنند، هر کاری را در جهت عکس انجام میدهند. آنها فکر میکنند طرف راست میروند، حال آنکه طرف چپ میروند، و من که چپدست هستم، میدانم از چه حرف میزنم. به من نگاه میکند و فکر میکند که من مشاهده نمیکنم. خیال میکند که اگر به من دست بزند بخار میشوم، و اگر این کار را نکند خودش بخار میشود. من را در چنان اوجی جای میدهد که نمیداند خودش چطور تا آنجا بالا بیاید. فکر میکند که لبهای من دروازهی بهشتاند، ولی نمیداند که آنها مسموم هستند. من به قدری سستعنصرم که برای از دست ندادن او، این را به او نمیگویم. وانمود میکنم که هیچ نمیبینم و بهراستی میتوانم بخار شوم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«فقط کسانی ناپدید میشوند که جای رفتن دارند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر موضوع فقط دروغ گفتن بود، زندگی چقدر آسان میشد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پول هیچ اهمیتی ندارد، جز برای کسانی که پول ندارند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا شللی، با دور کند مانند رقصندهای که از ابری به ابر دیگری بپرد، حرکت میکرد. پیکری ظریف داشت و بوی گلاب میداد. تخمین زدم که باید سی سالی داشته باشد، ولی جوانتر بهنظر میرسید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«حقارت انسانها، فتیلهای است که به دنبال شعلهای میگردد.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر یکچهارم چیزهایی که انسانها میگویند بهراستی همان چیزی باشد که فکر میکنند، دنیا بهشت بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
فقط کسی ارزش دارد که یک سانتیم بیش از دیگران داشته باشد و حاضر باشد آن را به کسانی که بیش از او نیاز دارند بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ما حقیقت را نمییابیم. حقیقت است که ما را مییابد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا تمام خصلتهای سادهدلیاش را دارد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
صدایی کرد که حدس زدم باید قهقههی خنده باشد. شبیه صدایی بود که از صفحههای روزنامهی کهنهای که مچالهاش کنند برمیخیزد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خارجی بودنش، درهای محفلهای اجتماعی را که کارهای نویدبخش ایجاد میکرد، به رویش میبست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«طبیعت کودکی است که با زندگیهای ما بازی میکند. وقتی از اسباببازیهای شکستهاش خسته میشود، دورشان میاندازد تا بازیچههای دیگری را جانشین آنها کند. مسئولیت ما است که آنها را جمع و تعمیر کنیم.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
قطارها و مسافرانی که از جاهای دیگر آمده بودند، مانند پرندگان مهاجر در زیر طاقهایش جمع میشدند. همواره فکر کرده بودم که ایستگاههای قدیمی راهآهن یکی از جاهای جادویی نادری هستند که هنوز در دنیا ماندهاند. در آنها شبحهای خاطرهها و بدرودها با عزیمتهای صدها مسافر مقصدهای دور و بیبازگشت درمیآمیختند. با خودم فکر کردم: «اگر روزی گم شدم، در ایستگاهی باید به دنبالم گشت.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
با اشارهی او هر دو با قوت کشیدیم و چادر مانند تور عروسان بالا رفت. وقتی ابر گردوغبار در میان نسیم پراکنده شد، نور ضعیفی که از لای درختها میتراوید منظرهای خیالی را روشن کرد: یک توکر پر زرقوبرق سالهای پنجاه، به رنگ درد شراب و طوقههای آب کرومخورده، در داخل آن سردابه خوابیده بود. حیرتزده به خرمان نگاه کردم. با غرور لبخند زد. اوسکار عزیز، دیگر از این اتومبیلها نمیسازند. ضمن بررسی چیزی که برای من قطعهای موزهای بود، پرسیدم: راه هم میرود؟ اوسکار، چیزی که میبینید یک توکر است. راه نمیرود، پرواز میکند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
مارینا تنها شخصی بود که موفق میشدم اضطرابم را با او در میان بگذارم، و نیاز به حضور او دردی جسمانی برایم ایجاد کرد. در درون میسوختم و هیچچیز نمیتوانست تسکینم دهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پدرم هنرمند است. هنرمندها در آینده زندگی میکنند یا در گذشته، در زمان حال هرگز. خرمان از خاطرهها زندگی میگیرد. تمام چیزی که دارد همین است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بالریا از من میپرسید آیا دوستم نویسنده است و من هم به او میگفتم بله، و نویسندهی مشهوری هم هست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نامزد معرکهای با نام دلنشین لولوداشت. لولو دارای مجموعهای از مینیژوپها و جورابهای ابریشمی بود که نفس آدم را بند میآوردند. هر شنبه به دیدن دکتر میآمد و غالباً سری به ما میزد و میپرسید آیا دکتر عزیز خشنش رفتار مناسبی دارد. کافی بود لولو یک کلمه با من حرف بزند تا مثل فلفل سرخ شوم. مارینا مسخرهام میکرد و میگفت که بر اثر نگاه کردن به لولو شکل بند جوراب پیدا میکنم. لولو و دکتر روخاس در ماه آوریل ازدواج کردند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
یاد گرفتم که انسان از امید، هرچند ضعیف هم که باشد، میتواند جان بگیرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
فکر میکنی این برای نامزدت خوب است؟ به او نگفتم که مارینا نامزدم نیست. از اینکه کسی بتواند چنین فکری بکند احساس غرور میکردم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
دوستم اوسکار یکی از شاهزادههایی است که خیلی تلاش میکنند خودشان را از قصهها و شاهزاهخانمهایی که در آنها هستند دور نگه دارند. او نمیداند که شاهزادهی زیبا است که باید بوسهای بر زیبای خفته در جنگل بگذارد تا او را از خواب ابدیاش بیدار کند، ولی موضوع این است که اوسکار نمیداند تمام قصهها دروغاند، حال آنکه تمام دروغها قصه نیستند. شاهزادهها زیبا نیستند، و خفتهها، هرقدر هم که زیبا باشند هرگز از خوابشان بیدار نمیشوند. او بهترین دوستی است که داشتهام و اگر روزی مرلن جادوگر را ببینم از او تشکر میکنم که اوسکار را سر راهم قرار داده. » مارینا کارلوس روئیت ثافون
روزی که به شانزدهسالگی رسیدم، کشف کردم بهحدی از خودم متنفرم که بهزحمت رضایت میدادم در آینه به خودم نگاه کنم. دست از غذا خوردن برداشتم. پیکرم، متنفرم میکرد و میکوشیدم آن را زیر پیراهنهای کثیف و ژنده پنهان کنم. روزی در ظرف آشغال یک تیغ کهنهی خودتراش سرگئی را یافتم. آن را به اتاقم بردم و عادت کردم که دستها و بازوهایم را با آن ببرم تا خودم را تنبیه کنم. تاتیانا هرشب بیسروصدا از من مراقبت میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای از یاد بردن مسألههای خود، چیزی بهتر از خواندن شرح مسألههای دیگران نیست. جنگها، کلاهبرداریها، آدمکشیها، قاچاقها، عروسیها، رژهها و فوتبال. دنیا راه کوچک سادهاش را دنبال میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
زندگی به هر یک از ما لحظههای نادری از خوشبختی کامل میدهد. آنها گاهی روزها هستند، گاهی هفتهها. حتی گاهی هم سالها. همهچیز به بخت بستگی دارد. خاطرهی آنها همیشه همراهیمان میکند و به نوعی منطقهی حافظه بدل میشود که در تمام مدت بقیهی زندگیمان میکوشیم به آن برگردیم ولی هرگز موفق نمیشویم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بعضی وقتها که خرمان و مارینا متوجه من نبودند، مدت درازی نظارهشان میکردم. آن دو شوخی میکردند، کتاب میخواندند، ساکت در دو طرف صفحهی شطرنج با هم مقابله میکردند. رشتهای نامرئی که آن دو را بههم پیوند میداد، آن دنیای جداافتاده که آن دو دور از همهچیز و همهکس ساخته بودند، جادویی شگفت بود. افسونی بود که گاهی میترسیدم با حضور خودم آن را در هم بشکنم. برخی روزها، هنگامی که در راه بازگشت به دبیرستان بودم، احساس میکردم خوشبختترین فرد دنیا هستم، آن هم فقط از این رو که میتوانم در آن افسون سهیم باشم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خیال گذراندن یک هفته بدون آنها، مانند سنگ گوری رویم افتاد. تلاشهایم برای پنهان کردن این امر بیفایده بود. مارینا هرچه را در من میگذشت، مثل اینکه شیشهای باشم، میدید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
