ترس از سرنوشت مادر این بچه با ترس از سرنوشت شوهرم، یکی شده بود. انگار تو گردابی از نگرانی و خستگی گیر افتاده بودم. خبرهای کمی به شهر می‌رسید. تقریبا هیچ خبری از شهرمون به جایی نمی‌رفت. جایی خیلی دورتر از اینجا ممکن بود شوهرم سخت بیمار باشه، گرسنه مونده باشه و یا سخت کتک خورده باشه
۲ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Mehrabad
‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۷
Bagherabadi
‫۹ ماه قبل، دو شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۷