رمان ایرانی

دوال‌پا

چند روز بود مثل یک پنکه سرگردان می‌نشستم روبه‌روش و گردی صورتم در مداری مشخص می‌رفت و برمی‌گشت و باد نگاهم می‌وزید... از پاشنه پاهاش تا گوجه موهاش. وقتش بود دوباره بگوید: خودت اذیت می‌شوی...

نیماژ
9786003672802
۱۳۹۶
۲۶۴ صفحه
۱۱۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های وحید پاک‌طینت
مجموعه رمان
مجموعه رمان هماهنگی فکر و جسمم حتی کمتر از آن روزها شده. گاهی حس می‌کنم شب‌ها جسمم زودتر از فکرم خواب می‌رود. آن‌وقت فلج می‌شوم. می‌دانم روی تخت خوابیده‌ام، اما نمی‌توانم جم بخورم. سینه‌ام سنگین می‌شود. گاهی هم فکرم زودتر از جسمم بیدار می‌شود. اما باز هم نمی‌توانم جم بخورم. نفسم می‌گیرد. نمی‌دانم چرا برعکسش نمی‌شود. چون احتمالا تو خواب نه حرف ...
خنده شغال
خنده شغال وقتی از سر کوچه پیچید رفتیم سراغ صنم. با دبه آب از چاه آورده بود و خودش را می‌شست. آب می‌ریخت روی خودش وسط حیاط. خیالمان راحت بود کسی ریگ پرت نمی‌کند وسط حیاطش. خیال‌مان بی‌خود راحت بود. صنم گفت: «از دیروز که رفته هنوز نیومده.» بچه‌اش را می‌گفت. زل زدیم به صنم. برای بپامان باید بپا می‌گذاشتیم تو شهر خرابه. مثلا حسن یا حسین را. برای شهر هم ...
مشاهده تمام رمان های وحید پاک‌طینت
مجموعه‌ها