رمان خارجی

زندگی جای دیگری است

(Zivot je jinde)

رمانی درباره سرخوردگی از دوره جوانی. میلان کوندرا در این رمان در قالب زندگی‌نامه یک شاعر جوان به تحلیل یک فاجعه می‌پردازد: اینکه شعر چگونه به یاری نیروی شر در اجتماع می‌آید و هنر بر ضد آزادی بر ضد جوهر خود به کار گرفته می‌شود. برداشت فلسفی و زبان نافذ کتاب، از همان آغاز خواننده را با مسائل بنیادی بشر روبرو می‌کند و خواه ناخواه به تفکر وا می‌دارد.

نشر نو
9789647443302
۱۳۸۸
۳۳۸ صفحه
۲۲۳۳ مشاهده
۹ نقل قول
میلان کوندرا
صفحه نویسنده میلان کوندرا
۳۸ رمان میلان کوندرا (به چکی: Milan Kundera) (زاده ۱ آوریل، ۱۹۲۹ در برنو، چکسلواکی) نویسنده اهل چک است که از سال ۱۹۷۵ در فرانسه زندگی می‌کند و از سال ۱۹۸۱ یک شهروند فرانسوی شده‌است. پدر کوندرا نوازنده پیانو و شاگرد لئوش یاناچک بود. علاقه او به موسیقی در بسیاری از آثار او به ویژه رمان شوخی پیداست. میلان شعرگویی را از ۱۴ سالگی آغاز کرد و در ۱۷ سالگی پس از شکست آلمان به حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۴۸ وارد ...
دیگر رمان‌های میلان کوندرا
مواجهه
مواجهه فرهنگ واژگان، خنده را واکنش برانگیخته شده به واسطه یک امر خنده‌دار مضحک تعریف می‌کند. اما آیا چنین است؟ می‌توانیم از ابله داستایوفسکی یک گلچین کامل از انواع مختلف خنده را استخراج کنیم. یک مطلب عجیب: شخصیت‌هایی که در این کتاب بیشتر از همه می‌خندند، شوخ‌طبع‌ترین‌شان نیستند، به عکس، کسانی‌اند که اساسا فاقد شوخ‌طبعی‌اند.
وصیت خیانت شده
وصیت خیانت شده کوندرا، علاوه بر رمان‌هایی چون ((بار هستی)) و ((شوخی))، رسالات ادبی چندی نیز به رشته تحریر در آورده است. از جمله ((درباره رمان)) و کتاب حاضر، که در آن مقولات مختلف ادبی را با ظرافت و نکته‌سنجی تمام مطرح کرده است. همان‌طور که خوانندگان ((وصیت خیانت شده)) ملاحظه خواهند کرد، سبک و بینش جذاب و سرشار او بهترین گواه موفقیت ...
کتاب خنده و فراموشی
کتاب خنده و فراموشی سال 1971 و میرک می‌گوید که ستیز با قدرت، ستیز حافظه با فراموشی است. می‌کوشد آن‌چه را دوستانش بی‌احتیاطی می‌نامند چنین توجیه کند: ثبت دقیق خاطرات روزانه، نگه‌داشتن تمام مکاتبات و یادداشت‌‌برداری از جلساتی که در آن‌ها درباره شرایط موجود و مقصد آینده بحث می‌شود. به آن‌ها می‌گوید، هیچ‌یک از اعمال ما سرپیچی از قانون اساسی نیست. سعی در پنهان‌کاری، ...
شوخی
شوخی این گرم‌ترین دوره عشق ما بود. نورافکن‌ها روی برج‌های دیدبانی روشن بودند، سگ‌ها با نزدیک‌ شدن شب پارس می‌کردند، پسرک ازخودراضی بر همه ما فرمانروایی می‌کرد. این‌ها فقط کمی از ذهن مرا به خود مشغول می‌کرد؛ تمام حواسم متوجه لوسی بود. من در محاصره سگ‌های آدمکش و معدن واقعا خوشبخت بودم، با مشق‌های بیهوده نظامی حرکت می‌کردم؛ خوشبخت و مغرور ...
مشاهده تمام رمان های میلان کوندرا
مجموعه‌ها