دیرزمانی به فعالیتی که کار می‌نامیم، باور داشتم. ولی بالأخره متوجه شدم این هم شگردی است برای فراموش کردن مرگ. فعالیت و کار، جنب و جوش و بدو بدوهای بی‌وقفه می‌تواند ما را مدتی سرگرم یا مشهور کند، اما روزی می‌رسد که کار دیگر قادر نیست نجاتمان دهد و می‌بینی که سمینار، تدریس و سخنرانی از چشمت می‌افتد و بازی به پایان می‌رسد. تو می‌نشینی و پرونده‌ها، اوراق انباشته شده، مجلات، چک‌نویس‌ها، رساله‌ها و کاغذها را می‌گردی. بله و تو با مشاهده ی کاغذها، نامه‌ها، دعوت‌نامه‌ها، تجلیل‌ها، کارت عضویت فلان‌جا و همه‌جا، برنامه این یا آن فردا، احساس می‌کنی که شدیدا دلت گرفته…