بریده‌هایی از رمان داستان سیستان (10 روز با ره‌بر)

نوشته رضا امیرخانی

«سیاستِ ما باید در خدمتِ مردم باشد. این هدف و مبنای ماست.» بعد از گفتنِ این جمله، آقا در جایی دیگر عینِ این عبارت را به کار برد: «مسوولان نوکر ِمردم‌اند. در نظام‌های طاغوتی مردم دارای حقِ حقیقی نیستند حال آن که در نظامِ اسلام مردم صاحبِ حکوت‌اند. همه چیز متعلق به مردم است. همه‌ی حق مالِ مردم است. این سیاستِ ماست.» گاهی اوقات این تغییر عبارات لازم است. امروز معنای «خادم» انگار دست‌خوشِ تغییر و تحولِ زبانی شده است. یعنی وقتی مسوولی می‌گوید: «من خادمِ مردم هستم!» ما در معنای خادم - که طبیعتا باید رابطه‌ای دال و مدلولی داشته باشد با عملِ آن مسوول - شک می‌کنیم و «من خادمِ مردم هستم» را معادل می‌گیریم با «من مسوولِ مردم هستم.» این تغییر عبارت هرازگاهی برای عبارتِ دست‌مالی شده لازم است. داستان سیستان (10 روز با ره‌بر) رضا امیرخانی
شاید تخریبِ محله کاری درشت باشد و درست نباشد، اما خود ما نیز گاهی اوقات، خاصه وقتی لافِ در غربت زده باشیم، از رودررو شدن با گذشته‌ی خود هراسان می‌شویم. این امری طبیعی است. هر چه‌قدر بیش‌تر از گذشته‌ی خود فاصله گرفته باشی، بیش‌تر از رودررو شدنِ با آن خواهی ترسید… مگر آن که ادا درنیاورده باشی، بی تصنع زیسته باشی و هنوز نیز همان‌گونه باشی که بودی… و این از خواصِ مومن است. داستان سیستان (10 روز با ره‌بر) رضا امیرخانی
حالا می‌فهمم که مردم چرا محبتِ کسی را در دل جای می‌دهند. مردم نه فریفته‌ی قدرت می‌شوند و نه گرفتار ِ هیبت. محبت از دروازه‌های بزرگِ قدرت، دل را فتح نمی‌کند، بل از پنجره‌های کوچکِ ضریح ِخدمت متواضعانه گذر می‌کند، مانند ِ هرمِ گرما که سیاهِ زمستان از زیر ِ کرسی ِمادربزرگ بیرون می‌زند… داستان سیستان (10 روز با ره‌بر) رضا امیرخانی