خلاصه به شوهرم گفتم الان فقط دلم جای ساکت کنار دریا می خواد که آرامش داشته باشم...
مگه نه آدل؟
اینگلیش ریوییرا هم دقیقا یه همچین جاییه. هم خوش منطره است، هم راحته و هم از همه لحاظ اعیونیه. آبشم خیلی بهداشتیه، مگه نه آدل؟
آره عزیزم؟
۱۱۳ رمان
بانو آگاتا کریستی، نویسنده انگلیسی داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او با نام مستعار ماری وستماکوت (به انگلیسی: Mary Westmacott) داستانهای عاشقانه و رومانتیک نیز نوشتهاست، ولی شهرت اصلی او بخاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستانهای آگاتا کریستی، بخصوص آن دسته که در باره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو و یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را بهعنوان یکی از مهمترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و ...
قضیه نامههای عاشقانه
بهبه! حضرت اجل، جناب آقای جو!
ـ سلام، دوست عزیزم، جیمی مکگراث. تو کجا، اینجا کجا؟
بچههای «تور انحصاری کسل» برگشتند با کنجکاوی نگاه کردند. هفت تا زن بودند و سه تا مرد. زنها پکر و مغموم و مردها خیس عرق.
ظاهرا راهنمای گروه آقای کید، با دوستی قدیمی روبرو شده بود. همه افراد گروه آقای کید را دوست داشتند. ...
رمز قطار آبی
داستان هیجانانگیز رمز قطار آبی پیرامون برودن یکی از گرانبهاترین سنگهای قیمتی دور میزند به نام قلب آتش.
قطار آبی از کالیس به سوی نیس در حرکت است و شخصی که قلب آتش را روی سینه آویزان نموده در دل قطار آرام خفته، غافل از آنکه چهار گروه برای ربودن قلب آتش دل در سینه ندارند و لحظهای آرام نگرفته و ...
روشنایی ماندگار و چند داستان دیگر
مرد ژندهپوش از ردیف چهارم به جلو خم شده و ناباورانه به سن خیره شده بود. چشمان تیزبینش گرد شده بود. آهسته گفت: «نانسی تیلور! خدایا نانسی تیلور کوچک!»
به بروشور نگاهی انداخت. یکی از نامها درشتتر از بقیه چاپ شده بود.
«الگا استورمر! پس این اسم را روی خودش گذاشته. احتمالا حالا دیگر خودش را یک ستاره میداند، اینطور نیست ...
ماجراهای تامی و توپنس
... اما وقتی در حال عبور از زمین شماره هفتم بودند به نظر میرسد مرد یکدفعه دیوانه میشود و اسلحه شش لولی از جیبش درمیآورد، آن را در هوا میچرخاند و میگوید:«دیگر جانم به لبم رسیده و هر چیزی بالاخره روزی به پایان میرسد! من داغان هستم و میخواهم خودکشی کنم. تو هم باید با من بمیری. او بارانی دوریس ...
ورقها روی میز بر اساس داستانی از آگاتا کریستی
تابستان سال 1935، بعداظهر قبل از شام، سالن پذیرایی منزل آقای شایتانا در لندن. اتاقی مجلل با وسایل و مبلمان اشرافی. یک در، وسط و انتهای صحنه است و به اتاق خواب راه دارد. پنجرههای قدی و بزرگ به سمت راست صحنه قرار دارند. در مقابل این پنجرهها یک میز بازی بریج وجود دارد و در سمت مقابل شومینه بزرگی ...