نزد ما تاریخ اندک و بسیار اندک است.
ما پادشاهانی داشته ایم. آنان تاج بر سر گذاشتند. به یکدیگر رشک ورزیدند. همدیگر را به خاک و خون کشیدند. پس از گذشت چند قرن محو شدند و جز غبار برخاسته از سم اسبانشان، نشانی از خود بر جای نگذاشتند.
اتفاق می‌افتد که خیش گاوآهن دهقانی به سنگ گور یکی از آنها گیر کند. او جواهرات از جنس فلز زرد رنگ و اسکلتهای از جنس استخوان سفیدفام را از زمین بیرون می‌آورد. آنها را کمی دورتر پرت می‌کند و سپس بر سر کار خویش بازمی گردد و این تأخیر، نه چندان دل چرکینش می‌سازد. / از کتاب دوم (چهرهٔ دیگر)