رمان ایرانی

فردا چکاوکی می‌خواند

هر دو از دیدن هم یکه خوردند و هر دو حرکت قلب‌شان را که درون سینه به تلاطم افتاد، حس کردند. آرزوی قلبی‌شان در لحظه‌ای برآورده می‌شد که انتظارش را نداشتند زبان نگاه گویا بود و زبان بیان قاصر. با وجود این که هنوز خودشان به باور احساس‌شان به هم نرسیده بودند، قلب‌شان همراه با رگ و پی وجودشان، آن را باور داشت و نه امیروالا با گریز، قادر به کشتن آن می‌شد، نه آوا تلاشی برای مبارزه و نابودی این احساس می‌کرد.

فروغ قلم
9789642846061
۱۳۹۱
۵۶۰ صفحه
۵۷۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریده رهنما
رودخانه بی‌بازگشت
رودخانه بی‌بازگشت
مرا دوباره بخوان
مرا دوباره بخوان احساس بی حسی و بی وزنی وجودم را فراگرفت. نه قلبم با تپش‌های تند صدایش می‌زد و نه شور و شوقی از خود نشان می‌داد . درخت نیمه عریان آرزوهایم آخرین تکان را به خود داد تا چند برگ زرد و خشک باقی مانده بر روی شاخه‌هایش نیز فرو ریزند و در بیداد زمان لگدمال شوند.
با ثریا تا ثریا
با ثریا تا ثریا
نگین محبت
نگین محبت
با تو هستم تا همیشه
با تو هستم تا همیشه به جای پاسخ سلامم، نگاه یخ‌زده و منجمدش را به صورتم دوخت و هیچ نگفت. هزاران حرف ناگفته، هزاران سوال بی‌جواب بر لبانم یخ زد و خشکید. داشت در پیچ خیابان ناپدید می‌شد. دیگر دلم طاقت نیاورد که این فرصت پیش آمده را از دست بدهم. فریادهایی که ظرف دو سال گذشته، از وجودم برمی‌خاست و قبل از اوج در ...
مشاهده تمام رمان های فریده رهنما
مجموعه‌ها