میدونی من قمقه رزمنده نوجوانی بودم که سالها پیش همین اطراف به شهادت رسید، اون یه بچه روستایی بود هم سن و سال خودت. اون چون خون زیادی ازش رفته بود خیلی عطش داشت اما همین که منو به لباش نزدیک کرد قبل از اینکه بتونه درمو باز کنه شهید شد.
۱۶ رمان
Librarian Note: There is more than one author in the Goodreads database with this name.
CLIVE STAPLES LEWIS (1898–1963) was one of the intellectual giants of the twentieth century and arguably one of the most influential writers of his day. He was a Fellow and Tutor in English Literature at Oxford University until 1954. He was unanimously elected to the Chair of Medieval and Renaissance Literature at Cambridge University, a position he held until his retirement. He wrote ...
به رنگ حماسه
بدبختی پیری اینه که آدم مرگ عزیزاشو ببینه و خودش حسرت مرگ داشته باشه.
بوی خوش جنگ
رضا: چه لالهای؟!... مثل چراغ میمونه
محسن: انگار داره گر میگیره
رضا: من که باورم نمیشه... تو فصل پاییز، اونم تو این دشت؟!
خانم گل
مگه میشه آدم بیاد تو جنگل و اسم خانم گل رو نشنوه... همه درختا، گلا، چشمهها و حیوونای جنگل تو رو میشناسن.
بچههای زهرا
باور میکنی، من کربلا رو امشب تو تکیه کوچیک و با صفای یه مشت بچه دیدم.
صندلی
خیلیا فلنگو بستن، من چرا باید بمونم؟ پیش خودمون باشه، یکی دو سال که بگذره یه حساب تو سوئیس باز میکنم مثل خیلیای دیگه. من یه مسئول کت و کلفتی رو میشناسم که خیلی جا نماز آب میکشید، یه مدتی هم نماینده بود، اونم جیم فنگ شد، این آدم دو آتیشه، الان توی این ایستگاه و اون ایستگاه تلویزیونی اونور ...