رمان ایرانی

کار نده دستم

- گفتی امشبو با من بمون... دیگه جوانمردی نذاشت بیشتر لجبازی کنم! بهار می‌دانست از او چه خواسته، اما نه برای این همراهی و نه تا این مکان مقدس! این‌جا خودش در امنیت خود، حتی زیر متلک یاوه‌گویان گذری! کمک را برای مداوای دردی خواسته بود که گذری نبود، ماندگار بود سر دلش، مثل بختک! دیگر حتی کنج چشمی سمت او نچرخاند، فقط نفس داغش را در هوایی که داشت کم کم به سمت سردی می‌رفت، از سینه بیرون داد و گفت: - دیر شد دیگه برای روی جوانمردی نشون دادنت! الان تا خرخره رفتم توی دردسر!

9786001182587
۵۹۲ صفحه
۱۲۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های عاطفه منجزی - معصومه بهارلویی
شب‌چراغ 2 (2 جلدی)
شب‌چراغ 2 (2 جلدی) نگاه دقیق‌تری به استاد انداخت، با یکی دو نفری گرم صحبت بود. به گمانش رسید که از نزدیکان بیمار تازه عمل شده‌اش هستند. او با وقار همیشگی پاسخ تشکر آن‌ها را داد و همراه یکی دو پزشک دیگر راه اتاقش را در پیش گرفت.
شب‌چراغ 1 (2 جلدی)
شب‌چراغ 1 (2 جلدی) نگاه دقیق‌تری به استاد انداخت، با یکی دو نفری گرم صحبت بود. به گمانش رسید که از نزدیکان بیمار تازه عمل شده‌اش هستند. او با وقار همیشگی پاسخ تشکر آن‌ها را داد و همراه یکی دو پزشک دیگر راه اتاقش را در پیش گرفت.
مشاهده تمام رمان های عاطفه منجزی - معصومه بهارلویی
مجموعه‌ها