مجموعه داستان داخلی

ساختارشکن چشم‌ها

در داستان «آشپزی»، زن یک مهمانی زنانه و خیرخواهانه برگزار کرده و از شوهر خود می‌خواهد تا پاسی از شب بیرون از خانه بماند تا مهمان‌ها معذب نباشند. مرد غمگین به میدان سبزه می‌رود و روی صندلی به خواب می‌رود. ناگهان گشت بازرسی از راه می‌رسد‌ و او را متهم به معتاد بودن و موادفروشی می‌کند و به بازداشت‌گاه می‌برد. مرد در آنجا ماجرا را تعریف می‌کند و آزاد می‌شود؛ در حالی که متهم به بی‌مسئولیتی و عدم کمک به همسرش در کار خیر می‌شود و می‌داند که در خانه نیز زن او را متهم به بی‌خیالی خواهد کرد. این کتاب مجموعه داستان‌های کوتاه با عناوینی چون کاجو، قبل از عقد، پیشکش، سوراخ، ارجاع الهام، قیامت، یک اسم زیبا، پرگار، اهتزاز، میوه‌فروش سر کوچه و... است.

سمام
9786005317008
۱۳۸۸
۱۱۲ صفحه
۲۷۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مجید دانش آراسته
از خاک برآمدگان
از خاک برآمدگان کتاب حاضر، دربردارنده مجموعه داستان‌های کوتاه فارسی، با موضوعات مختلف اجتماعی است. عنوان داستان‌ها عبارتند از: «با خودم بودم»، «پرده»، «رقص نور»، «مثل آن‌ها»، «گربه»، «شکاف»، «عینک»، «دام»، «کت»، «شازده کوچولو»، «قافیه‌بندی» و... . در خلاصه داستان «شازده کوچولو» آمده است: «سارا» و «رحمت» زن و شوهری هستند که در پی مشاجره‌ای با هم قهر کرده‌اند. سارا در آرایشگاه کار ...
آواز درخت گز
آواز درخت گز 3 ماه در کرمان بود. در این مدت به بیشتر روستاها رفته بود. پاپدانا، باب نیزو، دوساری، محمدآباد، در یک روستا خیال می‌کردند دکتر است و از شهر آمده. با بچه‌هاشان جلو اتاق صف می‌کشیدند و قرص و دارو می‌خواستند. هرچه قسم و آیه می‌خورد دکتر نیست حرفش را باور نمی‌کردند.
از هم نپرسیم
از هم نپرسیم کتاب حاضر، دربردارنده مجموعه داستان‌های کوتاه فارسی، با موضوعات مختلف اجتماعی است. عنوان داستان‌ها عبارتند از: «قد یک فندق»، «جام»، «رمز»، «قبرهای عاشق»، «مقوا»، «از هم نپرسیم»، «روی پله»، «علائم»، «ورزشگاه»، «مشکلات تلخ پذیرش» و... . داستان «از هم نپرسیم» ماجرای مردی است که با زحمت فراوان به درجه‌ای از علم می‌رسد. برادرش مجرد است و به سنّ ازدواج رسیده، ...
قضیه فیثاغورث با 1 صفر دو گوش
قضیه فیثاغورث با 1 صفر دو گوش پسرت برایم تلفن کرد، شش صبح از دنیا رفته‌ای. چشم‌های تو باز بود. چشم‌های تو را من بستم چون تو هم مثل من نگاهت به جهان مثل یک قطعه ادبی بود.
حضور دلپذیر
حضور دلپذیر از هم می‌‌پرسیدند: چرا تو را آوردند. همه گفته بودند. نوبت به من رسیده بود که تعریف کنم. در یک چیز مشترک بودیم که بی‌گناهیم و بی‌خود ما را این‌جا آورده‌اند. وقتی او را دیدم جا خوردم. شده بود یک مشت پوست و استخوان. اهل هیچ فرقه‌ای نبود. به سلامت خودش خیلی اهمیت می‌داد. آب را فوت می‌زد و ...
مشاهده تمام رمان های مجید دانش آراسته
مجموعه‌ها