با اینکه می‌دانستم عاشق بی‌قرار آن دختر ارمنی است، اما می‌خواستم به زبان بیاورد و به عجز بیفتد و بخواهد که بگذارم عصرها برود. پدر نتوانسته بود او را به عجز آورد و من می‌خواستم این کار را بکنم. دلم می‌خواست جوری رفتار کنم که صبح‌ها پاشنه در حجره را ماچ کند و بیاید تو، مثل موم در دست‌هام بچرخد و شب همراه من به خانه بیاید.
۴ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Ali
‫۸ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۱
zahralabbafan
‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهار شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۹
notation69
‫۷ سال و ۲ ماه قبل، چهار شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۰۲
atena1987
‫۶ سال و ۲ ماه قبل، سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۵