بریده‌هایی از رمان رستاخیز

نوشته لئو تولستوی

آدم‌ها وقتی سرنوشت و خطاهاشان آن‌ها را در شرایطی پرهیزناپذیر قرار می‌دهد، هرقدر هم این شرایط نادرست و ناراحت‌کننده باشد، از زندگی‌شان برداشتی کلی دارند که باعث می‌شود موقعیت‌شان به‌نظرشان مفید و محترمانه جلوه کند. این آدم‌ها با هدف دفاع از دیدگاه‌شان، به‌طور غریزی به محیط‌ها و آدم‌هایی رو می‌آورند که برداشت‌شان را از زندگی به‌طور کلی و مکان‌شان را در این نوع زندگی تأیید می‌کنند. رستاخیز لئو تولستوی
برای او مانند آراگو، خدا فرضیه‌ای بود که در زندگی نیازی به او احساس نمی‌کرد. چه اهمیتی داشت که دنیا چه‌گونه به‌وجود آمده و از کجا آغاز شده، حالا چه مطابق گفته‌های موسی باشد و چه نظریه‌های داروین. داروینیسم که برای رفقایش اهمیت زیادی داشت، برای او جز بازی‌هایی فکری، درست مانند آفرینش دنیا در شش روز، چیز دیگری نبود. رستاخیز لئو تولستوی
زندان‌ها نمی‌توانند آسودگی‌مان را تأمین کنند، چون زندانی‌ها برای ابد آن‌جا نمی‌مانند و سرانجام روزی رهاشان می‌کنند. برعکس در چنین جاهایی میزان فساد را در آن‌ها به بالاترین درجه افزایش می‌دهند، یا درواقع به‌میزان خطر می‌افزایند. رستاخیز لئو تولستوی
درست نیست بگوییم یک نفر خوش‌نیت یا هوشمند است و دیگری بدجنس یا خنگ. بااین‌همه به این صورت درباره‌شان قضاوت می‌کنیم. این کار غلط است. آدم‌ها شبیه رودخانه‌ها هستند: همگی از یک عنصر ساخته شده‌اند، اما گاهی باریک یا پهن هستند، گل‌آلود یا زلال، سرد یا ولرم. آدم‌ها هم این‌گونه‌اند. هر کس بذر همهٔ ویژگی‌های انسانی را در خودش دارد و گاه این سوی سرشتش را نشان می‌دهد و گاه سوی دیگر را، حتا خیلی وقت‌ها هم ضمن حفظ سرشت واقعی‌اش، کاملا متفاوت با آن‌چه هست به‌نظر می‌رسد. رستاخیز لئو تولستوی
در ژرفای وجودش می‌دانست که داشتن وجدانی ناپاک، فطرتی پست و کار بی‌رحمانه‌اش نه‌تنها حق داوری دربارهٔ دیگران را از او می‌گیرد، بلکه حتا حق ندارد به چهرهٔ آن‌ها نگاه کند، این وضعیت به او اجازه نمی‌داد از این پس خود را جوانی شرافتمند، سرشار از نجابت و جوانمردی بداند. بااین‌همه، برای ادامه‌دادن به این زندگی ننگ‌آور و لذت‌جویانه، تنها یک راه وجود داشت: از یادبردن این ماجرا. رستاخیز لئو تولستوی