گفت «من ایرانی ام، دلم برای مملکتم میسوزد. اما ببین چه وضعی شده که آدم راضی میشود بیایند بگیرند و از بدبختی بدبختی نجاتش بدهند» سمفونی مردگان عباس معروفی
آیدین گفت «توی این مملکت پیش از اینکه به سی سالگی برسیم، تباه میشویم.» سمفونی مردگان عباس معروفی
میدونی از چیه تو خوشم میاد فرابنفش؟
تو تمامی رنگها هستی در روشنترین حالت! جایی که عاشق بودیم جنیفر نیون
درست است که شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمیکند، اما سلطه ظلم را از روح مردم میگیرد. مسلط به روح مردم خاطره شهدا است و همین است بار امانت. مردم به سلطه ظلم تن میدهند، اما روح نمیدهند. میراث بشریت همین است. آنچه بیرون از دفتر گندیده تاریخ به نسلهای بعدی میرسد، همین است. " نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا اسدالله گفت: «نه دیگر ، کار شما تمام است برای شما ماجرایی بود و گذشت، اما برای من تازه شروع شده. برای من موثرترین نوع مقاومت در مقابل ظلم، شهادت است. گرچه من لیاقتش را ندارم. تا وقتی حکومت با ظلم است و از دست ما کاری بر نمیآید ، حق را فقط در خاطره شهدا میشود زنده نگه داشت.» نون والقلم جلال آلاحمد
من حالا میفهمم که چرا کسی تن به شهادت میدهد. چون بازی را میبازد و فرار هم نمیتواند بکند. این است که میماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار میکند ، یعنی دیگر تحمل وضع آن چیز یا آنجا را ندارد. نون والقلم جلال آلاحمد
پدرم خدا بیامرز میگفت: "ترس عین مرض است منتها مرضی که نه میکشد، نه لاغر میکند، بلکه حرص میآورد. آخر پدرم سه تا قحطی دیده بود و میگفت آدمی که از قحطی وحشت دارد ، دو برابر روزهای فراوانی دست و پا میکند و حتی دو برابر میخورد. نون والقلم جلال آلاحمد
اگر قرار بود حرفهای بزرگ را فقط آدمهای بزرگ بزنند که حق شیوع پیدا نمیکرد. نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا اسدالله گفت: «خیالت راحت باشد که برای من فرقی نمیکند. من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زمانند. برای من هر کسی امام زمان خودش است. مهم این است که هر آدمی به وظیفه امامت زمان خودش عمل کند. بار امانت یعنی همین.» نون والقلم جلال آلاحمد
حسن آقا گفت: «از اول خلقت تا حالا این همه از آدم ابوالبشر حرف زدهایم، بس نیست؟ آخر چرا از آدم گرفتار امروزی حرف نزنیم؟ میدانیم که جد اول بشر چه کرد و چرا کرد، اما تکلیف این نبیره درمانده او چیست ؟ اینکه بنشیند و تماشاچی رذالتها باشد؟ اگر آدم از بهشتی گریخت که زیرسلطه عرایز حیوانی بود ، ما در دوزخی گرفتاریم که زیر سلطه شهوات و رذالتهاست. همان حق و وظیفهای که تو میگویی ، به من حکم میکند که مثل دیگر آدمیزادها حرکت کتم، عمل کنم ، امیدوار باشم ، مقاومت کنم و به ظلم تن در ندهم و شهید بشوم تا دست کم تو از دریچه چشم من به دنیا نگاه کنی.» نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا اسدالله گفت: «زندگی برای آدم بیفکر همیشه راحت است. خورد و خواب است و رفتار بهایم، اما وقتی پای فکر به میان آمد،تو بهشت هم که باشی ، آسوده نیستی. مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای اینکه عقل به کلهاش آمد و چون و چراش شروع شد. خیال میکنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد، چه بود؟ آدم زندگی چهارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چون و چرای عقل و وظیفه. به دنیای پر از هول و هراس بشریت.» نون والقلم جلال آلاحمد
حسن آقا گفت: " و به همین دلیل هم هست که هر کس منتظر امام زمان است ، دست روی دست میگذارد و در مقابل هیچ ظلمی از جا نمیجنبد. دل همه اینجور آدمها به همان حرفهای تو خوش است. به نجابت، به عصمت، به در انتظار معصوم ماندن و میبینی که طلسم این دور و تسلسل را آخر یک جایی باید شکست. بعد هم مگر تو نمیگویی گذشت آن زمانی که مذاهب عامل اصلی تحول بودند؟ و مگر نمیدانی که خارج از محیط مذاهب شهادت معنی خودش را از دست میدهد؟
میرزا اسدالله گفت: «نه ، از دست نمیدهد و من اصلاً قبول ندارم که شهادت مختص قلمرو مذاهب باشد.» نون والقلم جلال آلاحمد
عصمت یک امر نسبی است و برای رسیدن بهش یا برای انتخابش ، آدم هر لحظه ای سر یک دو راهی است. دوراهی حق و باطل. دیگر لازم نیست سالهای سال انتظارش رابکشی. نون والقلم جلال آلاحمد
هر کسی دنبال چیزی میگردد که ندارد. نون والقلم جلال آلاحمد
قدرت حق در کلام شهداست. به همین دلیل من تاریخ را از دریچه چشم شهدا میبینم. از دریچه چشم مسیح و علی و حلاج و سهروردی. نون والقلم جلال آلاحمد
برای اینکه روی آب بیایی فقط باید سبک باشی ، اما مروارید همیشه ته آب میماند. مگر غواص دنبالش بفرستی. برای شرکت در حکومت کافی است کمی باهوش باشی و بفهمی کشش قدرت به کدام سمت است. بعد هم بلد باشی چشمت را ببندی ، البته اوائل کار ، چون بعد عادت میشود و حتی چشم باز وجدان هم چیزی نمیبیند. کاری که مرد میخواهد ، پشت کردن به این خوان یغما است. نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا عبدالزکی گفت: «معلوم است جانم ،همین است که حرفهایت بوی نا گرفته جانم ، اصلاً حرفایی بوی وازدگی میدهد.»
میرزا اسدالله گفت: «بهتر از این است که بوی دنیا زدگی بدهد و بوی خون ، و اصلا آنچه را تو واماندگی میدانی ، من نجابت میدانم.»
میرزا عبدالزکی گفت: «همان نجابتی که همه پیرزنهای وامانده دارند ؟ خب البته جانم ، وقتی از جایت تکان نخوری ، کمترین نتیجهاش این است که نجیب میمانی. عین پیرزنها.»