میخائیل کولونیک مرد درخشانی بود. اینگونه افراد در کسانی که خود را کهتر احساس میکنند همواره بیاعتمادی برمیانگیزند. حسد کوری است که در صدد از کاسه در آوردن چشمهای شما است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پاپا، به قراری که با کشیش داری دیر میرسی. خرمان با مقداری تسلیم سر تکان داد. گفت: نمیدانم چرا به خودم اینهمه زحمت میدهم… این راهزن بیشتر از شکارچیهای مرغابی دامهای پیچدرپیچ سر راهم پهن میکند. پاپا، این تقصیر لباسش است. فکر میکند که با این ردا در هر کاری مجاز است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اقیانوس زمان خاطرههایی را که در آن دفن کردهایم، دیر یا زود، به ما باز میگرداند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
همهمان رازی داریم که در اعماق روحمان در به رویش قفل کردهایم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
به هرکس و هرچیز، از جمله به مورچه راه میداد، به دوچرخهسوارها و پیادهها و موتورسوارهای گارد سیویل سلام میداد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اوسکار، گاهی واقعیترین چیزها فقط در عالم خیال روی میدهد. ما فقط چیزهایی را که هرگز روی نداده است به خاطر میآوریم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای اینکه مارینای من را هرگز فراموش نکنید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای از یاد بردن مسألههای خود، چیزی بهتر از خواندن شرح مسألههای دیگران نیست. جنگها، کلاهبرداریها، آدمکشیها، قاچاقها، عروسیها، رژهها و فوتبال. دنیا راه کوچک سادهاش را دنبال میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز چنین تابلوهایی ندیده بودم. آنها مثل… عکسهایی از روح هستند. مارینا، ساکت، تأیید کرد. پافشاری کردم: باید کار هنرمند مشهوری باشند. هرگز نظیرشان را ندیده بودم. مدتی طول کشید تا مارینا جواب بدهد: و هرگز هم نخواهی دید. شانزده سال است که خالقشان دیگر نقاشی نمیکند. این سلسله پرترهها آخرین آثارش بودهاند. آهسته گفتم: باید مادرت را شناخته باشد که بتواند اینطور نقاشی کند. مارینا مدت درازی نگاهم کرد. احساس کردم که همان نگاه تابلوها بر من سنگینی میکند. جواب داد: بهتر از هر کسی. با او ازدواج کرده بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر یاد نگیری که خودت فکر کنی، تمام جغرافیا، مثلثات و حساب دنیا به هیچ دردی نمیخورد و این اندیشیدن را هیچ مدرسهای یاد نمیدهد. این جزو برنامهشان نیست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خرمان ذهن او را به روی دنیای هنر، تاریخ و علم گشوده بود. کتابهای خانه، درخور کتابخانهی اسکندریه، دنیای او شده بود. هر کتاب دری به روی دنیاهای تازه و اندیشههای نو بود. شبی در اواخر اکتبر کنار پنجرهی طبقهی دوم نشستیم تا روشناییهای دور تبیدابورا تماشا کنیم. مارینا اعتراف کرد که رؤیایش این بوده که نویسنده شود. صندوقچهای پر از داستانها و قصههایی که از نهسالگی مینوشت داشت. وقتی از او خواستم یکی از آنها را نشانم بدهد مثل اینکه مست باشم نگاهم کرد و در جا جواب داد که حرفش را هم نباید بزنم. با خودم فکر کردم: «این هم چیزی مانند شطرنج است. بگذاریم زمان کارخودش را بکند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
همیشه میگفت که وقتی بد شروع شود، حتماً بهتر به پایان میرسد. ده سال بعد، او یکی از افراد ثروتمند و مقتدر بارسلون بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
به عنوان نشانه، پروانهای با بالهای سیاه گسترده برگزید که کولونیک هرگز معنایش را توضیح نداد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
کولونیک عادت داشت بگوید: «پول خوشبختی نمیآورد، ولی بقیهی چیزها را میخرد.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
در پشت ساعت نوشتهای خوانده میشد: برای خرمان که نور در او حرف میزند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان تا وقتی از مرگ چیزی درک نکرده باشد، از زندگی هیچ ممکن نیست درک کند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بعضی وقتها که خرمان و مارینا متوجه من نبودند، مدت درازی نظارهشان میکردم. آن دو شوخی میکردند، کتاب میخواندند، ساکت در دو طرف صفحهی شطرنج با هم مقابله میکردند. رشتهای نامرئی که آن دو را بههم پیوند میداد، آن دنیای جداافتاده که آن دو دور از همهچیز و همهکس ساخته بودند، جادویی شگفت بود. افسونی بود که گاهی میترسیدم با حضور خودم آن را در هم بشکنم. برخی روزها، هنگامی که در راه بازگشت به دبیرستان بودم، احساس میکردم خوشبختترین فرد دنیا هستم، آن هم فقط از این رو که میتوانم در آن افسون سهیم باشم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان وقتی گیر میافتد، با تمام توانش فریاد میزند و حمله میکند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پروانهای سیاه، بالهای گسترده. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خیال گذراندن یک هفته بدون آنها، مانند سنگ گوری رویم افتاد. تلاشهایم برای پنهان کردن این امر بیفایده بود. مارینا هرچه را در من میگذشت، مثل اینکه شیشهای باشم، میدید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«شکستهای خاموش آسانتر پذیرفته میشود.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
زندگی هنرمند، زندگی پرخطر، نامطمئن و تقریباً همیشه در فقر است. آن را انتخاب نمیکنند؛ بلکه این نوع زندگی است که انسان را انتخاب میکند. با وجود این دو نکته اگر شکی داری، بهتر است که بلافاصله از این در بیرون بروی مارینا کارلوس روئیت ثافون
«فقط کسانی ناپدید میشوند که جای رفتن دارند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اوسکار، دیدهاید که ما برق نداریم. راستش خیلی به پیشرفتهای علم مدرن اعتقاد نداریم. خوب که حساب کنیم، علمی که بتواند آدم را به کرهی ماه بفرستد، ولی قادر نباشد که تکه نانی روی میز هریک از افراد بشر بگذارد چه معنایی دارد؟ گفتم: شاید مسأله در علم نباشد، بلکه به کسانی مربوط باشد که در مورد کارکرد آن تصمیم میگیرند. خرمان به فکرم توجه نشان داد و به نحوی باشکوه تأیید کرد، ولی من ندانستم که این کار از سر ادب محض است یا اعتقاد واقعی. اوسکار، فکر میکنم که شما کمی فیلسوف هستید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
میتوانستم هزار سال نقاشی کنم، ولی ذرهای از توحش، نادانی و جنبههای حیوانی انسانها را نمیتوانستم تغییر دهم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز نقاشی ندیدهام که بیش از تو قریحه داشته باشد. خودت هنوز نمیدانی و نمیتوانی هم درک کنی، ولی آن را در خودت داری و یگانه ارزش من این است که آن را در تو تشخیص دادهام. تو به این پی نبردهای، ولی من بیش از آنچه تو از من بیاموزی از تو یاد گرفتهام. دوست داشتم که تو استادی میداشتی که استعدادت را بهتر از شاگرد بینوایی که من هستم، هدایت کند. خرمان، نور در تو حرف میزند. ما فقط گوش میکنیم. این را هرگز فراموش نکن. از این به بعد، استادت شاگرد تو خواهد بود و بهترین دوستت، برای همیشه. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نقاشی نوشتن با نور است. ابتدا بهتر است الفبایش را یاد بگیری؛ سپس دستور زبانش را. فقط آن موقع است که میتوانی بر سبک و جادو تسلط پیدا کنی. مارینا کارلوس روئیت ثافون
