جیمز جویس

حنجره اش از هوس آنکه فریاد بلندی بکشد به درد افتاده بود، فریادی چون فریاد شاهین یا عقابی از فراز آسمان، فریادی نافذ تا از تسلیم خویشتن به بادها خبر دهد. این ندای زندگانی بود خطاب به روح او نه آن صدای ملال آور زمخت عالم تکلیف و نومیدی، نه آن صدای غیر انسانی که او را به خدمت محراب فرا می‌خواند. چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس
عجیب بود که هیچ دوایی به او نداده بودند. شاید وقتی برادر میکائیل بر می‌گشت می‌آورد. می‌گفتند وقتی آدم توی درمانگاه است ناچار است شربتهای بد بو بخورد. اما حس می‌کرد که حالش بهتر از پیش شده است. خیلی خوب بود که آدم خرده خرده حالش بهتر شود. آن وقت یک کتاب به آدم می‌دادند چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس
مادر لباسهای دست دوم تازه مرا مرتب می‌کند. حال دعا می‌کند و می‌گوید که ای کاش من در زندگی دور از خانواده و دوستان دریابم که دل چیست و چه احساس می‌کند. آمین. چنین باد! خوش آمدی، ای زندگانی! می‌روم تا برای هزار هزارمین بار با واقعیت تجربه رو در رو شوم و در بوته روح خود وجدان نا آفریده قوم خود را بسازم. چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس
سعی خواهم کرد با نوعی شیوه زندگی یا شوه هنری هر قدر که می‌توانم به آزادی و به تمامی ضمیر خود را بیان کنم و برای دفاع از خود فقط سلاحهایی را به کار برم که خود را در استفاده از آنها مجاز می‌دانم؛ سکوت، جلای وطن و زیرکی چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس