رمان ایرانی

پاریس پاریس

هر کسی در دل تاریکی؛ یارش را یاد می‌کرد. یاری دیگر نمانده بود. فقط باری بود، یاری نبود. توی خانه امام غریب؛ جز او دلداری نبود. فانوس‌ها خاموش. زنبوری‌ها خاموش. برق برق علا، روی گنبد طلا. توی تاریکی جفا. نگام کن خدا. یا ضامن آهو. پشت در قزاق‌ها ایستادن. با تیر و مسلسل و تفنگ. واویلا!

9789643376222
۱۳۸۹
۳۵۲ صفحه
۴۷۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های سعید تشکری
هندوی شیدا
هندوی شیدا زبان فارسی ...
کافه داش آقا
کافه داش آقا -
ولادت
ولادت لیلا! نامی که ابوالقاسم، برای او انتخاب کرده بود. حس کرده بود... این نام بر او مناسب است. اکنون به خود می‌گفت: لیلایت را ببین. ببین که چطور شده؟ نگاهش کن! خوب و برنا و به کمال، قد کشیده، بزرگ شده و وقت آزمون اوست. هر آنچه را آموخته، تو یادش داده‌ای ابوالقاسم! حس می‌کرد دیگر او را نخواهد دید. می‌دانست به زودی به سراغ ...
من سقراط مجروح را دوست‌دارم (مجموعه نمایش‌نامه)
من سقراط مجروح را دوست‌دارم (مجموعه نمایش‌نامه) کاش توماس می‌تونستی دنیای تازه من رو بفهمی! کاشکی می‌تونستم این طوری که الان هستم، با تو حرف بزنم. مری توی برنامه‌اش می‌گه، شانس در ایمان جایی نداره، شانس درخواست خدا هم، که اصلا جایی نداره. ولی او یادم داد. به من گفت، معنی واقعی ایمان کجاست! دعا معناش اینه تا بدونیم اون طرف تنهایی‌های ما، همیشه خداوند ایستاده. توماس! ...
وصل 1000 مجنون (مجموعه نمایش‌نامه)
وصل 1000 مجنون (مجموعه نمایش‌نامه) ... من آمدم تا در شکوه مهر، روشنایی و زیبایی که بازتاب‌های خداوند هستند، زیست کنم. من این‌جا هستم، زندگی می‌کنم و هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از پهنه زندگی، زیبایی و حقیقت! به دیار تاریکی بکشاند. من این‌جا هستم تا برای همه و با همه باشم. آن‌چه امروز من در خلوت خود انجام می‌دهم فردا همگان باز خواهند تاباند. چیزی را که من امروز با یک دل می‌گویم و ...
مشاهده تمام رمان های سعید تشکری
مجموعه‌ها