طی ماههای بارداری کیرستن، خرمان یک سلسله پرتره از زنش کشید که از تمام آثار پیشین او فراتر میرفت. او هرگز حاضر به فروختن آنها نشد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خرمان بیوقفه کار میکرد، نیرویی داشت که خودش هم نمیتوانست توضیحش بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
در همان لحظه، خرمان تصمیم گرفت که با آن زن ازدواج کند، هرچند این آخرین کاری بود که تصور میکرد در زندگی انجام بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
موسیقی، مانند آبی در حال مد که بالا بیاید، جایی برای خود در باغ باز میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز چنین تابلوهایی ندیده بودم. آنها مثل… عکسهایی از روح هستند. مارینا، ساکت، تأیید کرد. پافشاری کردم: باید کار هنرمند مشهوری باشند. هرگز نظیرشان را ندیده بودم. مدتی طول کشید تا مارینا جواب بدهد: و هرگز هم نخواهی دید. شانزده سال است که خالقشان دیگر نقاشی نمیکند. این سلسله پرترهها آخرین آثارش بودهاند. آهسته گفتم: باید مادرت را شناخته باشد که بتواند اینطور نقاشی کند. مارینا مدت درازی نگاهم کرد. احساس کردم که همان نگاه تابلوها بر من سنگینی میکند. جواب داد: بهتر از هر کسی. با او ازدواج کرده بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان تا وقتی از مرگ چیزی درک نکرده باشد، از زندگی هیچ ممکن نیست درک کند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
صبر مادر علم است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نگفتی اسمت چیست. مارینا… مارینا کارلوس روئیت ثافون
پاییز شروع به زدن رنگ مس به درختها میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
در پشت ساعت نوشتهای خوانده میشد: برای خرمان که نور در او حرف میزند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
راستش خیلی به پیشرفتهای علم مدرن اعتقاد نداریم. خوب که حساب کنیم، علمی که بتواند آدم را به کرهی ماه بفرستد، ولی قادر نباشد که تکه نانی روی میز هریک از افراد بشر بگذارد چه معنایی دارد؟ مارینا کارلوس روئیت ثافون
- دیدگاه: فکری بکر برای جهانی بهتر داشته باشید که دیگران بخواهند آن را دنبال کنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- مهارتها: خودتان را از نظر شخصیتی، حرفهای و معنوی آماده نگه دارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
بسیاری از افراد چیزی نمیگویند و خشم را در درونشان نگه میدارند. این خشم درست زیر سطح باقی میماند، بعد آنها منفجر میشوند و با کوچکترین موردی پرخاشگری میکنند و طرف مقابل در مورد اینکه چرا چنین اتفاقی افتاد سردرگم میشود. صحبت صادقانه و شفاف در مورد موقعیت و بررسی اینکه هردوی شما به توافقی میرسید که هر دو طرف برنده باشند، خیلی مؤثرتر است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- استقامت: تا وقتی به هدفتان برسید، دست از تلاش برندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- مردم: افرادی را به زندگیتان دعوت کنید که همراه شما حرکت کنند نه برخلاف شما. این بدان معنا نیست که آنها شما را به چالش نخواهند کشید تا به بهترین وضعیت برسید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- پذیرا بودن: پذیرای کشف تازهها و آماده باشید از فرصتهایی استفاده کنید که از جاهایی نامنتظر پدید میآیند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
از اینکه در بدنتان چه میگذرد آگاه شوید، به تغییرات دمای بدنتان، ضربان قلبتان و الگوی تنفستان توجه کنید. اینها با احساسات هیجانی خیلی منفی یا خیلی مثبت تغییر میکنند. وقتی از احساساتتان آگاهتر شوید، خواهید دید که واکنش خودکار شما به آنها چیست. وقتی بدانید که میتوانید احساساتتان را کنترل کنید، میتوانید در مورد بهترین روش عمل فکر کنید و گزینههای متفاوت برای رسیدگی به موقعیت را بشناسید. در مورد اینکه واکنش شما چه تأثیری بر خودتان و دیگران دارد، فکر کنید و این نکته را مدنظر قرار دهید که واکنش شما چه نتایجی در پی خواهد داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- مأموریت: بفهمید که برای انجام چهکاری به این سیاره آمدهاید و همان کار را انجام دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
وقتی در مسیر صحیح باشید، درها باز میشوند، افراد ظاهر میشوند و اتفاقات خوبی میافتد. وقتی مسیر صحیح را دنبال کنید و انرژیتان در جریان باشد، زندگی شما خیلی خوب و ساده جلو میرود. مثل پروانهای که پیلهاش را میشکافد و وارد یک زندگی جدید میشود، شما هم آماده هستید که در زندگی جدیدتان پرواز کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- پیام: در پیامی که میخواهید به جهان منتقل کنید، شفاف و ثابتقدم باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- عشق: وقتی هرچیز دیگری شکست میخورد، عشق باقی میماند. مقدار زیادی عشق برای خودتان و دیگران به همراه داشته باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- گوشدادن: همه مثل شما فکر نمیکنند. گوش دادن کمکتان میکند که در موقعیتهای پیچیده درک بهتری داشته باشید و واکنش بهتری از خودتان نشان دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
به مدت یک روز هربار که به ذهنتان خطور کرد باید اینطور یا آنطور میبودید یا احساسی بخصوص داشتید، آن را بنویسید. همین کار را برای هرکدام از مترادفهای دیگر «باید» مثل «میبایست» و «بهتر بود» و غیره، انجام دهید. بهعلاوه، هربار که کسی به شما گفت باید چطور باشید یا چهکار کنید، آن را یادداشت کنید. تمرینی مثل تمرین قبل را کامل کنید و هر دستوری را که به نفعتان نیست، جایگزین کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
هرچه سطح سلامت عاطفی شما بالاتر باشد، عزتنفستان بیشتر است. بهجای واکنش عصبی و خشمگینانه به اتفاقاتی که در زندگیتان میافتد، آرام و خونسرد هستید و آمادهاید که به روشی مفید به هر موقعیتی که پیش میآید، رسیدگی کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- صداقت: طبق معیارها و ضوابطی زندگی کنید که باعث ایجاد احترام و افتخار و ستایش در خودتان و دیگران شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- منعطف باشید. بسته به شرایط و موقعیت، اجازه وجود استثناهایی بر این قانونهای سخت را بدهید. زندگیتان را با گذران آن برحسب قوانین فردی دیگر تلف نکنید. زمان و انرژیتان را برای آنچه واقعاً اهمیتی به آن نمیدهید صرف نکنید. مواردی را که بیشترین اشتیاق را در مورد آن دارید، نادیده نگیرید. به ندای درونیتان گوش دهید و اجازه ندهید صدای دیگران بر صدای شما غلبه کند. آنقدر شجاع باشید که خود اصیلتان را طبق آنچه واقعاً حس میکنید و به آن باور دارید، بشناسید و براساس آن زندگی کنید. وقتی این کار را انجام دهید، آزاد خواهید شد تا به فردی تبدیل شوید که رؤیای آن را در سر داشتید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- غریزه: از غریزهتان پیروی کنید، هرگز شما را به راه اشتباه نمیبرد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- برای افرادی که «باید» هایشان را به شما تحمیل میکنند، محدودیتهایی وضع کنید. بهجای احساس قربانی بودن یا خشم و دلخوری از کسانی که باور دارند شما باید به روش معینی احساس کنید یا رفتار خاصی داشته باشید، با آنها خیلی قاطع رفتار کنید و توضیح دهید که مسائل را به چه شکل میبینید و چرا. