بریده‌هایی از رمان نیمه تاریک ماه (داستان‌‌های کوتاه)

نوشته هوشنگ گل‌شیری

ما خیال میکردیم راه رسیدن به آن ناکجا آبادمان از هر کوچه ای باشد قصد فقط رسیدن است، به دست گرفتن قدرت است، حاکمیت سیاسی است. فکر هم میکردیم این چیزها، این دورویی ها، پشت و واروهای هرروزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی درمیآوریم و می‌اندازیم توی زباله دانی تاریخ. اما حالا میفهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد. هیچ چیز را نمیشود دور ریخت. نیمه تاریک ماه (داستان‌‌های کوتاه) هوشنگ گل‌شیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعه خانه‌های بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیر سیگاری. سه طرف اتاق شیشه بود و طرف دیگر ،دست راست،طرح باری بود چوبی بی هیچ قفسه بندی پشتش و در وسط دری بود به اتاق تلویزیون و تلفن سکه ای با یک کاناپه و یک قفسه کتاب که بیشتر آثار هاینریش بل بود. طرف چپ در هم شومینه بود که از سر شب من و بانویی کنده تویش گذاشته بودیم و بالاخره با خرده چوب و کاغذ روشنش کرده بودیم که حالا داشت خانه می‌کرد،و با شعله کوتاه اما سرخ میان کنده‌ها می‌سوخت.
«آتش زردتشت»
نیمه تاریک ماه (داستان‌‌های کوتاه) هوشنگ گل‌شیری
عروسک چینی اگه بودش،اگه مهری نشکسته بودش،حالا برمی گشت و دست تکون می‌داد. من هم باید تکون بدم. این طوری بعد هم گریه کنم. بابا می‌خواست بیاد،نتونست.
تو ،کوتول ،برو اون طرف و جلو بابا رو بگیر. مامان گفت: مگه بابا نگفت گریه نکن؟
نیمه تاریک ماه (داستان‌‌های کوتاه) هوشنگ گل‌شیری