میرزا اسدالله گفت: «نه آقا سید ، نجابت با واماندگی از دو مقوله مختلف است. آدم وامانده قدرت عمل ندارد، اما نجیب کسی است که قدرت عمل داشته باشد و کف نفس کند.» نون والقلم جلال آلاحمد
«کار اصلی دنیا در غیاب حکومتها میگذرد. در حضور حکومت ، کار دنیا معوق میماند. هر مشکلی از مشکلات بشری اگر به کدخدامنشی حل نشد و به پادر میانی حکومت کشید، زمینه کینه میشود برای نسلهای بعدی.» نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا اسدالله گفت: " احساساتی نشو آقا سید، گیرم که این حضرات بردند و به حکومت هم رسیدند، تازه به نظر من هیچ اتفاق جدی نیفتاده. رقیبی رفته و رقیب دیگر جایش نشسته. میدانید ، من در اصل با هر حکومتی مخالفم ، چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید. دو هزار سال است که بشر به انتظار حکومت حکما خیال بافته ، غافل از این که حکیم نمیتواند حکومت بکند ، سهل است ، حتی نمیتواند به سادگی حکم و قضاوت بکند. حکم از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور علم یک ماجراجو جمع شده اند و سینه زدهاند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند ، قصاص کنند. نون والقلم جلال آلاحمد
میرزا ، من میفهمم که تو اهل اصولی ، اما آخر این اصول برای که وضع شده؟ جز برای آدمیزاد؟ درست؟ بنای کار تو هم بر ایمان و اصول ، این هم درست ، اما آن ایمانی که کشتار آدمیزاد را روا بداند ، حق نیست. باطل است. نون والقلم جلال آلاحمد
اضطراب وضعیت STATUS ANXIETY: اضطرابی چنان ویرانگر که قادر است ابعاد گسترده زندگیهایمان را به ویرانی بکشاند و دلهرهٔ ناکامی از عدم تطابق خویشتن با ایدهآلهایی که جامعه برای موفقیت تعیین کرده است را در ما برانگیزد و درنتیجه، حس تهیبودن از احترام و شایستگی را در وجودمان پدید آورد. دلهرهای حاکی از دونپایگی کنونی یا سقوط به جایگاهی فرومایهتر. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
بهدستآوردن منزلت دشوار است و یک عمر حفظ آن دشوارتر. صرفنظر از جوامعی که منزلت از بدو تولد به شخص بخشیده میشود و در رگهایش خون اشرافزادگی جاری میشود، موقعیت ما به آنچه بهدست میآوریم بستگی دارد و عواملی مانند حماقت، نشناختن خویش، اقتصاد کلان، یا کینهتوزی میتواند ما را به ورطهٔ شکست بکشاند. و شکست تمسخر بهبار میآورد: آگاهی عذابآوری که به ما میفهماند که در مجابکردن جهانِ ارزشهایمان ناتوان بودهایم و زینپس محکومیم تا با خویشتن شرمسار خویش افراد موفق را با تلخکامی بهتماشا بنشینیم. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
«من» یا خودانگارهٔ ما را میتوان بهصورت یک بادکنک سوراخ در نظر گرفت که برای معلق ماندن در هوا مدام به هلیوم محبت بیرونی نیاز دارد و تا ابد به ریزترین سر سوزنهای بیتوجهی حساس است. ممکن است در ابتدا باور این مسئله که توجههای دیگران باعث سرخوشی ما و بیتوجهیشان باعث سرافکندگیمان میشود سخت و بیمعنی بهنظر برسد. ممکن است بهعلت آنکه همکارمان با بیحواسی با ما خوش و بش کرده یا تماسهایمان بیپاسخ مانده است خُلقمان تنگ شود و آنگاه که کسی نام ما را بهخاطر دارد یا سبدی از میوه برایمان میفرستد مستعد آنیم تا زندگی را ارزشمند بدانیم. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
آشکارکردن هر دلهره و اضطرابی از لحاظ اجتماعی نابخردانه است. در نتیجه، ابراز ناراحتی درونی نامتعارف است و اغلب به خیرهنگاهی دلواپسانه، لبخندی نمایشی، یا مکثی طولانی که پس از شنیدن اخبار موفقیتهای دیگران رخ میدهد خلاصه میشود. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
نادیدهگرفتهشدن بر شدت ارزیابیهای منفی از تواناییمان میافزاید، در حالی که یک لبخند و یک تمجید کوچک نتیجهای عکس آن میدهد. بهنظر میرسد که ما برای تحمل خویش مرهون عواطف دیگران هستیم. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
اما از همه اینها گذشته این را از من داشته باش که وقتی کاری از دستت برای مردم برنمی آید ، بهتر است دستکم نجابت خودت را حفظ کنی. نون والقلم جلال آلاحمد
زن و بچه آدم نمیتوانند عذر همه گناههای آدم باشند. اگر پای درد و دل میرغضبها هم بنشینی از این مقوله آنقدر دلت را میسوزانند که خیال میکنی به خاطر زن و بچه شان با میرغضبی حج اکبر میکنند نون والقلم جلال آلاحمد
درست است که از ما چنان رشادتها نمیآید ؛ اما برای رسیدن به حق ، به عدد خلایق مردم راه است. نون والقلم جلال آلاحمد
خودم بودم که در حضور یکیشان درآمد ، گفت: «آدم تا خودش را نشناخته ، بنده است ، چون در بند جهل است؛ اما وقتی خودش را شناخت ، خدا شد ؛ چرا که خدایی به خود آیی است.» سر همین حرف قرار بود تکفیرش هم بکنند. نون والقلم جلال آلاحمد
اگر قرار بود همه مردم روزگار تخم و ترکه داشته باشند که آدمیزاد میشد در حکم خارخاسک ؛ که دست بهش میزنی یک مشت تخم از خودش میپاشد. نون والقلم جلال آلاحمد
مردم خودشان جاهلند که نمیفهمند طبابات یعنی کمک به عالم خلقت. وقتی این را نفهمیدند ، میروند خودشان را میدهند به دست عمله اکره شیطان. نون والقلم جلال آلاحمد
وقتی داد بزنی فورا میفهمند که دهاتی هستی ، آنوقت سرت کلاه میگذارند. عین خود شهریها یواش حرف بزن. میدانی با پنبه سربریدن یعنی چه؟ نون والقلم جلال آلاحمد
غرضم این بود که تمام حرفهای دنیا سی و دوتاست. از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت. (…) میخواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری، جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دوتا حرف است. حکم قتل همه بیگناهها و گناهکارها را هم با همین حروف مینویسند. نون والقلم جلال آلاحمد
می دونین ، من با کلمهها میونه ای ندارم. کلمهها دشمن شماره یک بشرن. چون همه جور میشه پس و پیششون کرد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
امید و انتظار بیداری اخلاقی از بشر به خودی خود،امری غیر ممکن است،درست همانطور که غیر ممکن است از بشر انتظار داشته باشیم با بلند کردن موهایش خود را از زمین بلند کند؛دستیابی به بیداری اخلاقی،مستلزم قدرتی است که از نژاد بشر نباشد. مسئله 3 پیکر کیهانی (3 جرم کیهانی) سیکسین لیو
در چین هر نظر و عقیدهای که جرئت پرواز داشته باشد،به زمین میخورد و خرد میشود. جاذبهی واقعیت خیلی قوی است. مسئله 3 پیکر کیهانی (3 جرم کیهانی) سیکسین لیو
از ظاهر یک فرد نمیشود بیشتر از مکعبی که فقط چهار وجهش پیداستچیزی فهمید. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
تضاد ریشه تمام جنبشها و مایه حیات است. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
روش صحیح مطالعه رفتار بشر مطالعه جنس مرد است. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
خوبی چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بدون خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه میکنی. میتوانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دستهایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی
پل میگفت: «از همه مفتضحتر اینه که میخوان ماهی رو توی آب خفه کنند. یک جا به اصطلاح«اختلالگران» رو توی آمستردام زیر باتون لت و پار میکنن، یک جا با یک دنیا تزویر اما با دلسوزی میگن: «باید سعی کرد و حرفهای جوانان را فهمید، باید به آنها اعتماد کرد.» خیلی مضحکه. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
او هنوز میتوانست به همه چیز بخندد و بگوید “به جهنم! " و این از شرایط لازم سلامت روانی بود. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
دوستی مرد و زن هر چه بر پایه ی روابط برادر- خواهری یا یک عشق پاک افلاطونی استوار باشد، وقتی که صحبت از اجتماعی عقب مانده در میان است چه بهتر که دورادور باشد! شوهر آهو خانم علیمحمد افغانی
روح یک زن خانه دار باهمه لطافت و ضعفهایش، زیر بار هرنوع سختی و خشونت طاقت میآورد، هر ناملایمی را با کمال شکیبایی تحمل میکند جز شکست در عشق را… شوهر آهو خانم علیمحمد افغانی
چقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام!
دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست!
