مجموعه داستان داخلی

چهره‌ای خالی از سکنه

پارچه را آهسته کنار کشید. صورت سیاه و کبود بود. دستمال داد به لاله. لب لاله مثل لبه گلبرگ صورتی بود. دستمال را کشید به لب‌ها. خم شد و چانه جسد را بوسید. عمه به مینا هم گفت اگر می‌خواهد برای بار آخر مادربزرگ را ببوسد. مینا جلو آمد. چانه را بوسید. گونه‌هایش سرخ شد. عباس عکس گرفت. می‌گذاشت در گروه خانوادگی. بقیه خم شده بودند جلو که ببینند. بینی سبز بود. چروک‌های صورت کمتر. چهره شبیه خانه‌ای خالی از سکنه بود. در را باز و بسته می‌کردند تا گرم نشود. اگر گرم می‌شد خطرناک بود. عمو گفته بود می‌ترکد.

نگاه
9786003762206
۱۳۹۶
۹۶ صفحه
۷۰ مشاهده
۰ نقل قول