کوپه شماره 5
در ساختمان را که باز کرد، اول دستها را دید. بعد نفهمید چطور چنگ انداختند و از روی موزاییکها بلندش کردند. تا آمد فریاد بزند و کمک بخواهد چسبی دهانش را بست. دست و پایی زد تا از دستانش بیرون بیاید. زورش نرسید. دمپاییها از پاهاش درآمدند و روی موزاییکهای کف پیادهرو افتادند. زورکش بردند و هلش دادند توی پرادو. ...
گره کور
ماموریت جیکاک (صدای سروش)
«بلند شدم رفتم از لابهلای تکه پارچههای رنگارنگ راه باز کردم و از اتاق بیرون زدم. از میان عوعوی سگها. صدای گوسفندها و گاوها به میان آبادی رسیدم که صنم را دیدم. بزغاله تازهزایی را بغل کرده بود و از میان در باز آغل نگاهم میکرد. هر بار میدیدمش، مهرش بیشتر به دلم میافتاد. آرزو میکردم کاش تنها ما دو ...
مردگان جزیره موریس
پنجه خالی اش را از زیر بالش بیرون آورد.خیس عرق بود و قلبش چنان میزد که انگار میخواست از سینهاش بزند بیرون.مرد را نشناخت.شباهتی به کس یا کسان آشنایی داشت،اما ذهنش راه نمیداد و نمیدانست این شباهت به چه کسی است و کجا او را دیده.نشست بر روی تشک و به پرده ضخیم پنجره اتاق نگاه کرد.بلند شد سرپا،رفت ...