رمان ایرانی

آب آسمان

« حلقه‌ای از مویم را دور چشم‌ها، گردن، سینه، بازو و پاهایت می‌پیچم و گره کوری می‌زنم و تو را روبه‌رویم می‌نشانم. از حالا به بعد نه می‌توانی به خوابم بیایی و نه به خیالم. دیگر تمام شد... کاموای مشکیی را به نماد حلقه‌ای از مویت دور سرت می‌پیچم و گرهی می‌زنم. دگمه‌ا‌ی را به رنگ دگمه‌ی پیراهنت با دو کوک درشت به سجاف لباسَت می‌دوزم و نخ را با دندان می‌کَنَم. از این که اینقدر نزدیکت شدم که ناراحت نشدی، شدی؟ تو که از اول هم بَدَت نمی‌آمد. این من بودم که جنبه نداشتم. گفتم که احتیاجی به خنجر یا چاقو نیست. گرچه احساس می‌کنم برای تمام کردن تو به هیچ یک از این‌ها احتیاح ندارم. تو تمام شده‌ای سامان تو خیلی وقت است تمام شده‌ای. . .

چشمه
9786002293022
۱۳۹۳
۳۱۲ صفحه
۲۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آذردخت بهرامی
آهن قراضه نان خشک دمپایی کهنه (مجموعه داستان قصه نثر کوتاه و 1 مصاحبه)
آهن قراضه نان خشک دمپایی کهنه (مجموعه داستان قصه نثر کوتاه و 1 مصاحبه) درباره‌ خرت‌ و ‌پرت‌های این گاری شکسته: «آهن‌قراضه»‌ها، داستان‌های طنزند، «نان‌خشک»ها، قصه‌های فولکلور امروزی و طنز که به سفارش «گ. ف. و. ا. ش. ف. ر» یا همان «گروه فرهنگ و ادب شبکه فرهنگ رادیو» و برای برنامه‌ «تلخند» نوشته شده‌اند. «دمپایی‌کهنه»ها هم نثرهای کوتاه هستند. یک مصاحبه‌ دست‌ و‌ پا بلوری هم دارم. همه‌شان، این‌جا و آن‌جا چاپ شده‌اند، لبخند دیده‌اند، تشویق شده‌اند، تقدیرمال ...
سوتیکده سعادت پرشین فامیلز دات‌کام
سوتیکده سعادت پرشین فامیلز دات‌کام عرض کنم خدمت‌تان، پاپاجان من مدیریت یک آژانس حمل بار، به اضافه‌ی ریاست فدراسیون اصناف رانندگان ترانزیت و هفت هشت ده تا هندوانه‌ی دیگر را با یک دستش حمل می‌کند. این‌جوری نگاهش نکنید که ذلیل زن جماعت از هر نوع و دسته و تیره و نژادش است، برای خودش کیاوبیایی دارد. غیر از کانتینرها و هیجده چرخ‌ها و کامیون‌هایش، سه ...
فرهنگ‌سرای نیاوران (9 نمایش‌نامه رادیویی)
فرهنگ‌سرای نیاوران (9 نمایش‌نامه رادیویی) نمایش‌نامه‌های این کتاب منتخبی است از میان 183 نمایش‌نامه تالیفی اقتباسی که همه به همت هنرمندان اداره کل نمایش و همکاری دفتر نمایش شبکه فرهنگ در سال‌های 84 تا 87 اجرا و پخش شده‌اند. این نمایش‌نامه‌ها در سال 1386 لوح سپاس اداره کل نمایش را به عنوان رتبه دوم و لوح تقدیر شبکه فرهنگ را به عنوان برگزیده سوم کسب ...
نقطه
نقطه «همیشه فهرست بلندبالایی از اهداف داشتم. مشترک یا شخصی، اول هم به مشترک ها می پرداختم. فک و فامیل می گفتند برای خودت طلا بخر، نمی خریدم. همکاران شرکت می گفتند این قدر تیروتخته نخر، بگذار خودش بخرد، وظیفه اش است، می گفتم « من و اصغر نداریم که!» و سالی یک بار مبل و پرده و میز ناهارخوری عوض ...
مشاهده تمام رمان های آذردخت بهرامی
مجموعه‌ها