بریده‌هایی از رمان برادران کارامازوف 1 (2 جلدی)

نوشته فئودور داستایوفسکی

می‌دانی که گاهی اهانت‌پذیری بسیار لذت‌بخش است، مگر نه؟ یک نفر ممکن است بداند که کسی به او اهانت نکرده، اما اهانت را برای خودش ابداع کرده، دروغ گفته و مبالغه کرده تا آن را بدیع سازد، به واژه‌ای چسبیده و از کاه کوهی ساخته- این را خودش می‌داند، با اینهمه اولین آدمی خواهد بود که اهانت را بپذیرد و آنقدر از انزجارش شادی کند تا احساس لذت بزرگی کند، و به راه کینه حقیقی بیفتد. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
به خودت دروغ مگو. کسی که به خودش دروغ می‌گوید و به دروغ خودش گوش می‌دهد، به چنان بن‌بستی می‌رسد که حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمی‌دهد و اینست که احترام به خود و دیگران را از دست می‌دهد. و با نداشتن احترام دست از محبت می‌کشد، و برای مشغول کردن و پرت کردن حواسش از بی‌محبتی به شهوات و لذات خشن راه می‌دهد و در رذالت‌های خویش در بهیمیت فرو می‌رود و همه‌اش هم از دروغزنی مداوم به دیگران و خویشتن. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
در میان ما گناه و بیداد و وسوسه هست، و با این همه، و با این همه جایی روی زمین آدمی مقدس و والا هست. او حقیقت را در اختیار دارد؛ او حقیقت را می‌شناسد؛ بنابراین حقیقت بر روی زمین نمرده است و مظهر حقیقت روزی به سراغ ما هم می‌آید و مطابق پیمان بر عالم و آدم فرمان می‌راند. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
معجزات هیچگاه سد راه آدم واقع‌بین نیست. معجزات نیست که واقع‌بینان را به اعتقاد ره می‌نماید. واقع‌بین اصیل اگر آدم با اعتقادی نباشد، همواره نیرو و توانایی خواهد یافت تا به مافوق طبیعت بی‌اعتقاد باشد و اگر با معجزه‌ای به صورت واقعیتی انکارناپذیر رویارو شود به جای تصدیق واقعیت حواس خودش را باور نمی‌کند. اگر هم آن را تصدیق کند به عنوان واقعیتی از طبیعت تصدیقش می‌کند که تا آن زمان به آن التفات نکرده است. ایمان در آدم واقع‌بین از معجزه نشأت نمی‌گیرد بلکه معجزه از ایمان نشأت می‌گیرد. آن زمان که واقع‌بین ایمان بیاورد آن وقت نفس واقعی‌بینی متعهدش می‌کند مافوق طبیعت را نیز تصدیق کند. توماس رسول گفت تا نبینم ایمان نمی‌آورم اما تا دید گفت: «پروردگار من و خدای من!» آیا معجزه‌ای بود که او را واداشت ایمان بیاورد؟ به احتمال بسیار نه، بلکه اگر ایمان آورد به این دلیل بود که می‌خواست ایمان بیاورد، و احتمالا وقتی میگفت: «تا نبینم ایمان نمی‌آورم» از ته دل ایمان کامل داشت. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی