من ده شاهی بهش دادم. اشکش را پاک کردم و گفتم:«تو هم یه روز مثل بابای منوچ دکتر میشی. اونوقت بچههات نون و مربا و کره میخورن. اما مثل بابای منوچ دلسنگ و بیعاطفه نباش بابا جون!»
۳۰ رمان
اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایشنامهنویس معاصر ایرانی بود.
اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
پلکان
اگر وظیفه قلم، اجرای عدالت در جهانی است که عرضه میکند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطره خونی که از یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت میدهم که در این جستوجو وسوسهای جز اجرای عدالت نداشتهام. که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستادهام.
لبخند باشکوه آقای گیل
غروب. فروغالزمان با لباس منزل کج نیمکت، کنار بخاری نشسته، سرش را مضطربانه روی دست تکیه داده است. صدای خفه موتور اتومبیل در باغ. فروغالزمان سربلند میکند و گوش میگیرد. سپس با نور امیدی که در چهرهاش دمیده، دستی به موهایش میکشد و از جا برمیخیزد. صدای گفتگوی نامفهوم از بیرون تالار. فروغالزمان با اشتیاق یکی دو قدم طرف در ...
ملودی شهر بارانی
در روشنایی کدر نیمهشب طرح مات هیکل مهیار دیده میشود که با یک چراغ نفتی پایه فیروزهای پشت به ما و رو به عکس صادقخان آهنگ ایستاده است. یک شعاع نورانی آهسته روی قاب عکس میافتد. آهنگ از توی عینک نگاهی به مهیار میکند و لبخند خفیفی روی لبش نقش میبندد.
مردی کنار میرود
‹امروز غروب توی بهارخواب نشسته بودم. خانه کسی نبود. داشتم نعنا و ترخون و تربچه نقلی برای پای سفره پاک میکردم و باد خنک میخوردم. دیدم شعبان وارد شد. گشاد گشاد راه میرفت. مرا که دید به خودش فشار داد و سعی کرد به طور عادی راه برود. مرا میگوئی: نافم افتاد. آمدم پائین. شعبان با لباس روی تخت افتاده ...
شب بهخیر جناب کنت و کاکتوس
کسی که در نبش یک کوچه سنگفرش بارانی و آهنگ دور مهآلود آهسته قد کشیده، آنکه در اولین ملاقات با دین و آیین زنی را دیده است تمام در قامت آبی که محتشمانه ایستاده، آش را در دیگ بزرگ هیاتی چمچه میزد و میگفت دور دیگ گلاب بپاشند و خلوت کنند تا بانوی سیاهپوش نیمهشب بیاید و روی آش پنجه ...