رمان ایرانی

عطر یاد تو

با گفتن این جمله انگار آسمون بر سرم فرو ریخت. لرز عجیبی در درونم حس کردم زبونم بند اومده بود. تنها به دنبالش رفتم قدرت گفتن حتی یک کلمه رو نداشتم بدون اینکه سرشو برگردونه از ساختمون بیرون رفت و وارد حیاط شد غرش و رعد و برق به گوشم رسید و قطرات باران بر سر و صورتم چکید و با اشکم همراه شد. نگاهم از باران و اشک تار شده بود و تنها محو رفتن او شده بودم...

شقایق
9789647928397
۱۳۸۹
۳۸۴ صفحه
۱۰۷۶ مشاهده
۰ نقل قول