هزار بار آرزو کرد کاش ماجرا اینطوری پیش نمیرفت. از آن کاشهای سرگردانی که همه آدمها در گذشتهشان پیدا میکنند و با اینکه میدانند زندگی دکمه برگشت ندارد؛ باز آرزویش میکنند!
اندوه ماهی
خاطرات میتواند باعث مرگ تدریجی آدمها شود اگر رهایشان نکنی. من سخت تلاش کرده بودم خاطراتم را چه تاخ، چه شیرین فراموش کنم.
خاطرات گذشته تلخ آدمها مثل یک باتلاق چسبناک و سیاه است، نوک پایت را هم که کنارش بگذاری تا به خودت بجنبی تا خرخره درش فرو رفتی و ممکن است در میانشان خفه شوی...
افسون سبز
داستان، حرکتی لطیف و جذاب دارد...
شروع و ادامه کتاب، چنان منطقی و واقعی است که خواننده در چند برگ اول آن، با داستان عجین میشود و کتاب را تا پایان ادامه میدهد. و آنچه تامل انگیز مینماید، واقعیتی است ملموس از جامعهای که در آن زندگی میکنیم: دختری زیبا که در آستانه پایان تحصیلات خود است و به ناگاه ...
عطر بهارنارنج
پنجره را بستم و تکههای سفال گلدان را برداشتم و گیاه را در یک شیشه شیر خالی گذاشتم و داخلش آب ریختم و شروع کردم به جارو کردن خاکها، همانطور که خاکها را در سطل آشغال میریختم ناخودآگاه فکر کردم چقدر حکایت این گلدان شکسته شبیه من است! گیاهش ناامن و نامطمئن به آینده در یک شیشه آب مانده، نه ...
1 روز دلگیر ابری
گاهی یکی از همین روزها که مثل بسیاری دیگر نادیدهاش میگیریم تمام روزهای باقی مانده از عمر را تحت تاثیر خود قرار میدهد. روزی که زود تمام میشود ولی خیلی دیر دیرتر از آنچه فکر کنی از روح آدمی رخت برمیبندد. آن روز، روز آزمودن است برای عشق و همه زمزمههایی که به ظاهر عاشقانهاند و ناگهان تبدیل میشوند به ...
از این همه جا
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به ناکجا میرفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین میداد. قبل از این که دوستانش فرصت پیدا کنند چیزی بگویند پیاده شد. وقتی مثل سنگریزه روی آسفالت سرد و بیرحم به سرعت میغلتید، فکر کرد اگر ماشین نگه داشته، پس چرا او نتوانسته پایش را روی زمین بگذارد. صدای خفه و بم ...