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- بخشش: برخی افراد میخواهند اعصاب شما را خرد کنند. حتی کارهایی خواهید کرد که مجبور میشوید خودتان را هم ببخشید. پس ببخشید و به راهتان ادامه دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- برای افرادی که «باید» هایشان را به شما تحمیل میکنند، محدودیتهایی وضع کنید. بهجای احساس قربانی بودن یا خشم و دلخوری از کسانی که باور دارند شما باید به روش معینی احساس کنید یا رفتار خاصی داشته باشید، با آنها خیلی قاطع رفتار کنید و توضیح دهید که مسائل را به چه شکل میبینید و چرا. در عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- تمرکز: چشمهایتان را به هدف بدوزید نه به موضوعات سادهای که در سرِ راه شما قرار میگیرند تا از مسیر خارجتان کنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- تغییر زبانتان برای بیان ترجیح، پیشنهاد، انتخاب و هدفتان. از عباراتی مثل «میتوانم» ، «هدفم این است که» ، «ترجیح میدهم» ، «انتخاب میکنم» و «دوست دارم» استفاده کنید. بهجای اینکه در دل بگویید: «باید اعتمادبهنفس بیشتری داشته باشم» بگویید: «دوست دارم قاطع به نظر برسم.» وقتی به این روش فکر کنید، میتوانید بیشتر در مورد اعتمادبهنفستان و قاطع به نظر رسیدنتان کار کنید و اگر هم به موفقیت بزرگی نرسید، به خودتان ضربه نمیزنید و میتوانید آرامش بیشتری داشته باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
برخی از افرادی که ظاهرشان برخلاف آرمان آنهاست، خیلی شاد هستند و کسانی که دقیقاً ظاهر آرمانیشان را دارند، غمگین هستند، بنابراین آیا اندامی بینقص است که باعث میشود شما احساس خوبی در مورد خودتان داشته باشید؟ البته که اینطور نیست. میتوان در اینجا اصطلاح فرانسوی jolie-laide یا زشت زیبا را به کار برد. این کلمه کسانی را توصیف میکند که در تصویری از نمونه واقعی زیبایی یا جذابیت قرار نمیگیرند اما آنگونه که خودشان را ابراز و معرفی میکنند، با ارائه آنچه در درون هستند جذاب و زیبا به نظر میرسند. بهسلامت جسمانیتان و واقعیت وجودیتان بهعنوان فرد توجه داشته باشید. شما فقط بدنتان نیستید، شما خیلی بیشتر از آن هستید! عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- ایمان: باور کنید اتفاقی که آرزویش را دارید خواهد افتاد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- تأیید و پذیرش اوضاع و احوال همانطورکه هست. توجه داشته باشید که اوضاع همیشه همانطورکه شما آرزو دارید جلو نمیرود. شما نمیتوانید دیگران را تغییر دهید، بنابراین به آنها اجازه بدهید خودشان باشند. انتظار نداشته باشید اوضاع طوری دیگر باشد صرفاً به این دلیل که شما معتقدید باید باشد. بهجای اینکه به خود بگویید نباید خشمگین باشید، بگویید: «من در اینباره خشمگین هستم.» بهجای اینکه در دل بگویید مجبور نیستید زمام امور شرکت پاپ را به عهده بگیرید، بگویید: «از کار کردن در مدیریت شرکت پاپ لذت نمیبرم. ترجیح میدهم معلم باشم.» عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
زیبایی واقعی برحسب این تعریف میشود که در درونتان کیستید که شامل هیجان شما برای زندگی، مراقب دیگران بودن، شخصیت شاد شما و رفتار دوستانهتان با دیگران است. همه این خصوصیات باهم خود واقعی شما را میسازند. آنها خود واقعی شما هستند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
خلاقیت: تمایل و گرایش منحصربهفردتان را به همه کارهایی اضافه کنید که انجام میدهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- استعدادهای طبیعی من که میخواهم آنها را پرورش دهم، چیست؟ آیا باور «باید» این استعدادها را تقویت میکند؟ - بهراستی چه باوری دارم؟ آیا این «بایدها» با باور من همخوانی دارند؟ - نیازهای جسمانی، عاطفی و فکری من چیست و این باورهای «باید» چه خدمتی میتوانند به این نیازهایم کنند؟ - باور «باید» از کجا میآید؟ آیا معتبر است؟ - اگر باور «باید» را رها کنم، چه احساسی خواهم داشت؟ عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
فهرست کارهایی را تهیه کنید که همیشه دلتان میخواسته انجام بدهید اما دست نگه داشتید تا به اندامی بینقص دست یابید. همین حالا دستبهکار شوید. بیرون بروید و انجامشان بدهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دود سیگار دست نخوردهاش مانند سگ وفاداری تعقیبش میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هنگامی که شب در اطرافم فرود میآمد، در کوچههای قدیمی و خیابانها میگشتم. این گردشهای طولانی به من احساسی از آزادی سرمستکننده میداد. تخیلم بر فراز ساختمانها به پرواز درمیآمد و تا آسمان بالا میرفت. مارینا کارلوس روئیت ثافون
همهمان رازی داریم که در اعماق روحمان در به رویش قفل کردهایم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اقیانوس زمان خاطرههایی را که در آن دفن کردهایم، دیر یا زود، به ما باز میگرداند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
- آگاهی: به زندگیتان و درسهایی که به شما میآموزد، توجه کنید. شما برای آنچه بعداً میآید آماده میشوید. حاضر باشید و با قدرت درونیتان ارتباط برقرار کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
مقاوم و مستحکم باشید، نگاهتان به آینده باشد، چست و چالاک راه بروید و لبخند بزنید. همان شخص با اعتمادبهنفسی باشید که دلتان میخواهد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
۳. عوامل بازدارنده را پیشبینی کنید. بعضی موقعیتها هستند که میتوانند حواس شما را پرت و از مسیر خارجتان کنند. در مورد اینکه اینها چه عواملی هستند و چگونه باید به آنها واکنش نشان دهید، فکر کنید. عوامل پرتکننده حواس میتواند شامل تفکر خودتان، مردم، موقعیتها یا فرصتها باشد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
نگرش: نگرشی ایجاد کنید که باعث تداوم وجودتان شود، نه اینکه شما را تخریب کند. اتفاقی که میافتد مهم نیست، اینکه چه دیدی به آن دارید و چگونه آن را مدیریت میکنید، اهمیت دارد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- مدت زمانی را به پروراندن بدنتان اختصاص دهید. به حمامی آرامشبخش بروید، صورتتان را ماساژ بدهید، به بدنتان برس مخصوص پوست بکشید یا به سرتاسر بدنتان کرم مرطوبکننده خوشبو بمالید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
در زیر چند سؤال میبینید که به شما کمک میکند از آنچه برایتان مهم است آگاهتر شوید: - قصد دارم در این جهان چه هویتی داشته باشم؟ - میخواهم چه نوع افرادی در زندگیام حضور داشته باشند؟ - میخواهم مردم چه واکنشی به من داشته باشند؟ - چه چیزی باعث میشود مردم به اینصورت به من واکنش نشان دهند؟ - چه چیزی در آنچه میسازم تأثیر خواهد گذاشت؟ - چگونه آن را خواهم ساخت؟ - آیا ازدواج خواهم کرد؟ - بچهدار خواهم شد؟ - «نه» مطلق از نظر من چیست؟ - چگونه این «نه» های مطلق را در زمانی که به من ارائه میشوند، مدیریت خواهم کرد؟ عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
