وای! چه مشکلات بزرگی داریم! واقعا دلم میخواست که آینه جادویی توی زیرزمین خانهمان من را به خانه دوستم ببرد تا شب را در آنجا بگذرانم. ولی به جایش از یک داستان سردرآوردم: داستان شنل قرمزی!...
ملکه برفی (قصهها عوض میشوند6)
افسانهها یخ میزنند..
با اینکه من و برادرم تصمیم گرفته بودیم بیخیال آینهی جادویی بشویم، گربهی کوچکمان نقشه دیگری داشت. او پرید توی آینه و ما چارهای نداشتیم جز اینکه دنبالش برویم. وقتی به جمهوری کولاک رسیدیم، فهمیدیم که احتمالا به قضیه ملکهی برفی آمدهایم. جالب اینجاست که این قصه اصلا شبیه فیلمش نیست. ملکه برفی واقعا بدجنس است و گربه ...
شاهزاده نخودفرنگی (قصهها عوض میشوند 11)
خوابهای شیرین از نخود ساخته شدهاند!
من به همراه برادرم جونا و گربهمان شازده در قصه شاهزاده نخودفرنگی فرود آمدهایم! وقتی من نمیتوانم روی صد تا تشک بخوابم، همه اهالی آن سرزمین فکر میکنند من همان شاهزاده خانمی هستم که دنبالش میگردند.
حالا همه حواسشان به من است و دستوراتم را اجرا میکنند.
تازه، کلی هم لباس و جواهرات درخشان ...
هانسل و گرتل (قصهها عوض میشوند 10)
چگونه از شیرینیجات متنفر بشویم؟!
بهبه! آینهی جادوییمان من و برادرم جونا را به داستان هانسل و گرتل برده است. اگر شانس بیاوریم میتوانیم قسمتی از خانهی شکلاتی را هم بچشیم ولی راستش ما فکر نمیکردیم گیر بیفتیم. هانسل و گرتل واقعی فرار کردهاند و من و جونا گیر جادوگری افتادهایم که دوست دارد با بچهها غذا درست کند و آنها ...
علاءالدین (قصهها عوض میشوند 9)
مراقب آرزوهایت باش:
وقتی من و برادرم جونا به کمک آینه جادوییمان به داستان علاءالدین سفر میکنیم کلی هیجان زدهایم. توی این قصه چراغ جادو میتواند آرزوهایمان را برآورده کند، اما غولی که ما میبینیم اصلا آن طوری که توقع داریم نیست و بهمان کمک نمیکند. اگر آرزوهای علاءالدین برآورده نشوند، او نمیتواند با شاهزاده خانم عروسی کند و تا آخر ...