حالا ازدواج کرده‌ام، اما هنوز تنهایم. تنهاییِ بعد از ازدواج چیزی نیست که انتظارش را داشتم. به این فکر می‌کنم که شاید اشتباهی از ما سر زده که ازدواج، آن‌چه انتظارش را داشتیم، برای‌مان به ارمغان نیاورده. من آرزوی عمق، اشتیاق، و ارتباط با کریگ را داشتم و فکر می‌کردم این‌ها با ازدواج، خودبه‌خود و به شکلی جادویی سراغ‌مان می‌آیند. پس اگر این پیوندِ جادوییِ زن‌وشوهری، صورت خارجی به خود نمی‌گیرد، می‌خواهم حداقل دوستیِ استواری بسازد. اما انگار هیچ‌کدام از استراتژی‌های ایجاد دوستیِ من با کریگ، جواب نمی‌دهد.