برآمدن از پس چالشهای زندگی مستلزم آمادگی است. در این جنگ به سلاحهایی نیاز دارید که به شما کمک کند با موفقیت از پس این لحظات دشوار بربیایید. ابزارهای قاطعی تهیه کنید که بتوانید آنها را در فهرست زیر در مورد بیستویک «باید» برای برآمدن از پس چالشهای زندگی قرار دهید: عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
۲. تصمیم بگیرید از زندگیتان چه میخواهید. تصمیم بگیرید که امروز میخواهید زندگیتان چگونه باشد و بیست سال بعد میخواهید در کجا باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
تاکنون یاد گرفتهاید که زندگی همیشه طبق انتظار شما جلو نمیرود. رؤیاهای شما ممکن است خراب شوند و شاید مجبور باشید دوباره آنها را به زندگی برگردانید. اعتماد و ایمان شما به خانواده و دوستان ممکن است خدشهدار شود و ممکن است مجبور باشید رابطههایتان را بازسازی کنید یا بهدنبال برقراری روابطی جدید بروید. انتظاراتتان برای آیندهای عالی با کسی که دوستش دارید ممکن است فرو بپاشد. باید یاد بگیرید دوباره اعتماد کنید و دوباره عاشق شوید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- دستکم هر روز از نوعی فعالیت جسمانی لذت ببرید؛ اما مطمئن شوید نوع فعالیتی را که انتخاب میکنید دوست دارید. اگر متوجه شدید که دنبالکردن این ورزش بخصوص شور و اشتیاق شما را بالا میبرد، لطفاً انجامش بدهید. اما اگر پی بردید بیشتر کسل و خستهتان میکند یا دیگر از تکرار آن لذت نمیبرید، دنبال انواع فعالیتهای جسمانی دیگری بگردید که دوست دارید. بیشتر مردم متوجه میشوند که تغییر نوع ورزش هر چند هفته یکبار یا حتی یک هفته در میان به آنان کمک میکند سرحال و باانگیزه بمانند و اگر از بازیهای ورزشی لذت میبرید، آنها را زیاد انجام دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- زمانی غذا بخورید که احساس گرسنگی میکنید و از غذاهایی که میخورید لذت ببرید. تماستان را با اشتهایتان حفظ کنید. چه وقت گرسنه نیستید؟ آیا وقتی خیلی گرسنه هستید میتوانید آب بیشتری بخورید تا از پرخوری جلوگیری کنید؟ حواستان باشد که چه وقت شکمتان نیمهپر و چه وقت کاملاً پر است. غذا خوردن را در مرحلهای بین این دو حالت متوقف کنید. انواع خوراکیهایی را بخورید که به شما مواد مغذی و تعادل کامل میدهند. غذاهایی با انواع رنگها انتخاب کنید تا ویتامینها و مواد معدنی مورد نیازتان را به بدن شما برسانند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
برآمدن از پس چالشهای زندگی مثل هر فیلمی شما هم یک فیلمنامه دارید. در زندگیتان شخصیتهایی معیوب و جالب وجود دارند که زندگی پویا و پرجنبوجوشی را از سر میگذرانند. شما از طریق کلمات، افکار و رفتارهایتان، در حال نوشتن و خلق و گذران فیلمنامه زندگیتان هستید. بهصورت هدفمند زندگیتان را بهسمت شکست هدایت نمیکنید؛ شما برای موفقیت خلق شدهاید و این را میدانید. با نشناختن قدرت و تواناییهایتان از داستان اصلی دور میشوید. به همین دلیل هم ناآگاهی از اینکه برای غلبه بر چالشهای زندگی روزمرهتان به چه چیزی نیاز دارید، خطرناک است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- گفتوگوی درونیتان را تغییر دهید. از خودتان بابت آنچه در بدنتان قابل تحسین است، تعریف و تمجید کنید. اگر دلتان میخواهد تغییر کنید، از عبارات تأکیدی و گفتوگوی درونی مثبت برای انگیزه دادن به خودتان به منظور انجام کاری بهره بگیرید که مورد نیاز است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
خیلی رایج است که درد شما بر زندگیتان حاکم شود و شما کاملاً از آن ناآگاه باشید. شما قربانی نیستید. شما انسانی قدرتمند هستید و به شکلی شگفتانگیز خلق شدهاید. قربانی بودن به معنای این است که قدرتتان را به دیگران تسلیم میکنید. بسیاری از افراد ناخودآگاه این کار را میکنند؛ اما عملی بزدلانه است که خود را با متهم کردن دیگران به انجام کاری نشان میدهد. این کار به شما اجازه میدهد داستانی بسازید که احساساتتان را توجیه کند، اما در اصل فقط شما را از شفا یافتن دور میکند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر پروژهتان دقیقاً شبیه آنچه دوست دارید نباشد، برای پروژه بعدی یک خط شاخص بالاتر ترسیم میکنید. حساب میکنید که اگر کل زمان و تلاشتان را برای رسیدن به کمال صرف کنید، به آن خواهید رسید. پس به کمال نرسیدن به معنای این است که بهاندازه کافی سخت کار نکردهاید و باید حتی طولانیتر و سختتر از قبل کار کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
یکی از اصول رژیم غذایی سالم، مصرف روزانه رنگینکمانی از میوهها و سبزیهاست. میوههایی مثل انواع توت، سیب، موز و انبه میتوانند فیبر، ویتامین و آنتیاکسیدانها را برای بدن فراهم کنند. سبزیهایی با برگ سبز روشن و تیره مثل کاهو، کلم پیچ و خردل پر از ویتامینها و مواد معدنی هستند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- احساساتی قوی را در حین گفتن عبارات تأکیدی به آنها اضافه کنید. در مورد دستیابی به عبارات تأکیدی هیجان داشته باشید! تصور کنید که وقتی عبارات تأکیدیتان به تحقق بپیوندند، چه احساساتی خواهید داشت شادی، رضایت، لذت، احساس موفقیت و غیره. بهراستی آنها را احساس کنید، طوری که انگار در همین لحظه زندگی را با آنها سر میکنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
عواطف منفی هیچ کمکی به رفاهتان نخواهد کرد. نگرانی شما در مورد نتیجه کارها و هر مورد کوچکی که ممکن است اشتباه از آب دربیاید، همچنان ادامه دارد. اغلب عصبی هستید، شک دارید که بهترین کارتان را انجام داده باشید و از اینکه کارها خیلی روان جلو نمیرود، ناامید شدهاید. درواقع، کارها برای شما نسبت به آنچه برای دیگران به نظر میرسد، سختتر جلو میرود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر تهرنگ پوستتان سرد است آبی مایل به ارغوانی، آبی لاجوردی، خاکستری، سیاه، زرد لیمویی، سفید ملایم، ارغوانی، صورتی و سبز زمردی را انتخاب کنید. اگر تهرنگ پوستتان گرم است زرد روشن، سبز کمرنگ، قهوهای تیره، سبز زیتونی، عاجی، شتری، قرمز و نارنجی را انتخاب کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
میدانید رؤیاهایی دارید که اگر به خودتان اعتماد و آنها را دنبال کنید، شما را به فراتر از جایی که اکنون هستید میبرند. به خودتان فرصتی بدهید و در مورد تغییر نحوه تصمیمگیریتان کاملاً جدی باشید. انجام این کار به سطح جدیدی از تعهد به خودتان نیاز دارد یعنی قول دهید بدون در نظر گرفتن شرایطی که در آن هستید، چه غنی هستید و چه فقیر، چه به جلو حرکت میکنید و چه به عقب هل داده میشوید، سالم هستید یا بیمار، شاد هستید یا غمگین، در راه درست هستید یا راه را گمکردهاید، خودتان را دوست داشته باشید. مهم نیست به چه اطلاعاتی در مورد خودتان دست مییابید که ممکن است شما را منقلب یا مضطرب کند. در هرصورت صبور و با خودتان مهربان باشید و اطمینان کنید که درنهایت آنچه را باید بدانید، خواهید دانست. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ممکن است رفاهتان را برای اینکه کار عالی به نظر برسد فدا کنید. بهاندازه کافی نمیخوابید یا اینکه به خودتان برای کسب آرامش استراحت نمیدهید. فکر تفریح کردن که دیگر اصلاً برایتان مطرح نیست چون کار زیادی برای انجام دادن دارید. خیلی سریع غذا میخورید تا بتوانید به کارتان برسید و به نوشیدنیهای انرژیزا و قهوه متوسل میشوید تا بیشتر برای کار بیدار بمانید. بدن شما ممکن است از انرژی تخلیه شود و این برایتان اهمیت ندارد چون تنها چیزی که اهمیت دارد این است که کارها دقیقاً درست انجام شوند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
