بریده‌هایی از رمان مون پالاس

نوشته پل استر

یک مکالمه خوب مثل بازی خوب است. همبازی خوب توپ را مستقیماً توی دستکش تو جای می‌دهد؛ کاری می‌کند که به هیچ وجه توپ را از دست ندهی. وقتی موقعش می‌رسد که توپ را بگیرد، هر چیزی را که براش می‌فرستند می‌گیرد، حتی پرتاب‌های کج و کوله را؛ آن‌هایی را که از مسیر منحرف شده‌اند. این درست همان کاری بود که کیتی می‌کرد. مون پالاس پل استر
شیوه غذا خوردن آدم‌های ماه بلعیدن نیست بلکه آن را بو می‌کنند. پول آن‌ها شعر است، شعرهای واقعی که روی تکه‌های کاغذ نوشته و ارزشش با ارزش خود شعر محاسبه می‌شود. بدترین جنایت باکرگی است و از جوان‌ها انتظار می‌رود جسارت‌شان را به والدین‌شان ثابت کنند. مون پالاس پل استر
همین که نزدیک بود با زمین برخورد کنم اتفاق عجیبی افتاد: فهمیدم آدم هایی هستند که دوستم دارند. دوست داشته شدن آن هم به این شکل خیلی چیزها را عوض می‌کند. از وحشت سقوط کم نمی‌کند، اما دورنمای جدیدی به معنای وحشت می‌دهد. من از صخره پایین پریدم و بعد در آخرین لحظه چیزی از راه رسید و مرا میان زمین و آسمان گرفت. این چیزی است که من به عشق تعبیرش می‌کنم. این همان چیزی است که جلوی سقوط آدم‌ها را می‌گیرد، چیزی آن قدر قدرتمند که می‌تواند قانون جاذبه را به چالش بکشد. مون پالاس پل استر