عمویم جمشیدخان (مردی که باد همواره او را با خود میبرد)
جمشیدخان به یاد دارد که تا وقتی در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که روی پشتبام مکانیکی میافتد، دیگر کمونیست نیست... بادی که جمشیدخان را از جنوب به شمال میبرد، گذشته او را از حافظهاش میزداید. بعدها هم هربار که باد او را برمیدارد، با سقوط بر سطح زمین، دگرگونی بزرگی در او به وجود میآید و توهمی ...
غروب پروانه
بختیار علی در سلیمانیه به دنیا آمد و بیش از پانزده سال به خاطر سانسور شدید، هیچکدام از نوشتههایش چاپ نشدند. سال 1995 کردستان را ترک کرد و بعد از یک سال زندگی در سوریه، به آلمان رفت و بیش از بیست و پنج سال است که در آلمان زندگی میکند. ده رمان و پنج مجموعه شعر و پانزده کتاب ...
مرگ تک فرزند دوم
از آفریدن قهرمانان داستانهایت و اینکه این شخصیتها هنوز زنده هستند چه احساسی داری؟ در ورای این سوال سخنی از ساراماگو به ذهنم رسید که میگوید: «نویسندگان میتوانند شخصیتهای بیافرینند که از انسانهای معمولی عمر بیشتری داشته باشند» آیا شخصیت محبوبی در داستانهایت وجود دارد که قرابتی با تو داشته باشد و احساس کنی که هنوز زنده است؟
برای من، ...
شهر موسیقیدانهای سفید
در عصری که از آن با عنوان «عصر غروب غولهای ادبی» یاد میشود، میتوان با جرات هرچه تمامتر از بختیارعلی به عنوان «غول بزرگ ادبیات امروز جهان» نام برد. باید این رمان شگفتانگیز را خواند، تا قدرت جادویی قلم را باور کرد.
«شهر موسیقیدانهای سفید» بیگمان بزرگترین شاهکار تاریخ ادبیات کرد و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات داستانی جهان است.
«جسم ...