پوشیدن لباسهایی که رنگ پوستتان را بهتر نشان بدهد، روش خوبی برای داشتن احساس خوب در مورد ظاهرتان است. سه آزمون زیر را انجام دهید تا تعیین کنید که رنگ پوست سرد یا گرمی دارید. - در آفتاب به زیر بازویتان نگاه کنید. اگر رگهای آن به رنگ آبی است، ته رنگ پوست شما سرد است و اگر رگهای آن سبز است، پوستی با رنگمایه گرم دارید. - لباس یا جواهرآلاتی طلایی یا نقرهای را در کنار صورتتان نگه دارید. اگر نقرهای بهتر به رنگ پوستتان میآید، تهرنگ پوست شما سرد است و اگر طلایی بهتر به شما میآید، تهرنگ پوستتان گرم است. - دوتکه پارچه را دور گردنتان بیندازید، یکی صورتی و دیگری نارنجی. اگر رنگ صورتی به پوستتان میآمد، رنگمایه پوست شما سرد است و اگر نارنجی بهتر بود، رنگمایه پوست شما گرم است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- هنگام حرفزدن یا فکر کردن راجع به عبارات تأکیدیتان، آرام و وارهیده باشید. شما میتوانید از موسیقی ملایم برای بالا بردن سطح آرامش و وارهیدگیتان استفاده کنید. وارهیدگی به ذهن شما کمک میکند که به روی خط سیر مثبتی باز باشد که عبارات تأکیدی فراهم میآورند. اگر در حال انجام یک فعالیت نیستید، جایی آرام پیدا کنید، بنشینید، چشمانتان را ببندید و به یک موسیقی آرامشبخش گوش بدهید. میتوانید عبارات تأکیدیتان را با صدایی ملایم همراه با موسیقی آرام در پسزمینه ضبط کنید و بعد به آنچه ضبط کردهاید گوش دهید، این روش بهخصوص قبل از اینکه در شب به خواب بروید مؤثر است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
کار کردن تا این حد سخت و اینقدر طولانی باعث میشود که خسته شوید. هرگز نمیتوانید کار را کامل کنید، بنابراین به تلاش ادامه میدهید و عصرها و آخر هفتهها کار میکنید تا مطمئن شوید که به سطحی عالی میرسید. البته شما نمیتوانید «تقریباً کامل» باشید چون این نشانهای است که اصلاً موفق نبودهاید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ممکن است برای انجام مجدد یک کار زمان خیلی زیادی صرف کنید که معمولاً این کار برای اطمینان از نبود نقص انجام میشود. این باعث میشود که روند انجام کار شما کند شود و مؤثر بودنتان در مقام دانشجو و کارمند کاهش پیدا کند. این میتواند به نمرههایی ضعیفتر در امتحانهای دارای محدودیت زمانی و عملکرد ضعیف در کار منجر شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
هرچیزی در مورد شما جذاب است. به خودتان اهمیت میدهید و دیگران هم با نگاه کردن به شما متوجه این موضوع میشوند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اعتماد کردن به خودتان درخصوص زندگی شخصیتان هر شکی که در اعتماد به خودتان دارید از تصمیمهای بد گذشتهتان نشئت میگیرد. هرچه تصمیمهای بد بیشتری گرفته باشید، اعتماد کردن به خودتان برای شما سختتر است. احساس میکنید برای پیشبرد زندگیتان نمیتوانید تصمیمهای درستی بگیرید. احتمال دارد تاکنون کسی به شما نیاموخته باشد که چگونه باید تصمیمهای خوبی بگیرید. با آموختن اینکه چگونه تصمیمات خوبی بگیرید و تثبیت عادت به آن، بهتدریج برای خودتان یک منبع قابلاعتماد میسازید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
متأسفانه به این دلیل که انجام کارهای شما خیلی طول میکشد در انتها بازدهتان از دیگران کمتر میشود. شما همه جزئیات ریز را بررسی میکنید و کارهای دیگری را که میتوانست مفید باشد نادیده میگیرید. یک کار را خیلی دیر انجام میدهید و به همین دلیل کارهای دیگر کمرنگ میشوند. بعد حتی افکاری منفیتر در مورد خودتان به ذهن راه میدهید و احساسی بدتر خواهید داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
متوجه باشید که حتی اگر اوضاع بد پیش برود، حق با شماست. موفقیت بر طبق معیارهای جامعه به معنای این نیست که مسیری اشتباه را طی کردهاید. شما از طریق تصمیمهایتان در حال خلق چیزی هستید که برای سفرتان به آن نیاز دارید. میتوانید با متقاعد کردن خودتان که گزینه دیگر بهتر بوده، خودتان را آزار دهید؛ اما هرگز نمیدانید که آیا گزینه دیگر واقعاً بهتر بوده است یا خیر. وقتی از شم و شهودتان پیروی کنید، در مسیر صحیح هستید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
چشم شما کاملاً دنبال هدف رسیدن به محصول نهایی است. شما به فرایند یا اینکه چه چیزی در طی فرایند رخ میدهد، اهمیتی نمیدهید. ممکن است باور داشته باشید که اشتیاق برای عالی بودن خوب است؛ اما بهحدی مشتاق راضی کردن دیگران هستید که در مورد همه جزئیات پروژهتان نگرانی دارید و مجبور هستید آن را بارها و بارها بررسی کنید تا مطمئن شوید بهترین کاری را که میتوانستهاید انجام دادهاید. اما این خوب است چون اگر به دیگران اجازه دهید که نقصهایتان را ببینید، احساس میکنید که مورد تأیید قرار نمیگیرید و پذیرفته نمیشوید، چون آنها شما را بازنده میدانند. ترس شما از رد شدن باعث میشود خیلی سختتر و طولانیتر کارکنید تا بتوانید بهترین کار ممکن را انجام دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
افکار شما رفتارتان را هدایت میکنند، رفتارهای شما از عادتهایتان شکل میگیرند و عادتهای شما زندگیتان را خلق میکنند! عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اجازه ندادن به دیگران برای کمک به پروژههایتان چون از نظر شما حیاتی است که هر کاری در بالاترین سطح موفقیت انجام شود، برایتان خیلی دشوار است که به دیگران اجازه دهید در هر کاری به شما کمک کنند. شما باید از اول تا انتهای کار را ببینید تا مطمئن شوید که همه جزئیات به شیوه صحیح اجرا میشوند. احتمال کمی دارد که کارها را به دیگران محول کنید، چون گمان میکنید آنها بهاندازه شما خوب عمل نمیکنند، بنابراین خودتان کارها را انجام میدهید تا مطمئن شوید که صحیح انجام میگیرند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شناختن صدای خودتان شما هرروز با پیامها و صداها بمباران میشوید. این پیامها هرگز متوقف نمیشوند. حتی درحالیکه در خواب هستید هم پیامهایی را از طریق رؤیا دریافت میکنید. زندگی در جامعهای پیچیده و شتابزده که به شما میگوید چه میخواهید، چه گزینههایی دارید و چه احساسی باید داشته باشید، باعث میشود دانستن اینکه در موقعیتی بخصوص چه چیزی را دوست داشته باشید، چه فکری کنید و میخواهید چهکاری انجام دهید، برایتان دشوار باشد؛ اما حتی با وجود این آشوب میتوانید یاد بگیرید که چگونه ندای درونیتان را بشناسید، به آن گوش کنید و واکنش نشان دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
افرادی که عزتنفس و تنانگارهای سالم دارند، باور ندارند که بهترین ظاهر را در بین مردم جهان دارند. درعوض، نقصهای جسمانیشان را میشناسند و همزمان توجهشان را به چیزی که در ظاهرشان دوست دارند معطوف میکنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
۱. رؤیا و رسالتی داشته باشید. تصمیماتتان شما را بهسمتی رهنمون میکنند. رؤیا و رسالت شما باید طوری تصمیماتتان را هدایت کند که بتوانید به جایی که میخواهید برسید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
