"اون‌جا رو نگاه کن." برگشتم و نگاه کردم، چهار عقرب پوست‌سفید آن‌جا بودند، کشنده‌ترین عقرب‌ها. مادر گفت "اون عقرب‌ها از خیلی از آدم‌ها با گذشت‌ترن." دمپایی‌اش را برداشت و با یک ضربهٔ مرگبار هر چهار عقرب را کشت، با دست جنازه‌های له‌شده را برداشت و به گوشه‌ای انداخت. گفت "گذشت یه جادهٔ دوطرفه نیست."