من حتی تویی را که دوست دارم و دلبستهاش هستم، میگذارم و میروم و خوشحالم! رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
همه هنرها با معجزه رابطه نزدیک دارند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
همه هنرها با معجزه رابطه نزدیک دارند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
مصونیت سیاسی چیز مقدسی است. آدم را به قدری خوب از همه بلایا حفظ میکند که عاقبت زیرابتان از داخل زده میشود. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
همینکه یک انقلاب به نتیجه میرسید معنیش این بود که کلکش کنده است. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
عشق خودش یک جور آدمکشیه. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
جز عشق هیچ چیز حقیقت ندارد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
یهودیها از نواده دیو سفیدند، لج میکنند. این چیزیست که همه میدانند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
-کارهای پولدارها بعضی وقتها مضحکه. اسمش رو گذاشتن فیلانتروپی (یعنی انسان دوستی)
-این دیگر چه جور چیزیست؟
- یک چیزیست که پولدارها اختراع کردن تا وجدانشان رو راحت کنن. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
بیچاره فاحشهها که تمام روز باید لبخند بزنند. بعد از یک روز کار چه حالی باید داشته باشند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
لنی نمیفهمید که چطور هنوز ممکن است کسی بتواند درباره سیاست حرف بزند. مگر نه اینکه سیاست همه اش کار دیوانه هاست و فرانکشتاینها در هر گوشه و کنار کمین نشسته اند؟ خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
زندگی خصوصی اشخاص مقدس است. آدم باید رعایت خلوت دوستانش را بکند خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
فکرش را نمیشد کرد که این همه خریت در یک نفر متراکم شده باشد. با ذخیره خریت او میشد شکم یک ملت را سیر کرد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
برای بارور شدن مردان بزرگ ، کود تاریخ لازم است. گلهای عجیب و غریبی به وجود میآورد ، مثل گاندی ، ناپلئون. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
در فرانسه وقتی خدمت یک زن رسیدید اولین انتظاری که از شما دارد اینست که احترامش بگذارید. چرا؟ لنی مطلقا سر در نمیآورد. زنهای فرانسوی این کار را مثل دیگران میکنند ولی وقتی که کار تمام شد میگویند: «حالا راجع به من چه فکر میکنید؟» انگار آدم باید در خصوص شیوه همآغوشی آنها نظر بدهد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
زنهای فرانسوی آمریکاییها را خدا میشمارند و راحتتر با آنها میخوابند. بغل آمریکاییها که هستند احساس مصونیت از گناه دارند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
ستانکو زاویچ کاملا حق داشت. میگفت تنها چیزی که مهم است این است که در ازدیاد نفوس شرکت نکنی. آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر ، ارزشش کمتر. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
اگر یک دختر را با یکی از این قایقها (قایق دوموتوره چهل اسب) به دریا ببرید ، خود به خود لنگش را برایتان باز میکند. با این قایقها هر بچه ننه ای دون ژوان میشود. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
«ستم را با ستم باید جواب داد! زندگی چه ارزشی دارد اگر با حقارت و زبونی توأم باشد، چه ارزشی دارد اگر نتوانی از حق خودت، از موجودیت خودت و از آزادی خودت دفاع کنی؟! مرگ بهتر است!» دیدار احمد محمود
آرزوی بیش از اندازه خود را نمایان ساختن شایسته نبود و گاهی بخت را میتاراند. آدم باید در امیال خود اندازه نگه دارد و با خدا یا خدایان با سنجیدگی رفتار کند. مروارید جان اشتاینبک
بابا همه چیزا رو قشنگ برام زیر و رو میکرد. میگفت هدر دادن مرواریدا مکافات گناه اونهایی بود که پاشونو از گلیمی که خدا بهشون داده بود بیرون گذاشته بودن. بابا میگفت بندههای خدا از زن و مرد، هر کدوم مثل یه سربازن که خدا گذاشته تا هر کدوم یک قسمت از قلعه، یعنی این دنیا رو پاسداری کنن. بعضیا بالای برجن، بعضیام پای دیوارا و توی دخمههای تاریک. اما همه وظیفهشون اینه که سر پست خودشون بمونن و از اونجا تکون نخورن. وگرنه امنیت قلعه به خطر میوفته. خطر حمله جهنم. مروارید جان اشتاینبک
حالا میفهمیدم، به قدر کافی زندگی نکرده بودم تا تجربه کافی به دست آورم حتی امروز هم که با شما حرف میزنم میدانم ولو اینکه آدم خیلی هم زجر کشیده باشد باز همیشه یک چیزی برای یاد گرفتن باقی میماند. زندگی در پیش رو رومن گاری
اغلب فکر میکنم که وقتی با آدم خیلی زشتی زندگی کنیم، عاقبت به خاطر زشتیاش هم دوستش خواهیم داشت. زندگی در پیش رو رومن گاری
وقت با کاروان شترش آهسته از سوی بیابان میآید عجلهای هم ندارد، چون بارش ابدیت است. اما چنین تعریفی وقتی واقعاً شنیدنی است که آن را عملاً روی صورت آدم پیری ببینیم که هر روز چیزهای بیشتری از او دزدیده میشود. اگر عقیده من را بخواهید، میگویم که که سراغ وقت را باید از دزدها گرفت. زندگی در پیش رو رومن گاری
زندگی موجب زیستن مردم میشود بدون اینکه توجه کنند بر آنها چه میگذرد. زندگی در پیش رو رومن گاری
قانون برای حمایت از کسانی درست شده که چیزهایی داشته باشند و بخواهند در مقابل دیگران از این چیزها دفاع کنند. زندگی در پیش رو رومن گاری
امید، همیشه، از همه چیز قویتر بوده زندگی در پیش رو رومن گاری
در زندگی باید برای همه چیز تاوان پس داد. زندگی در پیش رو رومن گاری
تنها چیزی که برایش مانده بود، زندگی بود. آدمها بیش از هر چیزی به زندگی چسبیدهاند و شنیدن این حرف وقتی با مزه میشود که به تمام چیزهای قشنگی که در این دنیا هست فکر میکنیم. زندگی در پیش رو رومن گاری
بدترین چیزها همیشه در درون آدم اتفاق میافتد. اگر اتفاق در بیرون بیفتد، مثل وقتی که اردنگی میخوریم، میشود زد به چاک. اما از درون غیر ممکن است. زندگی در پیش رو رومن گاری
فکر میکنم این گناهکارانند که راحت میخوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بیگناهان نمیتوانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چیز هستند. اگر غیر از این بود، بیگناه نمیشدند. زندگی در پیش رو رومن گاری
پول وسیلهای است برای به دست آوردن مال و اموال، برای شور و هیجانهای ظاهری - اما ثروت: وسیلهای است که به همه چیز دوام میبخشد. رودی است ناپیدا، زیرزمینی که طی یک قرن خاطرهها و دیوارهای خانه ای را سیراب میکند: به طور خلاصه، روح را. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
این رسمها، این قراردادها، این قانونها، همه چیزهایی که تو ضروریشان نمیدانی، همه چیزهایی که از آنها گریختهای… همینها چهارچوب زندگی را تشکیل میدهند. برای زنده ماندن، آدم باید حقیقتهایی ایستا را دور و برش داشته باشد. اما پوچ و بیهوده یا غیرعادلانه بودن، اینها همهاش فقط حرف است. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
بعضی وقتها سادهترین واژهها به ظاهر، دارای چنان قدرتی میشوند که برای آبیاری کردن بذر محبتی کافی هستند. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
اصل این است که اثری از زندگی که کردهایم جایی باقی بماند. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
ما آدمها به خودمان قیافه میگیریم، اما همه میدانند که در قلبمان تردید، دودلی و اندوه حکم فرماست… پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
نظم برای نظم انسان را از قدرت اصلی اش که عبارت از دگرگون کردن دنیا و خودش است، محروم میسازد. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
حرمت انسانی! حرمت انسانی! … این سنگ محک است! وقتی فردی که طرفدار نازیسم است به کسی کاملاً مشابه خودش احترام میگذارد، در واقع به کسی یا چیزی جز خودش احترام نگذاشته. تضادهای سازنده را نمیپذیرد و برای هزاران سال انسان را به موریانهای بیاراده تبدیل میکند. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
زندگی نظم را میآفریند، ولی نظم زندگی را به وجود نمیآورد. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
ما در زمان رویدادهای معجزه وار، گونه ای از کیفیت روابط انسانی را چشیده ایم: حقیقت برای ما در آن لحظهها نهفته است. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
حقیقتهای نو همیشه در دخمه هایی که خفقان در آن حکم فرماست جان میگیرند. پرواز شبانه و نامه به 1 گروگان آنتوان دو سنت اگزوپری
این حرص منو در میآره، که بعضیا فکر میکنن مشکلات آدم با حرف زدن حل میشه یا بهتر میشه! یا یه کاری باید بکنی، باید عمل کنی، یا اگه نمیتونی کاری کنی پس نگو بیا در مورد مشکلاتت با من حرف بزن. پیادهروهای پارک لاله (سکوی دوم) رویا هدایتی
آدم وقتی تو به شرایطی قرار میگیره که تا اون موقع نبوده، تازه یه چیزایی از خودش میفهمه که تا قبل از اون فکر نمیکرده اون جوری باشه.
تازه آدم میفهمه مثلا چقدر عوضی بوده ولی فکر میکرده عوضی نیست. پیادهروهای پارک لاله (سکوی دوم) رویا هدایتی
خرهای بیچاره اونقدر زحمت میکشند، اونقدر خوبن، اونقدر فهمیدهن، بعد به هرکی که مثل ثریاس میگن خرِِالاغ! چقدر ناراحت کنندهس. من دیگه نمیدونم به این آدم چی بگم. پیادهروهای پارک لاله (سکوی دوم) رویا هدایتی
اگر این شاخک شاخکِ تربچهای گلِ سرخی چیزی باشد میشود گذاشت برای خودش
رشد کند اما اگر گیاهِ بدی باشد آدم باید به مجردی که دستش را خواند ریشهکنش کند
سلاام یه سوال
اینجا معنی باید به مجردی که دستش را خواند ریشه کنش کند یعنی چی؟ شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
هیچ کس آن هنگام که از مادر به دنیا میآید، با خود چیزی نمیآورد. همه مال را از جایی دیگر بدست میآورند. میبند و میدزدند و میبخشند و میخورند و با مال مردم پادشاهی میکنند. عاقلان میدانند که کار عالم اینگونه است. سمک عیار 1 (2 جلدی) فرامرز بن خداداد بن عبداللهالکاتب
آن کسی که شغل خادمی یا صندلی داری کلیسایِ اعظم ساخته و پرداخته ای را برای خود تامین میکند ، از همان اول شکست خورده است. امام هر کس که در سر فکر ساختن کلیسای اعظمی دارد ، از همان وقت پیروز است. پیروزی ثمره عشق است. فقط عشق چهره ای را که باید سرشته شود باز میشناسد. عشق هدفی جز خود ندارد. عقل را جز در خدمت عشق ارزشی نیست. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
برای بودن ، ابتدا باید مسئولیت بر عهده گرفت. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
اشتراک معنوی انسانها در جهان به نفع ما تمام نشده است. لیکن ، با پایه گذاری این اشتراک انسانها در جهان ، خود و جهان را نجات میدادیم. در ادای این وظیفه قصور کردیم. هر کس مسئول همه است. هر کس به تنهایی مسئول است. هر کس به تنهایی مسئول همه است. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
تمدن حکم گندم را دارد. گندم مایه غذایی انسان است ، اما انسان نیز به نوبه خویش ، با انبار کردن دانه گندم ، آن را نجات میدهد. نگهداری این دانهها همچون میراث ، از یک نسل تا نسل دیگر گندم ، رعایت میشود. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
سرشکستگی این نیست که خود را خوار و بی مقدار بشماریم. سرشکستگی اصل و مبنای عمل است. اگر به قصد تبرئه خود ، سرنوشت را مسئول بدبختیهای خویش بدانم ، خود را تسلیم سرنوشت کرده ام. اگر خیانت را مسئول آنها بدانم ، تسلیم خیانت شده ام. اما اگر گناه را بر عهده بگیرم ، حق انسان بودن خود را خواستار شده ام. میتوانم برای آنچه جزء آن هستم کاری بکنم. من جزء سازنده جامعه بشری هستم. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
- زندان خیلی سخته ، دایی؟
نرمخند شاسب تلخ بود.
