در پاریس دهه 1960 مومو پسربچه دوازده ساله یهودی با پیرمرد عرب خیابان آبی یا همان موسیو ابراهیم، دوست میشود. اما ظاهرا ماجرا ابهامهایی در خود دارد. موسیو ابراهیم بقال، عرب نیست. خیابان آبی، آبی نیست و پسربچه نیز شاید یهودی نباشد...
۵۲ رمان
اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاست.
چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است.
نمایشنامههایی از او نظیر «خرده جنایتهای زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گلهای معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گلهای قرآن»، «اسکار و خانم ...
فرزند نوح
«ژوزف کوچولو، میدانی اولین کلکسیونر تاریخ کی بوده؟»
«نه!»
«نمیشناسمش.»
«زمانهای دور، بارانهای بیوقفهای میبارید که سقفها را ویران میکرد، دیوارها را آوار میکرد، پلها را خراب میکرد، راهها را میبست و باعث طغیان رودها و دریاها میشد. سیل شهرها و روستاها را ویران میکرد.
بازماندهها ابتدا به بالای کوه پناه بردند، اما سیل حتی باعث ریزش کوهها هم شد. ...
گلهای معرفت
خدای عزیز!
پسرک مرد.
من همچنان به همدمی و سرگرم کردن اطفال بیمار خواهم پرداخت. اما برای هیچ کس مامی روز نخواهم بود. فقط اسکار بود که مرا مامیرز میدانست.
شمعی بود که امروز صبح خاموش شد. در نیم ساعتی که پدر و مادرش و من رفته بودیم قهوهای بخوریم. او در غیبت ما مرد و من گمان میکنم که در انتظار همین ...
1 مرد خیلی سازگار
از آنجایی که هیچ علاقهای به تئاتر ندارم حتی 1 ذره، خودم هم متعجبام. روی یک صندلی کوچک گیر بیفتیم، بدون اینکه بتوانیم نه چیزی بنوشیم نه چیزی بخوریم. رو به روی صحنهای که جز بازیگران اجقوجقی که متنهایی را یکی پس از دیگری بلغور میکنند هیچ چیز جالبی برای دیدن ندارد، ناگزیر از سکوت، شانه به شانه، دست به ...
اسکار و خانم صورتی
من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم «فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!» اولین باره که برات نامه مینویسم چون تا حالا به خاطر درسهام وقت نداشتم.
باید همین اول بهت بگم که من حالم از نوشتن به هم میخوره، وقتی که دیگه واقعا مجبور باشم مینویسم؛ چون نوشتن یه چیز الکیه، یه ...
2 مرد از بروکسل
پدرتان یک مرد استثنایی بود. در زندگیام دیگر چنین انسانی را نشناختهام، چنین انسان خوبی را، انسانی که چنین درک عمیقی از دیگران و بدبختیهایشان داشت. او همه چیز را بدون این که نیازی به توضیح داشته باشد درک میکرد. او واقعا از شفقت بیاندازهای بهرمند بود.
میراندا و من نگاهی متعجب با هم رد و بدل کردیم. اگر میخواستیم خصوصیات ...