آشیانی از حریر
پروانه عزیزم نمیدانم وقتی که نامهام به دستت میرسد در چه اوضاع و شرایطی هستی اما خوب میدانم و مطمئنم که مرا به واسطه ندادن پاسخ به نامههایت میبخشی زیرا نمیدانم تصور کنم کسی که با صبوری بیحد در تمام طول این سالها بیآنکه پاسخی دریافت کند برایم نامه میداده فرد بیگذشت و نامهربانی باشد. راستش باید به حقیقتی اعتراف ...
بازمانده
یک روز مقابل تمامی دیگران ایستادی و بر خواستهات، و آنچه ایمانت بود پای فشردی. من نیز به دلگرمی آن ایمان و هر آنچه عشق تو تصور میکردم چشم به راهت ماندم، تو رفتی و آنچه از تو باز ماند لحظاتی بود که من چشم به آسمان داشتم.
تکسوار عشق
زمزمه باد
تنها با تو
من نادر رفیعی هستم، با اینکه میدانم الان زمان مناسبی برای مطرح کردن این موضوع نیست ولی همین حالا دختر شما را رسما خواستگاری میکنم. خواهش میکنم به دختر سنگدل خود بگویید مرا ببخشد وگرنه آنقدر در این گورستان سرد مینشینم تا با یاد عشق او در کنار مزار پدرش بمیرم.