- خودِ زندان ، نه!
- پس چی ، دایی؟
- تحقیر و توهین آدم رو میخوره! مثل خوره! دیدار احمد محمود
تمام چیزی که میتوانم بگویم این است که تو مرا تبدیل به کسی کردی که تصورش را هم نمیکردم. تو مرا شاد میکردی زمانی که خودت حالت بد بود. من ترجیح میدهم با تو باشم حتی زمانی که ناامید هستی. من پیش از تو جوجو مویز
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ سال بلوا عباس معروفی
مرد زرقانی سیگار تعارفش کرد. گرفت. پک زد ، به سرفه افتاد.
- عجب تنده!
- خالصه. پهن قاطیش نیست!
فکر کرد که شاید هر چیز خالص آزار دهنده باشد، بیخود باشد! حتی طلای خالص ، نرم است و چکش خوار! فکر کرد که اصلا خالص و یکدست وجود ندارد.
«چه کس خوب است؟ -اگر غش نداشته باشی کلاهت پس معرکه س _مثل مرغ پخته ، قورتت میدن! -پف! چه روزگاری! چه مزخرفاتی!» دیدار احمد محمود
تمام رخسارهها زیبا هستند رخساره شهرزاد فخر
آنهایی که مفهوم حقیقی زندگی را درک کرده اند، واقعیت قضیه را با این لحن بیشتر حس میکنند. شازده کوچولو (با سیدی) رقعی آنتوان دو سنت اگزوپری
ما باید به چیزها به سبب درستیشان، و نه به علت قدمتشان، احترام بگذاریم. ادیان قدیمی با پافشاری بر اینکه اگر ما سنتها را رها کنیم، آنگاه به همهٔ مقدسات گذشته اهانت کردهایم، ما را به دام میاندازند. و اگر یکی از نیاکان ما شهید شده باشد، ما بیشتر به دام میافتیم؛ زیرا ما احساس احترامی دائمی به عقاید آن شهید میکنیم، حتی اگر بدانیم که آن عقاید پر از غلط و خرافه است. مسئله اسپینوزا اروین یالوم
من آرزو میکنم که روزی جهان خالی از دین شود، جهانی با یک دین جهانی که در آن همهٔ اشخاص برای تجربه و ستایش خداوند از عقلشان استفاده میکنند. مسئله اسپینوزا اروین یالوم
من حالا فقط به چیزهایی توجه میکنم که تحت کنترل خودم خودماند. » «مثلِ؟» «من فکر میکنم که فقط بر یک چیز کنترل دارم: روند تعقلم.» مسئله اسپینوزا اروین یالوم
یک انسان آزاد تا زمانی میتواند در میان جاهلان زندگی کند که بتواند از علایق آنان اجتناب کند. یک انسان آزاد صادقانه زندگی میکند، نه فریبکارانه. فقط انسانهای آزاد برای یکدیگر مفیدند و میتوانند دوستیای واقعی را شکل دهند. مسئله اسپینوزا اروین یالوم
من داستانها را دوست دارم. داستانها به درسها زندگی و عمق میدهند. همه عاشق داستاناند. مسئله اسپینوزا اروین یالوم
وقتی فهمیدم اینشتین، یکی از اولین قهرمانانم، اسپینوزایی بوده است، این احساس شباهت با اسپینوزا در من تقویت شد. وقتی اینشتین از خدا حرف میزند، منظورش خدای اسپینوزایی است: خدایی که کاملاً با طبیعت یکی است، خدایی که دربردارندهٔ همهٔ جواهر است، و خدایی «که با جهان تاس بازی نمیکند». منظور اینشتین از این عبارت این است که هر چیزی که رخ میدهد، بدون استثنا، تابع قوانین منظم طبیعت است. مسئله اسپینوزا اروین یالوم
هنگامی که سودا راه به دل باز میکند، آن که عفیفتر است بی دفاعتر است… جان شیفته 1 و 2 (2 جلدی) رومن رولان
درد با ما به دنیا میآید،با ما رشد میکند،و با ما انقد راحت میشود که فکر میکنیم مثل دستها و پاهایمان که همیشه با ماست،درد هم باید با ما باشد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
[دوشیزه کورنلیا:] خدا را شکر میتوانیم دوستانمان را خودمان انتخاب کنیم.
ولی بستگانمان را باید همان طور که هستند، قبول کنیم و امیدوار باشیم که آدم تبهکاری بینشان پیدا نشود. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
[دوشیزه کورنلیا:] نباید اجازه بدهیم که همیشه فقط مردها بد اخلاقی کنند؛ موافقید خانم بلایت؟
آنی آهی کشید و گفت من هم کمی عصبی ام.
-چه بهتر عزیزم. اینطوری کسی جرات نمیکند حقت را پایمال کند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
دکتر دیو زیاد مهارت نداشت. او همیشه به موضوعهای فرعی بیشتر از خود مرض اهمیت میداد.
ولی مردم وقتی درد دارند کینههای گذشته شان را فراموش میکنند. اگر او به جای دکتر، کشیش میشد هیچکس او را بخاطر حرف هایش نمیبخشید.
مردم به دکتر جسم شان بیشتر از دکتر روح شان اهمیت میدهند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آنی پرسید: شما تابحال شوهر خوبی ندیدهاید؟
دوشیزه کونیلیا گفت: چرا؛ آنجا پر از شوهرهای خوب است.
و با دست از میان پنجره باز به قبرستان کوچک کنار کلیسای بندر اشاره کرد.
آنی مصرانه گفت: زنده چی؟ کسی که گوشت و خون داشته باشد؟
دوشیزه کورنیلیا با حالتی حاکی از تایید گفت: چرا، چند تایی هستند؛
آنها هم به این منظور به دنیا آمده اند که ثابت شود خداوند قدرت انجام هر کاری را دارد. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آنی با خنده گفت: خیلی سخت است که بگوییم مردم چه وقت بزرگ میشوند.
- (دوشیزه کورنلیا:) راست میگویی عزیزم، بعضیها در بدو تولد بزرگ اند و بعضیها تا ۸۰ سالگی هم بزرگ نمیشوند. مثلا همین خانوم رودریک که حرفش را میزدم، هیچ وقت بزرگ نشد. کارهای او در صدسالگی به اندازه کارهای ۱۰ سالگیش احمقانه بود.
آنی گفت: شاید به همین دلیل آن قدر عمر کرد.
- شاید ولی من یک عمر ۵۰ ساله عاقلانه را به عمر صد ساله احمقانه ترجیح میدهم.
