نمایش‌نامه

کبوتر توی کوزه

پیرزن پارچه سفید روی سرش می‌اندازد شادی می‌کند، برای خودش هلهله می‌کند و کل می‌کشد و چند بار با عصا روی کوزه می‌زند. نویسنده با هر ضربه کوزه را بیشتر به آغوش می‌کشد و حالش بدتر می‌شود. دست روی قلبش می‌گذارد، پیچ ‌و تاب می‌خورد صدای رعد و برق باران کوزه از دست نویسنده می‌افتد، می‌شکند. صحنه تاریک می‌شود. نقطه‌ای که کوزه است روشن می‌شود. کبوتری از توی کوزه می‌آید و صدای بالش توی تاریکی صحنه می‌پیچد.

نی
9789643122843
۱۳۸۴
۹۶ صفحه
۱۴۶۰ مشاهده
۰ نقل قول
هوشنگ مرادی کرمانی
صفحه نویسنده هوشنگ مرادی کرمانی
۲۱ رمان هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانی-عصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزندش نبود. از همان سنین کودکی به خواندن علاقه خاص داشت و عموی جوانش که معلم روستا بود در این علاقه بی‌تاثیر نبود. پس از تحصیلات ابتدایی به کرمان ...
دیگر رمان‌های هوشنگ مرادی کرمانی
مثل ماه شب 14
مثل ماه شب 14
قاشق چای‌خوری
قاشق چای‌خوری استاد، از راهرو، از میان همهمه و سلام سلام دانشجوها، کیف به دست، می‌رفت. دلنشین دوید، راهش را بست، روبه‌رویش ایستاد: - سلام آقای دکتر. - سلام جانم، فرمایش؟ - استاد، شما طوطی خانم یادتان هست؟ استاد نرمه گوشش را با دو انگشت مالاند. چشم تنگ کرد، لب‌هاش را جمع کرد. لب پایین را گذاشت لای دندان‌هاش، کمی فشار داد. ...
آب‌انبار
آب‌انبار سر و صدا و جیغ و داد و آواز غمگین پرندگان بازار را پر کرده بود. کودکان بازیگوشانه و شادی‌کنان پرنده‌ها را به یکدیگر و به شیخ نشان می‌دادند و گه‌گاه به دنبال شیخ می‌دویدند: - ببینید، چه زیباست، چه پرهایی، نامش چیست؟ - چه نوکی دارد! - چه گردنی، چه قدبلند، پاهایش، چه پاهایی! - دمش را نگاه کنید، روی زمین می‌کشد. چه ...
لبخند انار
لبخند انار لبخند انار مجموعه داستان طنزی است که حاصل کار نویسنده طناز و مشهور ایرانی هوشنگ مرادی کرمانی است. از کارهای مشهور این نویسنده می‌توان به قصه‌های مجید اشاره کرد که دوران نوجوانی را به سبک زیبا و جانداری به ثبت رسانده است. لبخند انار مجموعه داستانی است ناپیوسته، که اکثرا به صورت جداگانه نوشته شده‌است و از نثر قوی‌ای برخوردار ...
خمره
خمره بچه‌ها دور خمره جمع شده بودند. هر کدام حرفی می‌‌پراند: ـ از بس این بیچاره را اذیت کردند، دلش از غصه ترکید. ـ شب تنها بوده، گرگ آمده سراغش، از ترس زهره ترک شده. ـ نه بابا، از بس آب خورده، ترکیده...
مشاهده تمام رمان های هوشنگ مرادی کرمانی
مجموعه‌ها