رمان ایرانی

قصر یخی

... دلش گرفته بود به همین خاطر از در خارج شد و روی پله سیمانی پائین اتاق نشست. در آن لباس بلند یشمی رنگ خیلی زیبا و نمکین شده بود. دستهایش را زیر چانه‌اش تکیه داد و سعی کرد صدای چلچله‌ها را به خاطر بسپارد. محو رویاهایش شده و حساب وقت و زمان از دستش در رفته بود. تمام مدت منتظر بود که پنجره گشوده شود و او برایش دست تکان دهد. آسمان کم‌کم تیره و تاریک می‌شد و ستاره‌ها در پهنای افراشته آن خودنمایی می‌کردند. شروع به قدم زدن در وسط باغ کرد و مدتی هم در کنار نهر نشست، دستهایش را در آب فروبرد و موج‌های کوچکی را به وجود آورد. ساعتی گذشته بود، اما آن اتاق همچنان خاموش بود. چشم‌هایش به پنجره خیره مانده بودند. مثل کلاف سر در گم در خود می‌پیچد. چرا به دیدنش نیامده بود؟

شقایق
9789645542922
۱۳۸۵
۴۳۲ صفحه
۱۲۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فهیمه سلیمانی
برایم بمان
برایم بمان دیگر حتی دل و دماغ حرکت نداشت، امیدش را به یکباره از دست داده بود و ناامیدی در وجودش چنگ می‌انداخت و از ادامه راه منصرفش می‌کرد. کسی در وجودش زمزمه می‌کرد: همین جا بمان تا ببینی چه زمانی او متوجه غیبتت می‌شود. اما هیچ خبری نبود و آن‌ها در نوری غلیظ محو می‌شدند و دور و دورتر می‌رفتند. به ...
رایکا
رایکا ... باد باز هم صورتش را قلقلک می‌داد و موهایش را به بازی گرفته بود. چشم‌هایش در تاریکی شب، روی جسمی در کنار ساحل دریا ثابت ماند، درست می‌دید، او بود که زانوهایش را در آغوش گرفته و به امواج دریا زل زده بود. همان‌جا ایستاد، دلش نمی‌خواست سکوت او را به هم بزند، اما نیاز به در کنار او ...
مشاهده تمام رمان های فهیمه سلیمانی
مجموعه‌ها