رمان ایرانی

مردان غریب من

اوخر شهریور بود و نشانه‌ةای پاییز روی درختان خودنمایی می‌کرد. نسیم آرامی می‌وزید که خون به دل نیاز می‌کرد. برای او نسیم پاییزی همیشه بوی دوری و تنهایی می‌داد. هر چه سعی می‌کرد در دقایق آخر چهره‌ای شاد و متبسم داشته باشد، موفق نمی‌شد. امید دست او را گرفته بود و گویی قصد رها کردن آن را نداشت.

9786005219142
۱۳۸۹
۵۷۰ صفحه
۱۴۶۴ مشاهده
۰ نقل قول
نسرین قدیری (کافی)
صفحه نویسنده نسرین قدیری (کافی)
۱۸ رمان نسرین قديرى متولد چهارم خرداد ماه سال 1331 در شهر تهران و فارغ‏التحصيل مهندسى كشاورزى از دانشگاه شيراز است. وى پس از اينكه فرزندانش به حدى رسيدند كه ديگر به او وابسته نبودند و هر كدام روى پاى خود ايستادند، براى رفع تنهايى و ارضاى اين حس درونى، دست به قلم برد. او درباره شروع به كارش مى‏گويد: «خواهرم پس از خواندن رمان خانم حاج سيد جوادى با توجه به زمينه‏اى كه من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت ...
دیگر رمان‌های نسرین قدیری (کافی)
مسلول
مسلول
پاییز من بهار تو
پاییز من بهار تو نگاهش کرد: شاید به اندازه لازم آنقدر ساده به نظر می‌رسید که بتواند همراه خوبی برای او باشد. اگرچه زندگی همواره در مسیری که ما تصور می‌کنیم جریان ندارد. آدم‌ها در موقعیت‌های مختلف شخصیت‌های متفاوتی بروز می‌دهند: امروز همراه توست و فردا در شرایطی دیگر آدم دیگری است با خواسته‌های متفاوت! با طراوت بهار می‌آید با خزان پاییز رنگ عوض ...
گناه من چیست
گناه من چیست به اتاقم برگشتم و مانند بیمار تب‌داری در رختخواب افتادم. چشمم به روپوش مدرسه‌ام افتاد که عصر همان روز در آورده و آویزان کرده بودم. فردا به جای این پارچه ارمک خاکستری که برازنده حال و روحم بود، باید لباس تافته سفید عروسی را بر تن می‌کردم و آن تاج بزرگ و مسخره را که دهها نگین بزرگ و کوچک ...
چه آسان باختم
چه آسان باختم اگر تو باز نگردی نهال‌های جوان اسیر گلدان را کدام دست نوازشگر آب خواهد داد؟ چه کسی به جای تو آن پرده‌های توری را به پشت پنجره‌‌ها پیچ و تاب خواهد داد؟ اگر تو بازنگردی امید آمدنت را بگور خواهم برد و کس نمی‌داند که در فراق تو دیگر چگونه خواهم زیست چگونه خواهم مرد!
نسرین
نسرین قبل از آن که ببیند او را محکم ایستاد و گفت: نه! ولی روزی هم که گفت: آری تاوان حرف‌ها و رفتارهای بسیاری را داد. با خود نجوا کرد: او از عشق چه می‌فهمد که بهایی برایش بپردازد؟ و باز آن هنگام که گفت: نه! استوارتر از قبل ایستاد و گره‌ی تقدیرش را در گوشه‌ای دیگر یافت، آن جایی که هیچکس فکرش را ...
مشاهده تمام رمان های نسرین قدیری (کافی)
مجموعه‌ها