مجموعه داستان خارجی

مرده‌ها سکوت می‌کنند

(Die toten schweigen)

دیگر تحمل ماندن توی درشکه را نداشت. پیاده شد و توی خیابان به قدم‌زدن پرداخت. هوا تاریک شده بود. تک و توک، چند فانوس آن خیابان خلوت و دور افتاده را روشن کرده بودند و شعله فانوس‌ها در باد پیچ و تاب می‌خوردند. باران بند آمده بود. پیاده‌رو تقریبا خشک شده بود، ولی کف سنگ‌فرش نشده خیابان هنوز خیس بود و در گوشه و کنار آن چاله‌هایی پر از آب دیده می‌شد.

تجربه
9789641163718
۱۳۷۸
۳۲ صفحه
۶۸۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آرتور شنیتسلر
مردن
مردن فلیکس می‌دانست چه حسی دارد. در این‌جا چیزی در برابرش آمد و شد می‌کرد که او به مرگبارترین وجهی از آن نفرت داشت: نمونه‌ای از آن چیزی که پس از او همچنان باقی می‌ماند، چیزی که همچنان جوان بود و سرزنده، می‌خندید، آن زمان که او دیگر نمی‌توانست بخندد و بگرید.
گریز به تاریکی و 5 داستان دیگر ( مجموعه داستان)
گریز به تاریکی و 5 داستان دیگر ( مجموعه داستان)
شهرت دیرهنگام
شهرت دیرهنگام آقای ادوارد زاکسبرگر از پیاده‌روی برگشته بود و داشت به آرامی از پله‌ها بالا می‌رفت تا به آپارتمانش برود. یک روز زیبای زمستانی بود. پیرمرد طبق معمول بلافاصله بعد از تمام شدن کارش در اداره، راه افتاده بود. در هوای آزاد پرسه زده بود، خیلی دور از حاشیه شهر و به سوی آخرین خانه‌ها. خسته شده بود و خوشحال بود ...
دیگری
دیگری زمان گذشت. هوا تاریک و تاریک‌تر شد. ناگهان کسی که منتظرش بود، از راه رسید. اما از کنارش گذشت، بی‌آن‌که بتواند او را بشناسد. این‌بار هم طرز راه رفتنش بود که نظر گوستاو را جلب کرد. قلبش تند می‌زد. به سرعت بلند شد و دنبال او راه افتاد. حس می‌کرد باید او را با نام همسر درگذشته‌اش صدا بزند، اما ...
مشاهده تمام رمان های آرتور شنیتسلر
مجموعه‌ها