Faeze

۱۹ نقل قول
از ۸ رمان و ۸ نویسنده
«من همیشه عادت دارم به همه چیز و بیشتر چیزهای منفی فکر کنم. حتی گاهی وقت‌ها که از خیابانی می‌گذرم، بعضی آدم‌ها چیزی در ذهنم زنده می‌کنند که اگر به کسی بگویم ممکن است به من بخندد. فکر می‌کنم آن آدمی که دارد از روبرو می‌آید، حالا جلوم را می‌گیرد و دو تا کشیده می‌خواباند بیخ گوشم و آن کسی که از پشت سر می‌آیدبا مشت می‌کوبد توی ملاجم. برای همین راهم را کمی کج می‌کنم.»
از داستان عطر یاس
دریاروندگان جزیره آبی‌تر عباس معروفی
هر دوتاشان از آن دسته آدم‌هایی بودند که یقین داشتند نمی‌توانند تقدیرشان را عوض کنند. پس فقط در پی اصلاح سرنوشت اطرافیان بودند. انگار آنها مسؤول درد و رنج دیگران بودند… درست مثل یک پدر… آخرش هم به مانعی خوردند و خرد شدند. آخرین انار دنیا بختیار علی
چیزی به عنوان برحق بودن من٬، برحق بودن جناح من وجود ندارد، چون طرز تفکر امروز من قطعا بعد از یک یا دو نسل قدری مضحک به نظر می‌رسد؛ شاید تحول جدید آن را کاملا کهنه کرده باشد_ در بهترین حالت٬ بعد از فرونشستن همه ی هیجان‌ها ، به بخش کوچکی از یک روند بزرگ، یک تحول٬ تبدیل شده است. زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم دوریس لسینگ
خندیدم. ((این فکرهای بیهوده را از کجا می‌آوری؟ یعنی به نظر تو خدا آدمی عصبانی و خشن است که بالا توی آسمان نشسته و تماشایمان می‌کند؟ گمان می‌کنی برای هر اشتباهمان از آسمان سنگ و قورباغه به سرمان می‌ریزد؟ چنین درکی از حق مگر ممکن است؟) ) ملت عشق الیف شافاک
مش ربابه پیش دعانویسی می‌رود که گوشه ی میدان بساط دارد. دو تا دعا می‌گیرد٬ یکی برای پدرم که حالش بهتر شود و یکی هم برای من که به هر چیزی پیله می‌کنم٬ هر کاغذ پاره‌ای که کنار کوچه و خیابان است بر‌می دارم و می‌خوانم. می خواهد این چیزها از کله‌ام بپرد تا مثل پدرم نشوم. عقیده دارد هر کس سر و کارش با کتاب بیفتد یا دیوانه می‌شود و یا از دین خارج می‌شود شما که غریبه نیستید هوشنگ مرادی کرمانی
«آنتونی فلو رو که میشناسی؟ می‌گه توی این دنیای عوضی و هیشکی به هیشکی، دیگه چی باید اتفاق بیفته که مومنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست خیلی هم مهربون نیست؟ می‌گه وجود جهانی که آدم‌های حقیقتاً آزادش همیشه بر طریق صواب باشند، منطقاً امکان پذیره و خداوند اگر واقعاً قادر مطلق بود، می‌تونست هر وضعیت امور منطقاً ممکنی رو محقق کنه
پس چرا اینکار رو نکرد؟ چرا این وضعیت مطلوب منطقاً ممکن رو محقق نکرد؟
توی اون وضعیت مطلوب منطقاً ممکن، گیس‌های تو هیچ وقت سفید نمی‌شد. آبجی طوبی هیچ وقت بچه ش رو سقط نمی‌کرد. هیچ وقت بابا نمی‌مرد. کله من هیچ وقت اینجوری کج و کوله نمی‌شد.
چرا مشتی مفلوک عوضی رو پرت کرد توی این خراب شده که حتی بلد نیستند اون رو، عظمت اون رو هجی کنند؟»
استخوان خوک و دست‌های جذامی مصطفی مستور