چطور این خطا را مرتکب نشویم: برای تأکید بر مثبتها بهجای منفیها، تلاشی مصممانه را آغاز کنید. افکارتان را حول محور کاری متمرکز کنید که در حال انجامش هستید و اینکه چهکارهایی درست پیش رفته است نه اینکه چهکارهایی درست پیش نرفته است. برای کارهای مثبتی که در آن موقعیت انجام دادهاید به خودتان تبریک بگویید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دلیل اینکه این سطح از موفقیت اینقدر اهمیت دارد این است که میخواهید احساس شرم و گناهی را از خودتان دور کنید که به سبب انجام ناقص کارها در شما ایجاد میشود. احساس میکنید که اگر هر کاری را عالی انجام دهید، بینهایت زیبا و جذاب به نظر برسید، شغلی عالی داشته باشید که در آن کاملاً خوب عمل میکنید و اگر زندگی بینقصی داشته باشید، میتوانید تا حدی از این احساسات شرم و خجالت دوریکنید. حتی وقتی بدانید که این معیارهای ناکارآمد باعث ایجاد تنش در شما میشوند و خیلی بالا هستند، به این باور ادامه میدهید که باید آنها را داشته باشید تا عالی و پربازده باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- دیدگاه: فکری بکر برای جهانی بهتر داشته باشید که دیگران بخواهند آن را دنبال کنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
گوش دادن به خودتان چندبار یک فرصت را از دست دادهاید، اشتباه کردهاید، یا دقیقاً چندبار گفتهاید: «میدانستم اینطور میشود؟» گاهی گوش میدهید و پاسخ میدهید و گاهی این کار را نمیکنید. یک لحظه تصور کنید که اگر میدانستید چگونه باید بیشتر به ندای درونیتان، غریزهتان، احساستان، الهامتان یا خدا گوش دهید و به آن پاسخ دهید، زندگیتان چه شکل و شمایلی داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
چطور این خطا را مرتکب نشویم: پذیرش مسئولیت برای اتفاقاتی که در زندگیتان میافتد مهم است؛ اما این افکار میتوانند سرزنش خودتان را تا بینهایت جلو ببرند. متوجه باشید که شما توانایی انجام هر کاری و حضور در همهجا را ندارید. امکان ندارد شما همهچیز را بدانید و قدرت کامل داشته باشید. شما تا حد معینی میتوانید بر اتفاقات تأثیر بگذارید. وقتی اتفاتی میافتد که با آنچه دوست دارید شاهدش باشید تفاوت دارد، در نظر بیاورید که شما بیشترین تلاشتان را کردهاید و خودتان را بابت کارهایی تحسین کنید که انجام دادهاید. شما هم مثل همه افراد دیگر در حیطههایی صلاحیت ندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شما معیارهایی دارید که بینهایت بالا هستند درواقع به حدی بالا که عملاً غیرواقعی و دستنیافتنی هستند. اینها معیارهایی شخصی و انعطافناپذیر هستند که باید به آنها توجه کنید. ازآنجاکه شاخصی که تعیین کردهاید خیلی بالاست، احساس میکنید که باید کارتان عالی باشد و اگر اینطور نباشد، احمق هستید. این مسئله به شکلگیری تفکر سیاهوسفید منجر میشود. شما باید در هر کاری که انجام میدهید موفق باشید و اگر اینطور نباشد، شکستخوردهای کامل هستید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
این تصور که اگر کارتان عالی نباشد احمق هستید شما کمالگرا هستید و عقیده دارید که اگر همه کارها را بینقص انجام ندهید، ایرادی در شما وجود دارد. شما باید در همه کارهایی که انجام میدهید صددرصد عالی عمل کنید. در غیر اینصورت فردی «متوسط» هستید و متوسط بودن خیلی برایتان وحشتناک است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- بهکارگیری عبارات تأکیدی بهصورت مکرر. بهترین روش بهکارگیری عبارات تأکیدی این است که هرروز آنها را تکرار کنید. این عبارات را با صدای بلند به مدت چند دقیقه و حداقل دوبار در روز بر زبان بیاورید. واقعیت این است که هرچه بیشتر عبارات تأکیدیتان را بر زبان بیاورید و دربارهشان فکر کنید، ذهن شما بیشتر آماده پذیرش آنها میشود. چند بار در روز و هربار دستکم یکیدو دقیقه تمرکز بر عبارات تأکیدیتان بهتر از این است که هر چند وقت یکبار آنها را بر زبان بیاورید. زمانهایی را در نظر بگیرید که بهترین کارایی را برای شما داشته باشد عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
متوقف کردن مقایسه با دیگران اگر موقع نگاه کردن به بدن دیگران، بخشهای معینی از اندامشان، لباسهای آنها یا حتی بررسی اینکه آیا مطمئنتر یا شادتر از شما به نظر میرسند یا نه، باور داشته باشید که نقص دارید، شکلی از تنفر از خود را آغاز میکنید. خودتان را تحقیر میکنید صرفاً چون در حد انتظارتان نیستید. البته این مقایسه فقط با افرادی که آنها را میبینید صورت نمیگیرد. ممکن است وقتی به مانکنها، ستارههای سینما، ستارههای ورزشی و بدنسازها نگاه میکنید هم چنین مقایسهای صورت گیرد. بهتر است متوجه باشید که هر فردی منحصربهفرد است و تفاوتها هستند که باعث میشوند ما متمایز شویم و چه باور داشته باشید و چه باور نداشته باشید، نقصهایی که در خودتان میبینید و گمان میکنید که خیلی مهم هستند، برای دیگران مهم و حتی قابل تشخیص نیستند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
گوش دادن به خودتان چندبار یک فرصت را از دست دادهاید، اشتباه کردهاید، یا دقیقاً چندبار گفتهاید: «میدانستم اینطور میشود؟» گاهی گوش میدهید و پاسخ میدهید و گاهی این کار را نمیکنید. یک لحظه تصور کنید که اگر میدانستید چگونه باید بیشتر به ندای درونیتان، غریزهتان، احساستان، الهامتان یا خدا گوش دهید و به آن پاسخ دهید، زندگیتان چه شکل و شمایلی داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ذهنتان را بازسازی کنید. زندگی شما یک خط به هم پیوسته و یکدست نیست. خمیدگیها، انحناها، بریدگیها، سانحهها و قطعشدگیهایی در آن وجود دارد. از پا درنیایید و دچار فروپاشی نشوید. هرروزتان را از همانجایی شروع نکنید که روز قبل آن را ترک کردید. روزتان را با یک دیدگاه خوشبینانه و مطمئن تازه شروع کنید. بخندید و به خودتان بگویید: «من به این روز دست پیدا کردهام.» عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
متأسفانه این مسئله باعث میشود در مورد یادگیری اطلاعات جدید یا استفاده از فرصتهای تازهای که ایجاد میشوند، باز و پذیرا نباشید. این نگرش شما را عقب نگه میدارد و باعث میشود ارتقا پیدا نکنید. حتی اگر کاری را خوب انجام دهید، آنچه را به آن دست پیدا کردهاید دستکم میگیرید و از خود میپرسید که آیا میتوانستید آن را بهتر انجام دهید؟ شما از نتیجه راضی نیستید و از خودتان هم خشنود نیستید چون عقیده دارید که کارتان هرگز بهاندازه کافی خوب نخواهد شد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دانشآموز زیرک خودتان و معلم خودتان باشید. وقتی خودتان را بشناسید، خودتان را دوست بدارید و بپذیرید، خود واقعیتان جلو میآید و زندگیتان را هدایت میکند. شما بهعنوان موجودی واحد (خود و خود برترتان بهجای خود و نماینده خودتان) عمل میکنید. شما هرگز کامل نخواهید بود؛ اما با واقعیت همراستا و بهاندازهکافی مصمم خواهید بود تا زندگیتان را بهخوبی سپری کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اشتباهها برای شما کاملاً غیرقابلقبول هستند، خصوصاً چون این اشتباهها به افراد دیگر نشان میدهند که شما کامل نیستید. شما در مورد اینکه توسط دیگران پذیرفته شوید اضطراب دارید و درنتیجه هیچ خطری را نخواهید پذیرفت. این باعث میشود توان شما برای خلاق بودن یا انجام کارهای جدید و اصیل کاهش پیدا کند. درعوض، بر انجام کارهای امنتر تمرکز میکنید. به پروژههایی میچسبید که در آنها به خودتان اعتماد دارید که کاری عالی انجام میدهید و میدانید که چطور میتوانید به بهترین روش ممکن موفق شوید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