آنی گفت« ولی فکرش را بکنید اگر همه عاقل بودند چه دنیای کسلکنندهای میشد… آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آنی بدون اینکه لبخند بزند پرسید: فکر نمیکنید متدیستها هم به اندازه ما به بهشت بروند؟
دوشیزه کورنلیا با متانت گفت: نظر ما در این باره شرط نیست. ما نمیتوانیم در مورد چنین موضوعی تصمیم بگیریم، ولی من حتی اگر مجبور باشم در بهشت با آنها همنشین شوم، باز هم روی زمین با آنها معاشرت نمیکنم. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
دوشیزه کونلیا: فرد پراکتر از آن مردهای بدجنس جذاب بود و بعد از ازدواج فقط بدجنسیاش را حفظ کرد و جذابیتش را به کلی از دست داد. دائم بد اخلاقی میکند و خانواده اش را آزار میدهد. به این هم میگویند مرد؟ آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
او بسته زیر بغلش را باز کرد و گفت کارم را هم با خودم آورده ام خانم بلایت! برای تمام کردنش خیلی عجله دارم و نباید هیچ فرصتی را از دست بدهم. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
اگر دوشیزه کورنلیا برای تبریک عروسی یک ملکه وارد قصر شده بود، باز هم همانقدر با وقار و با اعتماد به نفس با موقعیت روبرو میشد؛ چینهای پیراهن طرح رزش را روی زمین مرمری میکشید و با همان خونسردی به ملکه گوشزد میکرد که به دست آوردن یک مرد چه شاهزاده باشد چه رعیت ارزش فخرفروشی ندارد. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
دریا همواره ساکنین ساحلی را به سوی خود فرا میخواند و حتی آنها که پاسخی نمیدادند در دل احساس بی قراری میکردند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آنی گفت: «خوشحالم که تصمیم گرفتیم ماه عسل مان را اینجا بگذرانیم، اینطوری خاطراتی که در ذهنمان میماند به جای آنکه از یک مکان نا آشنا باشد مربوط به خانه رؤیاهای خودمان است.» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
جویباری که از گوشه ای میگذشت زیر سایه توسکاها نمایی بلورین داشت. خشخاشهای لب آب چون جام هایی ظریف، از نور مهتاب لبریز شده بودند. گل هایی که به دست همسر مدیر مدرسه کاشته شده بودند، آهسته سر تکان میدادند و زیبایی و تقدس روزهای خوش گذشته را به رخ میکشیدند. آنی در تاریکی ایستاد و نفس عمیقی کشید و گفت: «دوست دارم در تاریکی گلها را بو کنم احساس میکنم روحشان وارد بدنم میشود. آه! گیلبرت! این خانهی کوچک، همان جایی است که آرزویش را داشتم.» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
کاپیتان جیم: کورنلیا مردم را به دو دسته تقسیم میکند؛ آنها که از رگ و ریشه خودش اند و آنهایی که نیستند. اگر یک نفر با تو روبرو شود، افکارش با تو یکی باشد و از همان چیزهایی که تو خوشت میآید خوشش بیاید پس با تو همرگ و ریشه است.
جرقهای در ذهن آنی روشن شد. او گفت: فهمیدم منظورتان همان عبارت هم فکر من است. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
کاپیتان جیم گفت: چه پانزده سال خوشی بود! هر دوی آنها مهارت زیادی در شاد بودن داشتند. بعضیها اینطوریاند. هر اتفاق بدی هم که بیفتد، نمیتوانند زیاد غصه بخورند. آنها خیلی بلد نظر بودند و فقط یکی دو بار با هم بحث و بدل کردند. ولی یکبار سرکار خانم سلوین همانطور که خنده قشنگی به لب داشت به من گفت «وقتی من و جان دعوا میکنیم، احساس بدی پیدا میکنم ولی از طرفی خوشحال میشوم که شوهرم اینقدر خوب است و من میتوانم بعد از دعوا با او آشتی کنم» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
گیلبرت با ملایمت گفت: «خدا میداند وقتی عشق یا غمی عمیق، کسی را فرا میگیرد، قدرتی شگرف پیدا میکند.» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
کاپیتان جیم گفت مردم چشم دیدن کسی را که کمی باهوشتر از آنها به دنیا آمده ندارند آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خانم دکتر دیو گفت به خاطر یک سگ بی ارزش به خودتان گرسنگی دادید؟
کاپیتان جیم گفت شما که نمیدانید شاید برای یک نفر ارزش زیادی داشته باشد ظاهرش نمیخورد که بشود رویش خیلی حساب کرد ولی هیچ وقت از ظاهر یک سگ نمیشود در موردش قضاوت کرد شاید او هم مثل خود من باطن خوبی داشته باشد…
با اینکه ناهار را از دست دادم در عوض حالا در جمع شاد شمایم. همسایه خوب داشتن نعمت بزرگی است آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
از آن چیزی که آن را زندگی کرده ای و از دست داده ای سختتر و تلخ تر، آن چیزیست که بی آنکه آن را زندگی کرده باشی از دستش بدهی / قهرمان تازه اغلو مرگ آدم را زیباتر میکند (مجموعه شعر) آریا معصومی
و ما هزار تکه شد
در هزار من… مرگ آدم را زیباتر میکند (مجموعه شعر) آریا معصومی
هر کس را دوست داشته ام
آنقدر دوستش داشته ام
که از من بدش بیاید… مرگ آدم را زیباتر میکند (مجموعه شعر) آریا معصومی
پرسیدی:
چگونه دوستت دارم؟
گفتم: پرنده ای عاشقم
که برخورد گلوله ای به سینه ام تا مرگ چند ثانیه بیشتر طول نمیکشد.
و آن چند ثانیه را به تو فکر خواهم کرد. مرگ آدم را زیباتر میکند (مجموعه شعر) آریا معصومی
و شاید سیگار اختراع سرخپوستی بود که میخواست به معشوقه اش پیام کوتاه بدهد. مرگ آدم را زیباتر میکند (مجموعه شعر) آریا معصومی
وقتی باهم قدم میزدیم ، آسمان آبی، درختهای پارک ، پرندهها - همه خوشحال میشدند به ما تبریک بگن.
میشه گفت آسمان آبی روز و آسمان پر ستاره ی شب متعلق به ما بود. با این همه اون توی یه جارختی رو انتخاب کرد. . حراج (تجربههای کوتاه 13) نمایشنامه یوکیو میشیما
«آدمها گاهی میگویند غم چیزی روانی است، اما گیر افتادن در دام آن یک مسئله فیزیکی است. اولی زخم است و دومی عضوی قطع شده. یک گلبرگ پژمرده در برابر یک ساقهی شکسته. وقتی خودت را بکشانی سمت چیزی که عاشقانه دوست داری، در ریشههای آن شریک میشوی. ما دربارهی از دست دادن عزیزان حرف میزنیم. میتوانیم زمان بدهیم تا درمان شود، اما حیات مجبورمان میکند به زندگی ادامه دهیم، آن هم به خاطر یک قانون اساسی: درختی که تنهاش بشکند محکوم است به نابودی.» شهر خرس (پالتویی) فردریک بکمن
به سکوت خو میگرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند. انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد. سمفونی مردگان عباس معروفی
مگر نمیشود آدم سالهای بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند… ؟! سال بلوا عباس معروفی
کاپیتان جیم: … مثل اینکه او (دوشیزه کودنلیا) با کینهای عمیق نسبت به مردها به دنیا آمده. در تمام فورویندز از همه مهربانتر و زبانش از همه تلختر است. وقت مشکلی پیش میآید این زن خودش را میرساند و هر کمکی از دستش بر بیاید انجام میدهد. هرگز در مورد هیچ زنی بدگویی نمیکند ولی اگر بخواهد شخصیت یک مرد را لگدمال کند هیچ کس در مقابل تندی حرفهایش طاقت نمیآورد.
خانم دکتر گفت ولی همیشه از شما خوب میگوید.
- متاسفانه بله. اصلا از این وضع خوشم نمیآید. اینطوری احساس میکنم که یک مرد غیر عادی ام آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
دکتر دیو: میدانی گیلبرت، ما مردم این طرف فورویندز یک ضربالمثل قدیمی داریم که میگوید:
«خداوندا
ما را از خودخواهی الیوتها
غرور مکآلیسترها و
مباهات کروفردها
دور نگه دار» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
کاپیتان جیم پیرمردی بزرگوار و بی غل و غش بود که نور جوانی در قلب و چشمهایش میدرخشید…
کاپیتان جیم مردی زشترو بود…
با اینکه او در نگاه اول به چشمان آنی زشت آمده بود، روح پاک و لطیفش به ظاهر خسته و خشنش جلا میداد. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
کاپیتان جیم تبحر چندانی در تعریف کردن از دیگران نداشت ولی جمله هایش را چنان مودبانه و با لطف به زبان میآورد که طرف مقابل او احساس میکرد ملکه ای است که شاهانه از او تمجید میشود. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
وقتی آنی به طبقه پایین رفت، گیلبرت جلوی شومینه مشغول صحبت کردن با یک غریبه بود.
با ورود آنی هر دو به طرفش برگشتند.
-آنی! ایشان کاپیتان بوید هستند. کاپیتان بوید! همسر من.
اولین باری بود که گیلبرت لفظ همسر من را در مورد آنی به زبان میآورد و از امکانی که به دست آورده بود به خود بالید. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خانه در همان نگاه اول به دل (آنی) نشست. شبیه گوش ماهی بزرگی بود که روی شنهای ساحل افتاده باشد. ردیف لومباردیهای بلند پایین راه باریکه زیر نور ارغوانی آسمان قد برافراشته بودند. پشت سر آنها جنگلی از صنوبر قرار داشت که سپر باغچه در مقابل نسیمهای دریا بود و باد میان شاخ و برگهای شان موسیقی عجیب و دلنشینی را سر میداد. آنجا نیز مانند همه جنگلها پر رمز و راز به نظر میآمد. راز و رمزهایی که بدون گشت و گذار میان جنگل، آشکار نمیشدند، چرا که بازوان سبز درختان آنها را از نگاه عابرین پوشیده نگه میداشتند آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
او (آنی) در این اتاق خوشیهای بسیار و غمهای اندکی را پشت سر گذاشته بود و امروز باید برای همیشه آنجا را ترک میکرد. از آن روز به بعد آنجا دیگر اتاق او نبود. قرار بود پس از رفتن آنی، لورای ۱۵ ساله آنجا را تصرف کند. آنی هم آرزوئی جز این نداشت. اتاق به لحظههای کودکی و جوانی تعلق داشت و دیگر پس از گشوده شدن از فصل تازه ای از زندگی او به رویش بسته میشد. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
در ظهر ماه سپتامبر عروسی زیبا و خوشحال از پلههای قدیمی و مفروش خانه پایین آمد؛ اولین عروس گرین گیبلز…
گیلبرت که انتظارش را میکشید با نگاهی تحسین آمیز او را برانداز کرد
بالاخره پس از سالها صبوری و انتظار، آنی دور از دسترس نصیبش شده بود.
