مجموعه داستان داخلی

از باران تا قافله‌سالار (40 سال هم‌پای داستان) مجموعه داستان

مرد از در که وارد شد یک‌راست رفت کنار منقل نشست. یکی از بچه‌ها شادی‌کنان گفت: بابام اومد و خودش را انداخت تو بغل مرد. مرد لب‌های سیاه قاچ‌قاچش را گذاشت رو گونه‌های پسرش. زن داشت تو چراغ نفق می‌ریخت. مرد پرسید: منیجه کجا رفته؟ زن همین‌طور که داشت شیشه چراغ را با دامن پیرهنش پاک می‌کرد، گفت: رفته بخوابه پهلو زن مش‌جوات. شوورش شبکاره. ضعیفه تنهاس. مش‌جوات گفته تلافی می‌کنه.

9786001196249
۱۳۹۲
۲۳۲ صفحه
۲۹۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های قباد آذرآیین
فوران
فوران -
من مهتاب صبوری
من مهتاب صبوری ماجرای رمان «من... مهتاب صبوری» با نگاهی به زندگی واقعی یکی از آشنایان قلمی شده است. می‌خواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمی‌شود... می‌خواستم بگویم زن جامعه ما منفعل نیست... به قیم و سرپرست و آقابالاسر نیاز ندارد. خودش می‌تواند نان‌آور، پویا و کاری باشد. پایش بیفتد حتا همان به ...
چه سینما رفتنی داشتی یدو
چه سینما رفتنی داشتی یدو سامان گفت گوزن یه حیوونیه که همیشه خدا در حال فراره. آخرش‌م همو شاخای عجیب غریب خودش گیرش می‌ندازن... من فیلمه دیدم... آرتیسته‌ی فیلمه هم مثل گوزن داریم در حال فراره... با مو و سامان دس دادی. چه می‌دونستم همو دیدار آخرمونه... چه می‌دونستم دیدار بعدیمون می‌افته به قیامت... داشتی از در دکون می‌زدی بیرون که صبر اومد... گفتم ای هم ...
داستان من نوشته شد
داستان من نوشته شد وقتی راننده رستم صولت وانت‌بار، کارتن‌های سنگین پر از کتاب را از جاباری وانت جلوی کتاب‌فروشی پیاده می‌کند، نگاهم می‌افتد به نوشته روی شیشه کتاب‌فروشی و توی دلم تلخ می‌خندم: «کتاب‌خانه شخصی شما را خریداریم.»
مشاهده تمام رمان های قباد آذرآیین
مجموعه‌ها