کم‌کم چیزی شبیه شادیِ روبه‌رشد در درونم احساس می‌کنم. این شادی مرا وادار می‌کند که از جایم بلند شوم و شروع کنم به رقصیدن. من توی اتاق‌خوابم با امی و امیلی می‌رقصم. هیچ‌کس در حال تماشای من نیست، و این یعنی نقش بازی نمی‌کنم. من فقط دارم می‌رقصم. می‌چرخم، می‌چرخم، می‌چرخم. با خودم. برای خودم.