مردگان جزیره موریس
پنجه خالی اش را از زیر بالش بیرون آورد.خیس عرق بود و قلبش چنان میزد که انگار میخواست از سینهاش بزند بیرون.مرد را نشناخت.شباهتی به کس یا کسان آشنایی داشت،اما ذهنش راه نمیداد و نمیدانست این شباهت به چه کسی است و کجا او را دیده.نشست بر روی تشک و به پرده ضخیم پنجره اتاق نگاه کرد.بلند شد سرپا،رفت ...
سرود مردگان
وقتی کتاب را میخونی، او جون میگیرده و از لابهلای خط نوشتههای سیاه میزنه بیرون و حاضر میشه بالای سر کتابخون. یادگار مرد رشید بود. او هم لابد مهرش را به دل گرفته بود و حالا که مرده، آمده بالای سر مزارش، کاری کرده که کسی از جای مزار سر در نیاره و هیچکس بالای سر یادگار نره، الا خودش. ...
کشتی توفانزده
کشتی توفانزده داستانی است در دو زمان. داستانی که در یک جزیره میگذرد و آدمهایی که انگار هرچه میکنند نمیتوانند از این مکان خلاص شوند. مهندسان و کارگرانی که پی طلبشان در جزیره گیر کردهاند. رمان فصلهایی کوتاه و روایتی پرضرباهنگ دارد. مدام اتفاقهای تازه روی میدهد و مشخص نیست که چه کسی در این بلبشو صادق است. هر کدام ...
دستنوشتهها
حالا گاهی خودم را سرزنش میکنم که چرا همان موقع از خانه بیرون نزدم. اما این سرزنش همیشگی نیست. بعضی وقتها هم به خودم میگویم تو شاهد بودی. برای همین است که اینها را مینویسم.
از در اتاق تو رفتم و همانجا خشکم زد. شاخه گل مریم جلو پاهایم افتاد. کبریت انگشتان لرزانم را سوزاند.
چوبکبریت را انداختم. با عجله کبریت دیگری ...