و در آن لحظه با لباس زیبای عروسی به سویش میآمد.
آیا او شایسته چنین نعمتی بود؟
آیا میتوانست آن طور که دلش میخواست همسرش را خوشبخت کند؟ آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خانم لیند که اصلاً نظر مثبتی در مورد فروشگاههای زنجیره ای نداشت و هیچ فرصتی را برای بدگویی کردن از آنها از دست نمیداد با اخم گفت «این فروشگاه ایتون دارد جیب مردم جزیره را خالی میکند. این طور که معلوم است این روزها دخترهای اونلی به جای انجیل کاتالوگهای آن را ورق میزنند. یکشنبهها هم به جای مطالعه کتاب مقدس سرشان را با این کاتالوگها گرم میکنند».
دایانا گفت: «ولی برای سرگرم کردن بچهها خیلی مناسب اند. فِرد و آنی کوچولو از تماشا کردن عکسهایشان خسته نمیشوند».
خانم ریچل با تحکم گفت: «من بدون کاتالوگ ایتون هم میتوانم ده تا بچه را سرگرم کنم». آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
(آنی) گل هایی که با خود برده بود را روی سنگ قبر (متیو) گذاشت و آهسته از تپه سرازیر شد. شامگاه زیبایی بود سایه روشنها همه جا پراکنده شده بودند ابرهای سرخ و یاقوتی پهنه آسمان غرب را لکهدار کرده بودند و در فواصل میان آنها آسمان سبز نمایان شده بود. آن سوتر رو غروب دریا میدرخشید و نوای جاودان حرکت آب بر بستر ساحل گندمگون به گوش میرسید. سالها بود که تمام تپهها در دشتها و جنگل هایی را که در سکوت دلنشین روستا فرو رفته بودند میشناخت و به آنها عشق میورزید. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
شارلوتا گفت: تام یک بنای ساده است ولی اخلاق خوبی دارد وقتی به او گفتم تام اجازه میدهی به عروسی دوشیزه شرلی بروم؟
البته من به هر حال میروم ولی دلم میخواهد تو راضی باشی
فقط گفت شارلوتا وقتی به تو خوش بگذرد به من هم خوش میگذرد خیلی خوب است که آدم چنین شوهری داشته باشد دوشیزه شرلی. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آن شرلی از شارلوتا پرسید شوهرت تو را لئونو را صدا میکند؟
لئونورا گفت: خدای من نه خانم، اگر این کار را بکند اصلا نمیفهمم منظورش با من است. البته موقع عقدمان مجبور شد بگوید که «شما را به همسری خود برگزیدم لئونورا». راستش دوشیزه شرلی از آن وقت تا به حال احساس میکنم کسی را که او برگزیده من نبوده ام و انگار اصلاً ازدواج نکرده ام. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
(ریچل لیند): خدا را شکر که آنی و گیلبرت بالاخره قرار است با هم ازدواج کنند. همیشه در دعاهایم از خدا خواستهام چنین اتفاقی بیفتد.
لحن خانم ریچل طوری بود که گویا از سودمند بودن (مستجاب شدن) دعاهایش اطمینان داشت. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
جین زیاد باهوش نبود و به ندرت پیش میآمد که حرفی درخور تحسین بزند ولی هرگز با زبانش کسی را نمیآزرد آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
جین با اینکه چند سال از ازدواجش میگذشت، هنوز در قلبش عشق و محبت نسبت به همنوعش، موج میزد. او با اینکه… با یک میلیونر ازدواج کرده بود… ثروتمند شدن به شخصیت او لطمه نزده بود. او هنوز همان جین باوقار و متین گذشته بود و خود را در خوشی دوستان قدیمیاش شریک میدانست. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خود آنی به قدری خوشحال بود که ته دلش کمی میترسید. خرافاتیها میگفتند که خدایان طاقت دیدن آدمهای خیلی خوشحال را ندارند. البته این ویژگی در مورد بعضی آدمها صدق میکند… آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
او (ماریلا) به خانم ریچل لیند گفت: «تا به حال در این حانه عروسی نداشتهایم. وقتی بچه بودم از یک کشیش شنیدم که یک خانه زمانی واقعا خانه میشود که با یک تولد،یک عروسی و یک مرگ، تقدیس شده باشد» آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
داینا پرسید: «ماه عسل کجا میروی؟»
- هیچ کجا. وحشت نکن داینا جان! مرا یاد خانم هارمون اندروز میاندازی. شک ندارم خواهد گفت که آنهایی که از عهدهی یک سفر ماه عسل برنمیآیند، اصلا حق ازدواج کردن ندارند. …
دلم میخواهد ماه عسلم را در فورویندز و در خانهی رؤیاهای عزیز خودم بگذرانم. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
آنی:
با این حال هنوز نمیتوانم باور کنم که حالا دیگر در اونلی تلفن داریم. چنین چیزی برای این مکان قدیمی آرام و دوست داشتنی، زیادی جدید و امروزی به نظر میرسد. …
میدانم که وسیلهی خوبی است، حتی خیلی بهتر از علامت دادن ما با نور شمع. به قول خانم ریچل، اونلی هم باید پیشرفت کند، ولی احساس میکنم دلم نمیخواست اونلی تباه شود یا به قول آقای هریسون با دردسرهای پیشرفته دست و پنجه نرم کند.
دوست داشتم اینجا همان طور که بود، بماند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
صدای خنده آنی با همان مهربانی و ملاحت گذشته، همراه آهنگی از کمال و بلوغ، فضای اتاق را پر کرد. …
ماریلا که در آشپزخانه پایین، مشغول درست کردن مربای آلو بود… آه کشید. …
ماریلا هرگز در زندگیاش به اندازهی روزی که فهمید قرار بود آنی با گیلبرت بلایت ازدواج کند، خوشحال نشده بود، اما گویا مقدر بود که
هر خوشیای سایههای کمرنگی از اندوه نیز به همراه آورد. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خانم هارمون پیروی نظریه هملت است که میگوید تحمل ناخوشیهایی که داریم بهتر از حرکت به سوی ناخوشیهایی است که شناختی از آنها نداریم. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
اگر امیدی وجود داشت، باید در طبقه کارگر جستوجو میشد؛ زیرا فقط آنجا، در میان خیل عظیم تودههایی که مورد بیتوجهی قرار گرفته بودند و هشتاد و پنج درصد جمعیت اوشنیا را تشکیل میدادند، امکان داشت نیرویی برای نابودی حزب ظهور کند. حزب نمیتوانست از درون متلاشی شود. اگر دشمنی هم داشت، دشمنانش راهی برای گردآمدن و یا حتی شناخت یکدیگر نداشتند. حتی اگر انجمن افسانهای موسوم به «برادری» وجود داشت که امکانش بود، احتمال کمی داشت که اعضای آن بتوانند در گروههایی بیش از دو یا سه نفر دور هم جمع شوند. شورش و عصیان فقط در نگاه، آهنگ کلام و یا حداکثر زمزمه یک کلمه خلاصه میشد؛ اما اگر کارگران به نحوی از میزان توانایی خود آگاه میشدند، نیازی به تبانی و توطئهچینی نداشتند. فقط کافی بود به پا خیزند و همانگونه که اسبها با لرزش بدن، مگسها را میپرانند، تکانی به خود بدهند. اگر آنها تصمیم میگرفتند، همین فردا صبح تمام حزب متلاشی میشد. بدون شک دیر یا زود آنها به جایی میرسیدند که این کار را بکنند؛ ولی هنوز… 1984 جورج اورول
وینستون نوشت:
اگر امیدی وجود داشته باشد، به طبقه کارگر است. 1984 جورج اورول
از میان جنگل به طرف چشمه رفتم - قشنگترین جای روی زمین است. همه چیز چشمنواز بود. احساس میکردم آرامش و طراوت جنگل در روحم نفوذ میکند و من را هم با خودش یکدست میکند، یکدست با آبی آسمان، با سبزی درختهای خزه بسته و با درخشندگی برف. یادداشتهای شخصی 1 سرباز جروم دیوید سالینجر
بدترین دشمن انسان، سیستم عصبی خود اوست. هیجانات درونی در هر لحظه ممکن است خودش را به صورتی مشخص آشکار سازد. 1984 جورج اورول
چه خوب بود اگر میشد آدم چشمهایش را ببندد و باور کند همه افراد ظاهری دارند مطابق با آنچه که حزب به عنوان ظاهر مطلوب معرفی میکرد. 1984 جورج اورول
هیچکس مطمئن نیست احساس کند که شرایط فعلی غیر قابل تحمل است؛ مگر آنکه در حافظهاش خاطراتی از دورانی داشته باشد که وضع بدین منوال نبوده است. 1984 جورج اورول
پیروی از عقاید مرسوم، به معنی فکر نکردن خواهد بود؛ نیاز نداشتن به تفکر. پیروی از عقاید مرسوم؛ یعنی: عدم خودآگاهی. 1984 جورج اورول
این روزها دیگر کسی دوست نداشت، همه رفیق داشتند؛ ولی بعضی از رفقا از بعضی دیگر خوشایندتر بودند. 1984 جورج اورول
میپرسیدم، آیا میدانند که مردم امریکا با تمام تجمل ساختهی ماشین و راحتیهایش، چه تهی، بیآسایش و بدبختاند. پیکره ماروسی هنری میلر
Nero (آب): نخستین کلمهی یونانی بود که یاد گرفتم، و چه کلمهی قشنگی. پیکره ماروسی هنری میلر
دوست دارد کارها را با دستانش، با تمام پیکرش انجام دهد، و میتوانم به راحتی بگویم با دل و جانش. پیکره ماروسی هنری میلر
غذا… غذا چیزی بود که به آن علاقهای شهوانی داشت. از زمان کودکیاش از غذای خوب لذت برده بود، و گمان میکنم تا دم مرگ همچنان از آن لذت خواهد برد. پیکره ماروسی هنری میلر
اگر ناغافل او را کنجکاوانه زیرنظر میگرفتی، احساس میکردی جایی بیجنبش نشسته و فقط چشم گرد عقابیاش مراقب است، که او پرندهای است به خواب مصنوعی برده شده یا که خودش خودش را خواب کرده، و سرپنجههایش به مچ غولی نامریی بسته است، غولی چون زمین. پیکره ماروسی هنری میلر
انسانی صریحتر، دست یافتنیتر و آسانگیرتر از یونانی در برخورد پیدا نمیشود. او بیدرنگ دوست میشود و از آن دست میکشد. پیکره ماروسی هنری میلر
خالی نگه داشتن ذهن کار بزرگی است، کاری بزرگ و بسیار سلامتبخش. تمام طول روز را خاموش بودن، هیچ روزنامهای نخواندن، صدای هیچ رادیویی نشنیدن، به هیچ اراجیفی گوش نکردن، سرتاپا و دربست تنبل بودن و از هر حیث به کل لاقید به سرنوشت جهان، بهترین دارویی است که شخص میتواند به خودش تجویز کند. معرفت کتابی به تدریج کنار گذارده میشود، مشکلات حل و برطرف میشوند، گرهها به آرامی باز میشوند، تفکر، آنگاه که میپذیری در آن رها شوی، بسیار بدویانه میشود. تن به سازی نو و عالی بدل میگردد، به گیاهان و سنگها یا به ماهی به دیدهی دیگری مینگری. تعجب میکنی که مردم با فعالیتهای دیوانهوارشان برای انجام چه تلاش میکنند. جنگی در کار است، اما در این باره که برسر چیست یا که مردم چرا باید از کشتن یکدیگر لذت ببرند، کمترین چیزی نمیدانی. پیکره ماروسی هنری میلر
فرانسوی نه میداند چگونه ببخشد، نه میداند چطور طلب احسان کند در هر حال راحت نیستند. همین که اسباب زحمت شما نشوند، فضیلتی به شمار میآورند. این هم یک جور حصار است. یونانی هیچ حصاری به گرد خود ندارد: او بیدریغ میدهد و میستاند. پیکره ماروسی هنری میلر
وقتی با خودت راست باشی، بیاهمیت است چه پرچمی برفراز سرت در اهتزاز است، یا کی چه دارد، یا که به زبان انگلیسی حرف میزنی یا مغولی. نبودن روزنامهها، نبودن خبرها دربارهی آنچه آدمیان در بخشهای گوناگون جهان برای زندگیبخشتر کردنِ زندگی یا کاستن از قابلیت آن انجام میدهند، بزرگترین موهبت الهی است. پیکره ماروسی هنری میلر
در اینجا نور، بیواسطه به درون جان نفوذ میکند، درها و پنجرههای قلب را میگشاید، آدمی را عریان میکند، بیحفاظ و منفرد در سعادتی فراطبیعی که هر چیزی را وضوح میبخشد بی که شناخته شود. هیچ تحلیلی در این فروغ راه ندارد. در اینجا، بیمار عصبی یا در جا شفا پیدا میکند یا دیوانه میشود. خود صخرهها به کل دیوانهاند: آنها در طول سدهها در معرض این تنویر ملکوتی قرار گرفتهاند: آنها خیلی آرام و خموش آرمیدهاند، در خاک خونرنگ در میان گلبنهای رنگین و رقصان به آغوش درآمدهاند. اما من میگویم آنها دیوانهاند، و دست زدن به آنها به منزلهی خطر کردن به از دست دادنِ توانایی شخص است در گرفتن چیزهایی که قبلاً سخت، جامد و غیرقابل حرکت به نظر میرسیدند. پیکره ماروسی هنری میلر
اگر رویایی باشد که آن را بیش از هر چیزی دوست بدارم، همانا کشتی راندن در خشکی است. پیکره ماروسی هنری میلر
«برای گفتن یک داستان خوب، باید شنوندهی خوبی داشته باشی. نمیتوانم داستانی را برای آدم بیارادهای بگویم که دارد تندنویسی میکند. گذشته از این، بهترین داستانها آنهاییاند که نمیخواهی نگهشان داری، اگر هر قصدی در پس آن نهفته باشد، داستان خراب میشود.» پیکره ماروسی هنری میلر
انسان نه از راه پیروزی بر دشمن خود به زندگی رو میکند، نه درپی درمانهای بیپایان به تندرستی میرسد. لذت زندگی از صلح میآید، که ایستا نیست بلکه پویا است. هیچ انسانی واقعاً نمیتواند بگوید که شادی چیست مگر صلح راتجربه کرده باشد، و بدون شادی زندگییی وجود ندارد، حتا اگر دهها ماشین و چندین مباشر، قصر، کلیسای کوچک شخصی و سردابهای ضد بمب داشته باشی. پیکره ماروسی هنری میلر
بیماریهای ما چسبیدههای وجودیِ ما هستند: عادات، ایدئولوژیها، آرمانها، اصول، داراییها، خدایان، فرقهها، دینها و ترسهایماناند و هر چیزی که دلت بخواهد. خدمات نیک ممکن است نوعی بیماری باشد، درست همان اندازه که کردارهای بد. تنآسایی شاید به همان اندازه بیماری باشد که کار. به هر چه دستاویز میشویم، ممکن است یک بیماری از کار درآید و سبب مرگمان شود. تسلیم مطلق است: اگر حتا به خردترین ذره بچسبی، میکربی را جان میبخشی که تو را خواهد خورد. پیکره ماروسی هنری میلر
همهی این ناله و زاریها که در ظلمات ادامه مییابند، این درخواست نیازمندانه و رقتانگیز برای صلح که پابهپای درد و بدبختی رو به فزونی دارد، کجا باید دید و دریافت؟ آیا مردم تصور میکنند که صلح چیزی مثل جو و گندم است که در گوشهای انبار میشود؟ چیزی که بتوان برسر آن با یک دیگر درافتاد و از دست هم درآورد، همان کاری که گرگها بر سر لاشه میکنند؟ من میشنوم که مردم از آشتی حرف میزنند و چهرههاشان از خشم یا دشمنی، یا از اهانت و تحقیر، از نخوت و خودپسندی درهم میرود. کسانی هستند که میخواهند بجنگند تا به صلح برسند اغفال شدهترین آدمهای روی زمین. تا وقتی که آدمکشی از ذهن و زبانها رانده نشود صلحی وجود نخواهد داشت. آدمکشی در رأس هرم پهناوری قرار دارد که قاعدهاش خویشتن آدمی است. آن که بلند میشود ناگزیر به سقوط است. پیکره ماروسی هنری میلر
خویشتن یک برده است. آنچه به جهان حکم میراند قلب است، نه مغز. پیکره ماروسی هنری میلر
طبیعت همه وقت آماده است تا شکافهایی را که به سبب مرگ ایجاد میشوند پر کند، اما طبیعت قادر نیست آگاهی، اراده و تصور غلبه بر نیروهای مرگ را فراهم آورد. طبیعت بازپس میدهد و جبران میکند، همین و بس. وظیفهی انسان است تا غریزهی آدمکشی را ریشهکن کند، غریزهای که در تظاهرات و نمونههایش بیکران است. همانگونه که قدرت را با قدرت جواب دادن بیهوده است. هر پیکاری ازدواجی است آبستن خون و اندوه. هر جنگی شکستی برای جان بشر است. جنگ فقط جلوهی پهناوری است، آن هم به طرزی تهییج کننده، از تضادهای مسخره و پوچ و ساختگی که هر روزه در همه جا رخ میدهند، حتا در دورههای به اصطلاح صلح. پیکره ماروسی هنری میلر
