مجموعه داستان ایرانی

زنان داستان‌نویس نسل سوم (66 داستان با تفسیر)

در دو کتاب قبلی (جلد اول و دوم کتاب «جهان داستان ایران») به داستان نویسان نسل اول و دوم پرداخته بودم و از هر نویسنده نام آور این دو نسل، داستان کوتاهی برگزیده بودم و تفسیری بر آن نوشته بودم، قاعدتا این دو کتاب باید دنباله ای داشته باشد تا مسیر رشد و تحول داستان نویسی نوین ایران را نشان دهد، چون بعد از انقلاب نیز نویسنده هایی به وجود آمده اند و آثارشان در جامعه ادبی بازتاب یافته است و باید از این نویسنده‌ها نیز صحبت کرد تا چرخه ادبیات داستانی نوین معاصر ایران کامل شود. در مطالعه داستان های زنان نویسنده نسل سوم، اغلب با ویژگی های مشترکی روبه رو میشویم، من به این ویژگی مشترک خاص زنان داستان نویس نسل سوم، نام آرمان گرایی زنان در قلمرو ادبیات داستانی میدهم که در برگیرنده مبارزه ها و فعالیت های اجتماعی زنان برای از میان برداشتن تبعیض ها ومحرومیت ها و رهایی از قید و زنجیر سنت مرد پدرسالاری است.

مروارید
9789641910633
۶۴۰ صفحه
۷۷ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده جمال میرصادقی
۱۹ رمان جمال میرصادقی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. فارغ التحصیل دانشکده ادبیات و علوم انسانی از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی است. جمال میرصادقی مشاغل گوناگونی داشته‌است. کارگری، معلمی، کتابدار دانشسرای تربیت معلم، کارشناس آزمون سازی در سازمان امور اداری و استخدامی کشور و مسوول اسناد قدیمی در سازمان اسناد ملی ایران. در دوره دراز کار نویسندگی، داستان‌های کوتاه و بلند بسیار و نه رمان نوشته‌است که برخی از آن‌ها به زبان‌های آلمانی ، انگلیسی ...
دیگر رمان‌های جمال میرصادقی
دنیای همه رنگ
دنیای همه رنگ دست‌نوشته‌هایش را برده بود جای خلوت و دنجی زیر درخت کهن بلوط که بنویسد. قلمش روی کاغذ نمی‌گشت. مغزش کار نمی‌کرد. چند سطری می‌نوشت و می‌ماند. جمله‌هایی که روی کاغذ آمده بود روح نداشت از عمق احساسش بیرون نزده بود انشاگونه بود.
دندان گرگ
دندان گرگ «به تو چه زنیکه من کیم؟ شماره تلفنو بده وگرنه میام در خونه‌ات به زور ازت می‌گیرم.» من هم خوب جلوش در اومدم و گفتم:«هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی، هر کاری می‌خوای بکن. منو می‌ترسونی مردیکه.»
زندگی را به آواز بخوان (داستان کوتاه)
زندگی را به آواز بخوان (داستان کوتاه)
مادر عشق و دیگر هیچ
مادر عشق و دیگر هیچ «بارون گرفت، چه بارونی، جر و جر. خواستن یه جا پیدا کنن که بارون بهشون نخوره. این‌ور می‌رفتن، اون‌ور می‌رفتن، دنبال یه جا می‌گشتن. یه هو یه صدایی اومد: آهای ماه پری، آهای خورشید پری... برگشتن دیدن یه سنگ کوچولو دل تاریک‌شو واسه اون‌ها وا کرده، بیاین تو این‌جا بارون نخورین. ماه پری و خورشید پری دست همو گرفتن و ...
دختری با ریسمان نقره‌ای
دختری با ریسمان نقره‌ای
مشاهده تمام رمان های جمال میرصادقی
مجموعه‌ها