انگار در ته افق چیزی انتظارش را می‌کشید: جهانی دفن شده زیر لایه ای از یخ ، جهانی سفید و برهوت،بی انسان و بی زندگی. رژین از دو پله پایین رفت. فکر می‌کرد: -بگذار برود! بگذار برای همیشه ناپدید شود! - دور شدنش را تماشا می‌کرد،انگار توانسته بود طلسمی را که کالبد رژین را از وجودش تهی می‌کرد با خود ببرد. .
۱ نفر این نقل‌قول را دوست داشت
Ali
‫۱۳ روز قبل، یک شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۵