افرادی که عزتنفسی قوی دارند احترام زیادی برای خودشان قائل هستند و حسابی از خودشان مراقبت میکنند. روشهایی برای پرورش خودتان و کشف روند چهاربخشی صحبت کردن قاطعانه برای ابراز عقاید و نیازها و خواستههایتان به دیگران پیدا کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ارزیابیهای روزانه انجام دهید. هر روز چند لحظه را برای تفکر در مورد روزتان در نظر بگیرید. در حیطههایی که کار خوبی انجام دادهاید از خودتان تقدیر کنید. چند لحظه را صرف فکر کردن در این مورد کنید که چهکاری انجام دادهاید که با خود واقعیتان همراستا بوده است. تلاش کنید کارهایی را که انجام دادهاید و اینکه چرا آن کارها را انجام دادید، شناسایی کنید. برای زمانی که اگر موقعیتی مشابه پیش بیاید چگونه با آن برخورد خواهید کرد، برنامهریزی کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
کمالگرا بودن به معنای این است که باور کردهاید کمال قطعاً میتواند و باید در همه زمانها در دسترس ما قرار بگیرد. جملاتی مثل «همه اشتباه میکنند» برای شما معنایی ندارد. حتی اگر کاری همان نباشد که خیلی به آن علاقه دارید، گمان میکنید که باید در آن کار بهترین باشید چون باید در همه کارها بهترین باشید. ازآنجاکه باید در همه کارها برتر باشید، خیلی از خودتان ناامید میشوید چون حس میکنید در صورتیکه اشتباه کنید، زندگیتان هیچ ارزشی ندارد. حتی اگر اشتباهی که مرتکب شدهاید کوچک باشد، شما دیدی تیزبین دارید و به آن میچسبید و بعد آن را بیشازحد مهم در نظر میگیرید. شما بینهایت منتقد خودتان هستید و در دیدن هرچیزی غیر از نقصها و خطاهایتان مشکل دارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
به چیزی بزرگتر از خودتان باور داشته باشید. آمار و مقالههای اخیر روزنامهها و مجلات و نمایشهای تلویزیونی تأیید میکنند افرادی که مذهبی هستند یا گرایشی معنوی دارند یا احساس ملایمی در مورد این امور دارند، بهتر با خودشان برخورد میکنند. آنها کنترل بیشتری بر احساسات منفی دارند و بهتر میتوانند تجارب گذشته و چالشهای کنونی را مدیریت کنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
بعد از اینکه این بخش را خواندید، دفترچه یادداشتتان را بردارید و همه گرایشها، افکار و رفتارهایتان را که ویژگیهای کمالگرایی را در خود دارند، در آن بنویسید. هر شب قبل از خواب روزتان را بررسی کنید و هربار که حس کردید کاری را بهاندازه کافی خوب انجام ندادهاید، هربار خودتان را بهعنوان فردی ناکام یا کسی که بهاندازه کافی خوب نیست در نظر گرفتید و افکاری را که موقع این اتفاقات به ذهنتان راه پیدا کرد، یادداشت کنید. بعد از یک هفته به فهرستتان نگاه کنید و بنویسید کدام گرایشها، افکار و رفتارها بیشترین تکرار را داشتهاند. بعد در این مورد بنویسید که چطور شما و اطرافیانتان بهواسطه آنچه در مورد خودتان مشاهده کردهاید آسیب دیدهاند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
موضوع دیگری که ممکن است برایتان پیش بیاید، گم کردن خودتان در رابطه و کاملاً مطیعشدن است. شما بهقدری خود را نالایق میدانید که به همسرتان وابسته میشوید تا او شما را کنترل کند. برای اینکه چهکاری انجام دهید، چه فکری کنید و چه کسی را میتوانید ببینید، کاملاً به همسرتان وابسته میشوید. این نوع کنترل بهسادگی به سوءاستفاده منجر میشود چون باور درونی شما این است که استحقاق تمام اینها را دارید. یا تصور میکنید که حتماً باید رابطهای کامل و بینقص داشته باشید تا به همه نشان دهید که ارزشمند هستید؛ بنابراین تقاضای کنترل کامل بر همسرتان را میکنید که همین باعث میشود همسرتان از شما متنفر شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
همه مسئلهای دارند که باعث آزارشان میشود و باید با آن کنار بیایند. یادگیری برقراری ارتباط با خودِ برترتان و عملکردن به واسطه آن، سفری است که یک عمر طول میکشد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- یک کلاژ (تکهچسبانی) از تصاویر، کلمات و عبارتهایی بسازید که نشاندهنده عزتنفس سالم هستند. در مجلات بگردید تا تصاویر و متنهایی را پیدا کنید که منعکسکننده خود جدیدتان هستند، بعد آنها را ببُرید و روی یک تخته اعلانات بچسبانید که میتوانید آن را از فروشگاههای لوازم هنری بخرید. کلاژتان را در جایی بگذارید که بتوانید اغلب آن را ببینید، مثلاً در راهرو، روی میز آرایش یا قفسه آشپزخانه، هر جایی که اغلب از آن عبور میکنید و احتمال زیادی دارد که به مفاهیم و تصاویر توجه کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دفترچهای ویژه بخرید و فقط مواردی را که باعث شادیتان میشود و میگوید شما چه موجود عالی و بینظیری هستید، در آن یادداشت کنید. تصاویری از سنین متفاوت، یادگاریهایی از انجام کارهایی که از آن لذت بردهاید و مکانهایی که از بودن در آنها لذت بردهاید، جایزهها و کارتهایی که دریافت کردهاید، نوشتههایی که نوشتهاید و از این قبیل موارد تهیه کنید و در آن قرار دهید. گهگاه سراغ این دفترچه بروید، بهخصوص در مواقعی که به تقویت عزتنفستان نیاز دارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
خودتان را باور داشتید. ایمان شما باعث میشود در حین حرکت محکم قدم بردارید. اگر به دلیل اینکه خیال میکردید شکست میخورید زمان و انرژیتان را صرف این کار نمیکردید، موفق نمیشدید. شما مقدار زیادی از خودتان مایه گذاشتید چون باور داشتید که میتوانید به نتایج مطلوبی دست پیدا کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
تصور خودتان در حالتی متفاوت در مرحله دوم، تمرکز بر شخصیت جدیدتان را شروع میکنید. در تصویرسازی ذهنیتان طوری احساس و عمل میکنید که انگار فردی با عزتنفس سالمتر هستید. میتوانید خودتان را ببینید که ویژگیهای این شخصیت جدید را پرورش میدهید. ممکن است احساس اضطرار کنید که تغییراتی در بدن یا خانهتان ایجاد کنید، مثلاً لباسهای جدید بخرید یا یک اتاق را نقاشی کنید. این کاملاً طبیعی است، پس جلو بروید و این کارها را انجام دهید! عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شناخت خودتان شما یک عمر با خودتان خواهید بود. هیچچیزی نمیتواند این حقیقت را تغییر دهد. شناختن و دوست داشتن خود، گوشدادن به خود و قدردانی از خودتان برای سلامتتان لازم و حیاتی است. شاید در این لحظه رسیدن به این نقطه از دوستداشتن و پذیرش و تأیید تمام آنچه هستید برای شما دشوار باشد عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شما برای کمک به بزرگسالان و کودکان در پرورش عزتنفسشان ابتدا باید آنها را باور کنید، حتی اگر آنها خودشان خودشان را باور نداشته باشند. درواقع وقتی آنها خودشان را باور ندارند شما باید بیشتر باورشان کنید. بر زبان آوردن کلمات روحیهدهنده و دلگرمکننده و حمایت از دیگران برای کمک به آنها لازم است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
همه گرایشهای کمالگرایانهتان را که میخواهید تحولی در آنها ایجاد کنید، در دفترچه یادداشتتان بنویسید. بعد بنویسید که چگونه میخواهید آنها را متحول کنید و چه وقت کار را شروع خواهید کرد. در دفترچهتان ثبت کنید که چگونه این تغییرات پیشرفت میکنند، چه پیروزیهایی به دست آوردهاید، رسیدگی به کدام گرایشها برایتان سختتر بوده است و پیشنهادهایی برای مدیریت آنها به شیوهای سالمتر ارائه کنید. بعد از اینکه این تغییرات را در افکار و احساسات و اعمالتان ایجاد کردید، خلق و خویی معتدلتر و آرامتر همراه با آرامش درونی بیشتر خواهید داشت. میتوانید بگویید «تقریباً کامل بودن» کاری است که بهخوبی انجامش دادهاید. شما احترام بیشتری برای خودتان قائل هستید و میتوانید از کارتان، زندگیتان، روابطتان و خودتان لذت خیلی بیشتری ببرید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت