مادربزرگ همیشه حسرت گذشته را می‌خورد. در گذشته خودش جوان‌تر بود، آفتاب گرم‌تر بود، خامه به زودی امروز ترش نمی‌شد و همه‌چیز بهتر از حالا بود. همه‌اش آن‌وقت‌ها، آن‌وقت‌ها…