بریده‌هایی از رمان ماه پنهان است

نوشته جان اشتاین‌بک

ما جوانانمان را تنها برای پیروزی بار آورده ایم اما باید اعتراف کنم آنها هیچ نمی‌دانند که وقت شکست چه طوررفتار کنند… به جوانها گفته ایم که آنها از تمام جوانهای دیگر کشورها باهوش‌تر و شجاع ترندولی وقتی اینجا خودشان به چشم خود دیدند که ذره ای از جوانان دیگر باهوش‌تر یا شجاع‌تر نیستند بهت زده شدند…هم از ما متنفر شدند وهم از خودشان. ماه پنهان است جان اشتاین‌بک
خیال می‌کنند چون خودشان یک پیشوا و یک سر دارند ،ما هم مثل آنهاییم که اگر سر ما را قطع کنند ریشه ی این طغیان‌ها بخشکد. اما ما مردمی آزاد هستیم ، به تعداد جمعیتمان پیشوا و سر داریم و در این مواقع حساس رهبران واقعی مثل قارچ میانمان می‌رویند. ماه پنهان است جان اشتاین‌بک
درپایان جنگ‌ها مشکل می‌شود به خاطر آورد که چگونه افرادی را کشتیم یا فرمان دادیم بکشند، آن وقت کسانی پیدا می‌شوند که خود در میدان نبرد نبوده اند ولی به ما می‌گویند یا در کتابها می‌نویسند که آن تجربه‌ها چگونه بوده است و ما در تایید حرفشان می‌گوییم «بله ، خیال می‌کنم همینطور بوده» ماه پنهان است جان اشتاین‌بک
سرهنگ می‌دانست که جنگ یعنی خیانت، نفرت، خرابکاری امرای ارتش و بیماری و خستگی سربازان و هر وقت که به پایان برسد هیچ تغییری دست نداده جز فرسودگیها و کینه‌های تازه که جای کهنه‌ها را بگیرد. با این حال در مورد این جنگ روزی لا اقل پنجاه بار به خود می‌گفت که «این جنگ غیر از جنگ‌های قبلی است» ماه پنهان است جان اشتاین‌بک