رمان ایرانی

شهسوار بر باره باد

من گفتم: "خداوندگارا! یک اسب چگونه می‌تواند این همه بار را بردارد. دو تن سوار نیز هستم. اسب طاقت حمل ما را ندارد و میانه‌ی راه تلف می‌شود و گرفتار می‌مانیم." سلطان گفت: "دل ندارم که از تمامی خلعت‌های خلیفه چشم بپوشم. با این همه چاره‌ای نیست. لباس‌ها و شمشیر و تبرزین‌ها را بگذار و تنها آن دو درفش را برگیر. شرق و غرب عالم باید زیر فرمان ما باشد."

کاروان
9789647033244
۱۳۸۵
۱۲۸ صفحه
۵۴۸ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
دیگر رمان‌های محمد قاسم‌زاده
رقص در تاریکی
رقص در تاریکی
صندلی روی بالکن
صندلی روی بالکن صندلی خالی هم بالای بالکن بود. جلوتر رفت تا موج سنگین‌تر آمد، از جا کندش و بردش رو به مغرب. خواست دست و پا بزند که نتوانست. موج دیگری آمد. باز سنگین‌تر و باز کندش و بردش. دست‌هاش را تکان داد اما نتوانست آب را بشکافد. به پاهاش فشار آورد. پاها دیگر در اختیارش نبود، که موج آخر آمد و ...
شهر هشتم
شهر هشتم
چیدن باد 1 (2 جلدی)
چیدن باد 1 (2 جلدی) من که شاه نبودم. مترسک سر جالیز بودم. خودشان می‌بریدند و می‌دوختند و حتا نظر مرا هم نمی‌خواستند. نایب‌السلطنه به جای من نظر می‌داد. اگر هم می‌پرسیدند، چیزی نمی‌دانستم. قرار بود سال‌ها ولیعهد باشم و کار اداره مملکت را آرام آرام یاد بگیرم، اما همه چیز مثل برق و باد به هم خورد و من شدم شاه.
چیدن باد 2 (2 جلدی)
چیدن باد 2 (2 جلدی) من که شاه نبودم. مترسک سر جالیز بودم. خودشان می‌بریدند و می‌دوختند و حتا نظر مرا هم نمی‌خواستند. نایب‌السلطنه به جای من نظر می‌داد. اگر هم می‌پرسیدند، چیزی نمی‌دانستم. قرار بود سال‌ها ولیعهد باشم و کار اداره مملکت را آرام آرام یاد بگیرم، اما همه چیز مثل برق و باد به هم خورد و من شدم شاه.
مشاهده تمام رمان های محمد قاسم‌زاده
مجموعه‌ها