رمان ایرانی

می‌بخشم ولی فراموش نمی‌کنم

از اتاق جهانگیر بیرون آمد. خواست برای آخرین بار گلدان بامبو را آب بدهد، به آشپزخانه رفت. چشمش به تابلو افتاد؛ همان تابلویی که مدت‌ها تنها وسیله ارتباطی میان او و جهانگیر بود. بسته کوچکی پیچیده در کاغذ کادوی زیبایی با روبان سپید زیر تابلو به چشم می‌خورد. با قدم‌هایی لرزان به سوی آن رفت. روی تابلو نوشته شده بود: "من را ببخش و فرصت بده با آینده‌ای شیرین، گذشته تلخ را جبران کنیم"

سخن
9789643729400
۵۶۴ صفحه
۷۶ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
دیگر رمان‌های افسانه نیک‌پور
فردای پس از تنهایی
فردای پس از تنهایی - یه جوری... انگار... این پایینش شاده ولی... بالاش نه! دو نفر بافتنش؟! وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خندید به نظر متین آمد صورتش با خنده جوان‌تر می‌شود. مرد، چشم‌هایی نافذ داشت با همان جاذبه خاصی که همه مدیران و مردهای قدرتمند دارند. خنده‌اش هیچ از ترس متین کم نکرد. - آفرین... اما نه! بافنده‌اش دو نفر نبودن. می‌دونی قیمت این ...
گاهی برای دیدن چشم‌ها را باید بست
گاهی برای دیدن چشم‌ها را باید بست از خیلی پیشترها به خودم قبولونده بودم که ترس یعنی در انتظار اتفاق ناگواری بودن چشم به راه دیدن بد بدتر بدترین. و در اون لحظه نمی‌خواستم به این فکر کنم که بدتر از بدترین چی می‌تونه باشه! نه جایی برای ترس نبود.
فریبانه
فریبانه خوب می‌دانست زن باید سیاست داشته باشد. به قول رویا خانم و خیلی زن‌های دیگر در آرایشگاه، زن‌ها باید همیشه یک مشتشان را بسته نگه دارند. نباید بگذارند مردها از دلشان باخبر بشوند. همین بهمن، کسی که خودش انتخاب کرده بود... بعدها از کجا می‌خواست بفهمد حس واقعی زنش؛ لی‌لی، به او چیست اگر یک مشتش را بسته نگه می‌داشت؟ ...
مشاهده تمام رمان های افسانه نیک‌پور
مجموعه‌ها