هر کس سهم خود را ادا میکند تا کشتار ادامه یابد، حتا آنهایی که به نظر میرسند کنار ایستادهاند. همهی ما خواهی نخواهی درگیر و سهیم هستیم. زمین آفریدهی ماست و ما باید بر و بار آفرینش خود را بپذیریم. تا وقتی که از فکر کردن به واژههای نیکی جهانی، نیکوکاری جهانی، سامان جهانی و صلح جهانی خودداری کنیم، هر یک در حق دیگری خیانت و جنایت روا خواهد داشت. اگر خیال داشته باشیم که همینطور باقی بماند، ممکن است تا لب گور ادامه پیدا کند. هیچ چیز نمیتواند دنیایی نو و بهتر به وجود آورد مگر خواست خود ما از برای آن. انسان از سرِ ترس میکشد، و ترس مار نه سر است. وقتی که به کشتن رو کردیم، پایانی در کار نیست. پیکره ماروسی هنری میلر
در یونان، شخص یقین مییابد که نبوغ قاعده است، نه استثنا. هیچ کشوری به نسبت شمار افرادش این همه نابغه عرضه نکرده است که یونان، تنها در یک سده، این ملت کوچک نزدیک به پانصد انسان نابغه به جهان ارزانی داشته. هنرش که پنجاه قرن پیشینه دارد، جاودان و بیهمتاست. چشمانداز رضایتبخشتر از همیشه پابرجاست، اعجازانگیزترین چیزی که زمین ما باید عرضه بدارد. ساکنان این دنیای کوچک در هماهنگی با محیط طبیعیشان زندگی میکردند، آن را با خدایانی که واقعی بودند آباد کردند و با آنان در مشارکتی همدلانه میزیستند. پیکره ماروسی هنری میلر
چه خوب است که به طور خالص شادباشی، و از آن بهتر اینکه بدانی که شاد هستی. اما، بفهمی که شادمان هستی و بدانی که چرا و چگونه، به چه نحو، به سبب تسلسل چه حوادث یا شرایطی، و بازهم شادباشی، هم شاد باشی و هم بدانی که شاد هستی، وه، که فراتر از شادی است، رستگاری است. پیکره ماروسی هنری میلر
رنگآمیزیها در سراسر یونان آبی و سپید است، حتا روزنامهها مرکب آبی به کار میبرند، یک آبی آسمانی روشن که صفحههای روزنامه را صاف و صادقانه و جوانمآبانه مینمایاند. مردم آتن به راستی روزنامهها را میبلعند، آنها گرسنگی پایانناپذیری برای اخبار دارند. پیکره ماروسی هنری میلر
زمانی که بجا باشد، سخن یک نفره را بیشتر از دو نفره دوست دارم. مثل این است که شخصی را تماشا کنی که کتابی را به سرعت برایتان مینویسد: آن را مینویسد، آن را بلند میخواند، به آن عمل میکند، بازنگری میکند، آن را مزهمزه میکند، از آن لذت میبرد، از لذت بردن شما از آن لذت میبرد، و آنگاه تمام آن را پاره میکند و به دست باد میدهد. عملی است آسمانی، زیرا در اثنایی که او بدان مشغول است، برایش حکم خدا پیدا میکنید مگر آنکه چنین شود که شما ابله بیحوصله و بیاحساسی از کار درآیید که در آن صورت، آن نوع سخن تک گویانهای که منظور من است هرگز به میان نمیآید. پیکره ماروسی هنری میلر
به نظر میرسید که تمام وقت از خودش حرف میزند، اما بیهیچ خودستایی. از خودش حرف میزد، چون جالبترین آدمی که میشناخت همانا خودش بود. من از این صفت او خیلی خوشم میآمد خود من هم کمی از آن دارم. پیکره ماروسی هنری میلر
پیوسته احساس کردهام که هنر قصهگویی مستلزم این است که چنان قوهی تصور شنونده را برانگیزد تا مدتی پیش از پایان، خود را در تخیلات خویش غرق کند. بهترین داستانهایی که شنیدهام بیربط بودند، بهترین کتابها، آنهایی که طرحشان را هرگز نمیتوانم به خاطر آورم. بهترین افراد، آنهایی که هیچوقت در جایی به آنها برنمیخورم. هر چند که مکرر برایم اتفاق افتاده است، اما هرگز از این اعجاب دست برنمیدارم که چگونه پیدرپی برایم رخ میدهد که پس از سلام و علیک با افراد معینی که میشناسم، ظرف چند دقیقه با ایشان راهی سفر بیپایانی میشوم که از حیث حال و هوا و خط سیر واقعاً به خواب نیمه عمیقی میماند که خواب بیننده پیدرپی در آن میلغزد، عین استخوانی که در حفرهی خود. پیکره ماروسی هنری میلر
دگرگون کردن حکومتها، اربابها و جباران کافی نیست: شخص باید تصورات از پیش دریافتهی خود را از درست و نادرست، خوب وبد، عادلانه و ناعادلانه درهم بریزد. ما باید خود را از سنگری سخت مقاوم که خودمان را در آن چال کردهایم رها کنیم و به هوای باز بیرون بیاییم. سلاحمان، داراییهامان، حقوق فردی، طبقاتی، ملی، و قومیمان را واگذاریم. یک میلیارد انسانی را که صلح میجوید نمیتوان سرکوب کرد. ما خود را گرفتار دید زندگی محدود و حقیرمان کردهایم. نثار زندگی شخص در راه یک نهضت باشکوه است، اما آدمهای مرده به درد نمیخورند. زندگی طلب میکند که ما چیز دیگری عرضه کنیم روح، روان، عقل و هوش و نیکخواهی. پیکره ماروسی هنری میلر
کسی که کمتر عشق بورزد، کمتر گناهانش بخشیده میشود.
کتاب مقدس، لوکاس: 7 و 47-37 11 دقیقه پائولو کوئیلو
همه آدمها باید به همین گونه عمل کنند که یک روز وقتی متوجه شدند دیگر نمیتوانند هیچ کار مثبت و به درد بخوری انجام دهند، شجاعت این را داشته باشند که دنیا را ترک کنند؛ ولی وقتی امید به سراغ آدم میآید، آن وقت عقیده اش به کلی تغییر میکند. کوری ژوزه ساراماگو
زندگی با آدمهای دیگر چندان سخت نیست؛ ولی میزان درک آن هاست که ما را با مشکل روبه رو میکند. کوری ژوزه ساراماگو
انسان بالاخره به هر چیزی عادت میکند. کوری ژوزه ساراماگو
نا امیدی آغاز آزادی و و امید باعث بردگی است. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
مردمی که به خورشید با نفرت مینگرند، شایسته شب اند. کشتی پهلوگرفته مهدی شجاعی
دنیا همه را در هم میشکند، ولی پس از آن خیلیها جای شکستگی شان قویتر میشود. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
شب ممکن است برای مردمان تنها، همین که تنهایی شان آغاز شد، وحشتناک باشد. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
وقتی آدم چیزی نداشته باشه که ببازه، اداره کردن زندگی چندون سخت نیست. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
همه چیز در جهانی از ابهام کمرنگ میشد تا جایی که حتی از درستی تاریخ روز نیز مطمئن نبودی. 1984 جورج اورول
به طور مثال، در اظهار نظر وزارت فراوانی تخمین زده بودند که میزان تولید پوتین برای یک فصل بالغ بر صد و چهل و پنج میلیون جفت خواهد شد. تولید واقعی، شصت و دو میلیون جفت خواهد بود؛ ولی وینستون در بازنویسی، تخمین وزارت فراوانی را به پنجاه و هفت میلیون تبدیل کرد تا طبق معمول بتوانند ادعا کنند میزان تولید از سهمیه در نظر گرفته شده بالاتر بوده است. به هر حال، هیچکدام از ارقام شصت و دو میلیون، پنجاه و هفت میلیون و یا صد و چهل و پنج میلیون به حقیقت نزدیک نبود؛ بلکه به احتمال زیاد هیچ پوتینی تولید نشده بود و به احتمال قویتر هیچکس از میزان تولید کفش اطلاع نداشت، در اصل برای کسی اهمیت هم نداشت. تنها چیزی که همه میدانستند این بود که در هر فصل بر روی کاغذ تعداد سرسامآوری کفش تولید میشد، درحالیکه شاید نیمی از جمعیت اوشنیا پابرهنه بودند. 1984 جورج اورول