مجموعه داستان خارجی

قصه‌های رسول

صفر هیبت رستم داشت؛ کشیده و بلند بود. حله سفید کار دشتستان را به دوش انداخته بود. بی‌خیال از در ارگ بیرون آمد. دو آژان دنبالش بودند. چشمش را به میدان انداخت، بعد مردم را دید، بعد چوبه دار را. صفر همان‌طور که به نخلستان می‌رفت، از در ارگ خارج شد. خم بر ابرو نداشت. مردم جیغ و داد می‌کردند، لات‌ها صوت می‌کشیدند، دل در سینه‌ها می‌تپید. ناگهان صدای گرم صفر بلند شد. همین‌طور که سنگین می‌آمد، می‌خواند: ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

9789649608112
۱۳۸۸
۲۸۸ صفحه
۴۸۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رسول پرویزی
شلوارهای وصله‌دار
شلوارهای وصله‌دار درس ساعت اول تجزیه و ترکیب عربی بود. معلم عربی پیرمرد شوخ و نکته‌گویی بود که نزدیک یک قرن و نیم از عمرش می‌گذشت. همه هم‌سالان من که در شیراز تحصیل کرده‌اند او را می‌شناسند. من که دیگر از چشمم اطمینان داشتم برای نشستن بر نیمکت اول کوشش نکردم. رفتم و در ردیف آخر نشستم، می‌خواستم چشمم را با عینک ...
شلوارهای وصله‌دار
شلوارهای وصله‌دار درس ساعت اول تجزیه و ترکیب عربی بود. معلم عربی پیرمرد شوخ و نکته‌گویی بود که نزدیک یک قرن و نیم از عمرش می‌گذشت. همه هم‌سالان من که در شیراز تحصیل کرده‌اند او را می‌شناسند. من که دیگر از چشمم اطمینان داشتم برای نشستن بر نیمکت اول کوشش نکردم. رفتم و در ردیف آخر نشستم، می‌خواستم چشمم را با عینک ...
مشاهده تمام رمان های رسول پرویزی
مجموعه‌ها